دکتر رضا داوری و دکتر کریم مجتهدی از نقش این قشر در مشروطه ایرانی سخن گفتند و از جدیت مشروطهخواهان مسلمان اصفهان در این خصوص تقدیر کردند؛ تقدیری از جنس فلسفه.
در ابتدا دکتر موسی نجفی عنان سخن را در دست گرفت و از مشروطهخواهی اصفهان سخن گفت. او در خانه مشروطه اصفهان که در عصر مشروطه خانه آیتاللهنجفی اصفهانی، زعیم مشروطهخواهان اصفهان بوده است، چنین گفت: «مردم اصفهان با شور و اشتیاق در خانه آیتالله نورالله نجفی اصفهانی گرد هم آمدند و مشروطه را طلب کردند.
این خانه، بخشی از شروع مشروطیت و بخشی از خاتمه آن را روایت میکند. در بخش اول مردم دلخوش بودند به چیزهایی که هنوز نیامده است و در بخش آخر یعنی شهادت آیتالله نورالله نجفی اصفهانی به دست رضاخان شاید نتیجه این دلخوشی را دیدند. پزشکی که به دستور رضاخان، به حاجآقا نورالله زهر تزریق کرد، در واقع نماینده استعمارگرانی بود که زهری را به پیکر ایران وارد کردند؛ زهری که در مدرنیزاسیون تحمیلی پهلوی اول خود را نشان داد».
دکتر نجفی سپس به این امر اشاره کرد که سنت ما و تعلق ما در این خانه عیان است؛ «ما در مشروطیت به اسلام تعلق خاطر نشان دادیم اما به دنیای جدید نیز توجه کردیم، پس در واقع این خانه، هم راوی تعلق ما و هم بازگوکننده توجه ما به دوران جدید است».
پس از سخنان کوتاه دکتر نجفی، دکتر مجتهدی، استاد نامآشنای فلسفه غرب بر کرسی خطابه تکیه زد و از اهمیت این سنخ نشستها سخن راند؛ «ما در این جلسات میتوانیم رخدادهای تاریخی را با واقعبینی مورد ارزیابی قرار دهیم و وجدان انسانی را به داوری فرابخوانیم. همین امر ناقض افراط و تفریط در داوریهای تاریخی و معرفتی است و معنای رخداد تاریخی را منعکس میکند. از این حیث، من به عنوان کسی که رشتهام فلسفه است، معتقدم زمان عین گذر و صیرورت است. در فلسفه اسلامی ملحوظ است که زمان «ایست» ندارد.
خاطره اما با این گذر زمان مبارزه میکند و آن را تقطیع میکند. این امر ممکن نیست جز با بهرهگیری از «مکان». خانه مشروطه اصفهان مکانی است که رخداد تاریخی خاصی را به یاد میآورد و به مورخ این امکان را میدهد که به اسناد و خصوصیات کلان توجه کند. در شناخت، مقوله اول وحدت است و وحدت است که «کلیت» میدهد و مطابق با آن نظرها و اقوال از قومی به قوم دیگر منتقل میشود. مورخ و متفکر است که رخداد تاریخی را درمییابد و میپرسد که چه پدیداری تاریخی محسوب میشود. شخصیتهایی هستند که خود را در پدیدار تاریخی وقف کردهاند تا قومی گذشته خود را با آن بیابد.»
دکتر مجتهدی ادامه داد: «من به تاریخ 1305 هجری شمسی ارجاع میدهم؛ یعنی درست یکسال بعد از شهادت آیتالله نورالله نجفی اصفهانی و به مشروطه هم کاری ندارم و صرفا دوره رضاخانی را مدنظر دارم. یک روزنامهنگار فرانسوی به نام موریس پرنو به ایران سفر میکند و 2جلد کتاب قطور در باب آسیا و خاورمیانه مینگارد و 2فصل این کتابها به ایران تعلق دارد که سالها پیش توسط کاظم عمادی ترجمه شده. این فرانسوی در مجلس چهارم که سردار سپه رأی اعتماد میگرفت، حضور داشته و تکنگاریهایی را در این خصوص سامان داده.
او در باب تجدد و تلقی از آن در ایران مبحثهایی دارد که خواندنی است. او میگوید در ایران زن و مرد مساوی هستند و تجددی را که میخواهد با عنوان تفکیک حقوق، این دو را از هم دور کند، عیب میداند. او در اصفهان در باب حاجآقا نورالله سخنها میشنود و از وسعت اطلاعات او شگفتزده میشود و کنجکاو میشود که باز هم در باب ایشان بداند». دکتر مجتهدی سپس شرح گفتوگوهای میان حاجآقا نورالله نجفی و موریس پرنو را چنین بیان کرد: «آیتالله نجفی در گفتوگو با پرنو تحمیلیبودن اسلام در ایران را نفی میکند و اسلام را تحولی میداند برای بروزدادن ذات انسانی ایرانیان.
در عین حال او در باب فلسفههای جدید غرب هم سخن میگوید و به پرنو یادآور میشود که فلسفههای پوزیتیویستی و ایدئالیستی ومیکانیکی غرب با روح ایرانی سازگار نیست و فقط شاید تنها فلسفه هگل به کار آنها آید. آیتالله نجفی معتقد است گرایشهای روحی ایرانیان در اشعار شعرای شهیر ایران منعکس است. من از این سخنان حاجآقا نورالله نجفی میخواهم نتیجهای بگیرم؛ بالاخص درباره اشاره او به فلسفه هگل. آنچه مشخص است، این است که هگل را تام و تمام نمیتوان پذیرفت، اما نکته این است که به نظر من اشاره آیتالله نجفی اصفهانی به این است که نباید سطحی فکر کرد. اگر ایشان به هگل اشاره میکند، به خاطر قبولداشتن هگل نیست بلکه به خاطر آن است که تعلیمات هگل ما را به فکر میاندازد و همین تفکر است که ما را نجات میدهد.
دکتر داوری و نسبت فلسفه و سیاست
سومین سخنران، رئیس فرهنگستان علوم بود. دکتر داوری تأسیس خانه مشروطه در اصفهان را به فال نیک گرفت و سپس در باب نسبت تجدد و «ما» سخن گفت؛ «ما از وقتی که با تجدد تماس پیدا کردیم، تاریخمان، تاریخ گسیخته است و مردم بیتاریخ سرگرداناند. تاریخ دوام وقت است. پیامبران «وقتی» دارند و «دمی». آن «وقت» است که تعین و ادامه مییابد و بدل به تاریخ میشود. متفکران و شاعران هم به همین وجه، وقتی دارند و دمی». دکتر داوری ادامه داد: «معنای عرفانی این امر این است که کسی که «وقت» دارد، «دوام» مییابد. پس گسیختگی تاریخی یعنی بیزمان بودن». تأسیس خانه مشروطه در اصفهان اما یعنی رجوع به تاریخ و تعلق به آن؛ یعنی ما نیاز داریم به این توجه و تعلق. وقتی که ما از سنت و تجدد بحث میکنیم، ذهن میکانیکی ممکن است به سمتی برود که گزینش بین این دو را سامان دهد، اما واضح است که ما حتی اگر تجدد را بخواهیم، بدون توجه به سنت، این امر ممکن نیست». دکتر داوری افزود: «من مورخ نیستم اما به عنوان کسی که به تاریخ نظر دارم، معتقدم سهم اصفهان در مشروطه تا حدی مغفول واقع شده است».
سخن دکتر داوری که به اینجا رسید او باب بحث مهمی را گشود که پیش از این بارها به اجمال از آن سخن گفته بود، اما اینبار به تفصیل آن پرداخت: «سیاست و فلسفه رابطه دشواری با هم دارند؛ نه سیاست میتواند از فلسفه جدا باشد، نه فلسفه از او چشم برمیدارد. اما الفت هم در عین رقابت بین این دو وجود دارد و همیشه جنگ در جریان نیست؛ بیشتر، این رابطه، رابطه گریز است. افلاطون اما کوشیده است میان این دو جمعی را سامان دهد، اما کوشش او ناظر از نگاه بالا به پایین به سیاست است، فلسفه اساسا از بالا به سیاست مینگرد اما سیاست آن را برنمیتابد چراکه سیاست «قدرت ظاهر» است و قدرتی را که ظاهر نیست برنمیتابد. داستایفسکی داستانی دارد به نام «برادران کارامازوف».
من از این داستان برای شرح رابطه سیاست و فلسفه بهره میگیرم. بین برادران کارامازوف، برادری به نام «ایوان» هست که با شیطان ارتباط دارد. وقتی شیطان نیست، ایوان فراغ دارد و وقتی که هست او بیتاب است و با شیطان نزاع میکند. من نمیخواهم رابطه سیاست و فلسفه را اینچنین تصویر کنم، اما شاید فلسفه و سیاست رابطهای اینچنین داشته باشند. این دو نمیتوانند به هم تمایل داشته باشند اما از هم دور باشند. شعر اما بالعکس با سیاست اینچنین نیست. شما میبینید که شاعران چگونه به حکومت رسیدهاند و چگونه در تاریخ، شعرا به وزارت رسیدهاند.»
دکتر داوری سپس اینچنین به سخن خود ادامه داد: «کسی که به فلسفه اشتغال دارد، نمیتواند از سیاست چشم بردارد. من 60سال است که کوشیدهام برکنار از سیاست باشم، اما 60ساعت هم نتوانستهام. از این حیث من دکتر مجتهدی را تحسین میکنم که توانستهاند «غیرسیاسی» باقی بمانند».
مشروطه یعنی رسیدگی به حال و روز مردم و اصلاح بلاد
دکتر رضا داوری: «من در جوانی گمان میکردم شیخ فضلالله بهتر از هر کسی مشروطه را شناخت؛ اکنون هم البته چنین فکر میکنم. وقتی او به سیدعبدالله بهبهانی پاسخ میدهد که اگر مرا بکشند، شما را هم میکشند، نشان از اطلاعات سیاسی دقیق او دارد. او سیاستدان و سیاستفهم بود. البته میان حاجآقا نورالله و شیخفضلالله من اختلاف کوچکی هم میبینم، اما نه از سنخ اختلاف میان شیخ فضلالله و سید بهبهانی.
شیخفضلالله اول مشروطه را قبول میکند و حمایت میکند، اما چه مشروطهای باید در ایران «مستقر» میشد؟ سیاست میدان تحقق است، میدان نزاع حقیقت نیست؛ پس مشروطه باید در دل مردم کوچه و بازار محقق شود، اما آنکه فکرش تحت تاثیر غرب است، مصر است که حکومتی از آن نوع برپا کند. من به اینکه واقعا نیت او چیست کاری ندارم، اما او به این امر فکر نمیکرد که چگونه سیاست باید محقق شود. شیخفضلالله به تندی با جریان غربگرا مقابله کرد و آنچه میگفت از لحاظ «سیاسی» درست بود.
در اینجا بحث من علمی نیست و صرفا به مسائل سیاسی معطوف است. مرحوم آقای نائینی بسیار به حاجآقا نورالله نزدیک است، اما اختلافی هم دارند؛ حاجآقا نورالله سیاسیتر از علامه نائینی است. مرحوم نائینی از سیاست خوشش نمیآید و مشروطه را با استبداد مقایسه میکند، اماحاجآقا نورالله 20دلیل بر حجیت مشروطه اقامه میکند و میگوید که اروپاییها، مشروطه را از اسلام گرفتهاند و به تعریفی از مشروطه میپردازد که شاید جای چونوچرا داشته باشد، اما در یک چیز تردید ندارد؛ اینکه اسلام سیاست جهانی را متحول کرده است.
برای حاجآقا نورالله مسئله زندگی مردم، مسئله بسیار مهمی است. ایشان میگوید ما مشروطه را میخواهیم، چون اسلام، استبداد را قبول ندارد. اختلاف او با شیخ فضلالله همین است. شیخ میگفت مشروطه مشروعه، اما حاجآقا نورالله میگوید مشروعهای که در آن شاه حفظ شود با اسلام در تضاد است. مشروطه باید محقق شود چراکه حقیقت اسلام است؛ مشروطه یعنی رسیدگی به حال و روز مردم و اصلاح بلاد. این تعریف از مشروطه در واقع تعریف خاصی است که حاجآقا نورالله میگوید و در واقع نوع دیگری را معرفی میکند.»
علما و مشروطیت
روشنفکران نهضت مشروطه در مبارزه ضداستبدادی خود، بهدلیل اینکه از پایگاه فکری گستردهای در میان جامعه برخوردار نبودند، به حمایت رهبران و علمای مذهبی نیاز فراوان داشتند؛ بدینمنظور به کوشش گستردهای برای جلب حمایت فکری آنان دست زدند و در این راه نیز موفق شدند. آنان همواره استدلال میکردند که بین مشروطیت و اصول قانون اسلام تعارض وجود ندارد. باور علما نیز این بود که مشروطه با اسلام آشتی پذیر است و از طریق آن بهتر میتوان احکام و دستورهای اسلام را در جامعه اجرا کرد؛ احکامی که بهدلیل اقدامات حکومت استبدادی و دخالتهای بیگانگان عملاً تعطیل شده بود. بنابراین روحانیان در ماجرای مشروطه از یک طرف در پاسخ به تقاضای روشنفکران و از طرف دیگر با بینش ویژه خود درخصوص ظالم بودن حکومت موجود، در تقویت و گسترش ایدئولوژی نهضت مشروطه بهویژه در مرحله پس از پیروزی، نقش قاطعی داشتند.
سیدمحمد طباطبایی، یکی از ارکان مهم مشروطیت بود. سعی و مجاهدت او در این راه بهحدی دارای اهمیت است که میتوان گفت بدون کوشش و حمایت او، آزادیخواهان موفق به برقراری نهضت مشروطه نمیشدند. از مهمترین اقدامات او در بسیج مردم علیه حکومت، مخالفت با احداث بانک استقراضی روس بود.
شیخ فضلالله نوری هم یکی دیگر از رهبران فعال در نهضت مشروطیت بود. او در مهاجرت کبری (مهاجرت به قم) که منجر به قیام فراگیری در سراسر کشور شد، فعالانه شرکت جست و همراه دیگر علما به قم رفت. شیخ که شاهد توهین روزنامهها به دین و ائمه معصومین(ع) بود، دریافت که هیچ تضمینی برای اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون برای این کار، فکری اساسی نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود؛ بر همین اساس بود که طرح حکومت مشروطه مشروعه را پی ریزی کرد. این اندیشه بهزودی از تهران فراتر رفت و در شهرهای بزرگ نیز مطرح شد. شیخ فضلالله نیز برای اینکه پیام خود را بهتر به مردم برساند با همراهان خویش به حضرت عبدالعظیم(ع) رفت و در آنجا متحصن شد.
مشروطه خواهان پس از برقراری حکومت به تسویه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد، یعنی شاه و درباریان، هر کدام وحشت زده به جایی پناه بردند اما طرفداران مشروطه مشروعه به رهبری شیخ فضلالله، چون کوه مقاوم و استوار بودند. پیشنهادهای مختلفی به شیخ فضلالله رسید تا به جایی پناهنده شود. سعدالدّوله برای او پیام فرستاد که با وزیرمختار روس و انگلیس گفتوگو کردم و برای شما جای مناسبی در سفارتخانه تهیه کردهام تا از خطر محفوظ باشید. یاران شیخ فضلالله خوشحال شدند اما شیخ مقابل این پیام، تنها «لا حولَ و لا قوه الاّ باللّه» میگفت. پیشنهاد شد که اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بیطرفی است بر بام خانه نصب کنیم تا در امان باشید. شیخ با تبسمّی استهزاگونه فرمودند: «باید پرچم ما را روی سفارتخانه بیگانه نصب کنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت، به من که از مبلغین احکام هستم، اجازه فرماید پناهنده به خارج از شریعت شوم؟» اینگونه بود که شیخ درنهایت قربانی حمایت از مشروطه مشروعه شد.
امامخمینی(ره) با تأیید نظر شیخ فضلالله در مورد مشروطه مشروعه و تجلیل از تلاش او در راه تصویب قانون اساسی موافق با قوانین اسلامی، انحراف نهضت مشروطیت از مسیر صحیح و اعدام شیخ شهید را کار بیگانگان و عمّال داخلی آنها میدانست که به موجب ترس از قدرت اسلام و روحانیون به این کار دست زدند. او در این مورد فرمود: «لکن راجع به همین مشروطه و اینکه مرحوم شیخ فضلالله، رَحِمَهالله، ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد، در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود، مخالفین و خارجیها که یک همچو قدرتی را در روحانیت میدیدند، کاری کردند در ایران که شیخ فضلالله مجاهدِ مجتهدِ دارای مقامات عالیه را، یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانینما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه، شیخ فضلالله را در حضور جمعیت به دار کشیدند».