یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۷:۴۵
۰ نفر

درست زیر یک درخت قدیمی توت و کنار نهر، لانه دارد؛ ظاهرا جایی نزدیک به منبع انواع غذاها و تنقلات خوشمزه که ما آدم‌ها برای او و خانواده‌اش تدارک می‌بینیم.

طرح

این همسایه قدیمی ما یکی از همان موش‌های درشت و مقاوم است که از چند سال پیش در پای این درخت توت قدیمی جاخوش کرده است. هر بار که برای دفع موش‌ها در نهر کنار خیابان به اصطلاح طعمه‌گذاری می‌شود، تا مدتی این موش هم غیبش می‌زند به طوری که من فکر می‌کنم، حتما نفله شده است. اما به مرور و درست وقتی که در فکرش نیستم، دوباره سروکله‌اش پیدا می‌شود. طرف‌های غروب و هنگام رسیدن شب که نگاه‌های مزاحم و کنجکاو کمتر به طرف این لانه جلب می‌شود، گاهی موش سعادتمند را می‌بینم که مثل خرس‌ها روی پاهایش ایستاده و سیر آفاق می‌کند.

فکر می‌کنم توی این مدت، صاحب نوه و نتیجه هم شده باشد. در یک بعدازظهر داغ تابستان که خیابان خلوت بود، من ناگهان متوجه گفت‌وشنود این موش با یکی از اعضای خانواده‌اش شدم. حیوان کنار لانه‌اش و زیر سایه درخت لم داده بود و آن دیگری داخل لانه هم صحبتش بود. عین به قول سینماگرها دیالوگشان را نقل می‌کنم:

- دیدی توی روزنامه چی نوشته بودن؟
- آره، خوندم، بازم از شهرداری خواستن که با سمپاشی کلک موش‌ها رو بکنن!
- خب! فکر می‌کنی چه اتفاقی بیفته!
- همون اتفاق همیشگی!... طعمه می‌ذارن، سم به خوردمون می‌دن، یه تعدادی عمرشونو می‌دن‌ به من و شما که تجربه داریم و به مرور مصونیت پیدا کرده ایم!
در این موقع سروکله یک گربه که از کنار سطل زباله سلانه‌سلانه می‌آمد، پیدا شد. موش‌ها حرف‌هایشان را قطع کردند و خزیدند توی لانه.

فارغ از این موش‌دیدن‌ها و موش دوانی‌ها، خیلی دلم می‌خواست، به آنها حالی می‌کردم که اگر روزی مردم شهر ما، به خصوص مغازه‌دارها، رستوران‌دارها و بالاخره خانواده‌ها و همه ما، یادمان بماند که پسماندهای غذاها، تنقلات و زباله‌های‌تر را در خیابان‌ها و نهرها رها نکنیم، این‌ها هم کرکری خواندن یادشان می‌رود و جل و پلاس‌شان را جمع‌ می‌کنند و می‌روند جاهای دورتر و احتمالا همان دور و بر لنگرگاه‌ها و بندرها و همان کشتی‌هایی که موش‌های به این درشتی را از اروپا برایمان سوغاتی آوردند.

 

کد خبر 113397

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز