حتی مسئولان محیطزیست هم به این نتیجه رسیدهاند تا آنجا که برخی از آنها از جمله مدیرکل حفاظت محیطزیست آذربایجانغربی، نهم آبان ماه جاری د ر یک نشست خبری برای مرگ این دریاچه، زمان هم تعیین کرده است:«شرایط کنونی دریاچه ارومیه بیانگر خشک شدن این پارک ملی تا 3سال آینده است.» این درحالی است که رئیس سازمان حفاظت محیطزیست، 9روز پس از این اظهارات، با شایعه خواندن خشک شدن ارومیه، میگوید:
« تردیدی نیست که دریاچه ارومیه در سالهای اخیر دچار مشکل شده به این معنا که آورد آب به دریاچه ارومیه به نسبت گذشته تقلیل پیدا کرده و به همین دلیل ذخیره آبی دریاچه پایین آمده است اما به این معنا نیست که تا یک زمان مشخص بهطور مثال 3سال آینده آن طوری که شایعه شده است دریاچه خشک خواهد شد».
وی سپس از تصمیمات دولت برای نجات دریاچه ارومیه خبر میدهد و میافزاید:«براساس تصمیم دولت، از طریق جابهجایی در دشتها و حوضههای آبریز، آب به حوضه آبریز ارومیه منتقل میشود که خوشبختانه این طرح در دست اجراست و پس از اجرای این طرح، حداقل 700میلیون متر مکعب آب از طریق جابهجایی دشت به دشت تأمین خواهد شد.» اصلاح روشهای آبیاری و طرح بارور کردن ابرها برای تأمین بخشی از نیاز آبی دریاچه ارومیه از دیگر طرحهایی است که محمدیزاده از آنها بهعنوان راهکار برای نجات دریاچه ارومیه یادکرده است.
اما چرا دریاچه ارومیه به این وضعیت دچار شده است؟ جواب این پرسش را از زبان یکی دیگر از مسئولان سازمان حفاظت محیطزیست بشنوید. محمد باقر صدوق، معاون طبیعی سازمان حفاظت محیطزیست، شهریورماه امسال در خانه هنرمندان، درجمع علاقهمندان محیطزیست با صراحت اعلام کرد: «آنچه باعث خشک شدن دریاچه ارومیه شده است ساخت سد روی رودخانههای ورودی به دریاچه است.» اما شاهبیت صحبتهای این مدیر پرسابقه محیطزیست زمانی بود که انگشت اتهام خود را به سوی دفتر ارزیابی نشانه رفت و گفت:« اگر در ایران پروژهای پیدا کردید که دفتر ارزیابی آن را رد کرده باشد، به شما جایزه میدهم.» وی در بخش دیگری از سخنانش خاطرنشان کرد:« در ارزیابیها چون کارفرما هزینه را پرداخت میکند، اسناد ارزیابی هر طور که کارفرما بخواهد تنظیم میشود. اکثر این ارزیابیها نیز توسط گروههای ناآگاه و غیرمتخصص انجام میشود.»
این سخنان هر چند به مذاق برخی خوش نیامد اما واقعیت تلخی است که راه پیشگیری از وقایع مشابه را نشان میدهد. بگذریم؛ فارغ از دیدگاههای مسئولان محیطزیست، اخیرا مهندس بیژن فرهنگ درهشوری،یکی از کارشناسان برجسته محیط زیست، درسفری به چیچست (دره شوری دوست دارد ارومیه را با نام کهناش بخواند) طی چند روز وجب به وجب این پارک ملی را زیر پا میگذارد؛ گاه پیاده، گاه با موتورسیکلت؛ سفری برای دل. این سفر بهانهای شد برای گفتوگو. با دره شوری تماس گرفتم تا قراری برای مصاحبه بگذاریم. اما ناگهان بیهیچ مقدمهای گفتوگو شکل گرفت. درهشوری دل ودماغ نداشت، دلگیر بود و حرفهایش رنگ اندوه داشت. چندان بیراه نیست اگر این گفتوگو را مرثیهای بنامیم برای چیچست از زبان یک طبیعتمرد.
«من همیشه ارومیه را بهعنوان یک بخش زیبای سرزمینمان دوست داشتهام؛ همچنانکه ترکهای آذری عزیز و کردهای عزیز را و زاگرس در کردستان و چیچست را. من وقتی وارد چیچست میشوم لباس نو میپوشم و با احترام وارد میشوم. همیشه فکر میکنم یک بخش مقدس سرزمینمان همین چیچست است؛ درست مثل یک معبد یا مسجد.»
این نخستین عبارتی است که مهندس بیژن فرهنگ درهشوری، در باره دریاچه ارومیه برزبان میآورد. او در ادامه میگوید:« چیچست با جزایرش توی دهلیز چپم جا دارد. هر سال به دیدنش میروم. امسال هم، نیمه اول مهرماه، به دیدن این بخش زیبا رفتم. متأسفانه باید بگویم ما قدر سرزمینمان را نمیدانیم.
دریاچه ارومیه طی سالهای اخیر به خاطر اقدامات اجرایی تخریب شده است. میگوییم دولتها مقصرند اما تنها دولتها مقصر نیستند، ما خودمان هم مقصریم؛ ننوشتیم، از اهمیت ارومیه نگفتیم یا کم گفتیم. بهنظر میرسد مسابقهای وجود دارد برای تخریب منابع عام و محیطزیست.
منبع عام چیست؟ جنگل، مرتع، آب، دماوند، البرز، زاگرس، کویر، کوههای مشرف به شهر، اینها همه منبع عام هستند. آیا هرکسی حق دارد به هر بهانهای کوهها را تخریب کند؟»
رشته کلامش را قطع نمیکنم. او میگوید و من قلم را روی کاغذ میدوانم تا حرفی، واژهای جا نماند.« به بوکان رفتم. کردها را دیدم. تا امروز 5 الی6بار چیچست را دیدهام. کیلومترها کف چیچست گشت زدم. من سرزمینمان را دوست دارم. مام وطن را پاسمیدارم و به او به دیده تکریم نگاه میکنم.گرچه اکنون این بانوی کهنسال (وطن) به خاطر برخی اقدامات نابخردانهمان بخشی از زیباییهایش را از دست داده است اما من مثل همیشه به او عشق میورزم و بهویژه وقتی عظمت و شکوهش را به یاد میآورم عشقش در جانم شعلهور میشود.
چیچست هم بخشی از وطن من است؛ بخشی مقدس که به هر روزی هم که بیفتد بازهم عزیزاست و گرامی. من برای دیدن چیچست رفتم . به دیدن کردها رفتم و کردها مهربانند و من کیف میکردم پیش کاکا (به زبان کردی یعنی برادر) مینشستم و چایی میخوردم.
کیف میکردم با هموطنان آذری به زبان قشقایی صحبت میکردم، آنها همه چیز را میفهمیدند. این همه زیبایی در آنجا وجود دارد اما از طرف دیگر میبینی ارومیه را خشکاندند؛ ارومیه کبود را با موجهایش.»
آبی نمانده
سکوت میکند. سکوت طولانی میشود. میگویم پس وضعیت ارومیه اسفبار بود. میگویم تا سخنانش را ادامه بدهد.
میگوید:« بارها از ارومیه دیدن کردهام. یکبار با قایق توی یکی از خلیجها نرسیده به ساختمان کبودان قایق را کشیدیم بالا که به صخره نخورد چون توفان بود و موجهای بلند نمیگذاشت که ما با قایق برویم. من از آن خلیج آمدم بالا، شب رسیدم به جزیره دو قوزلر. شب خوابیدم و صبح زود بلند شدم عکس گرفتم. اما امروز دوقوزلر خشک خشک است. الان دیگر از طرف میاندوآب آبی وارد ارومیه نمیشود از طرف بوکان و ماکان هم آبی به ارومیه نمیریزد.
الان راشکان 4 کیلومتر با آب فاصله دارد تازه بعد از 4 کیلومتر به آبی میرسید به عمق 2میلیمتر(!) که درآن کریستالهای نمک شناورند. اسکله کشتیبان، اسکلهباری و اسکله رحمانلو هم وضعیت اسفباری دارند. زمانی که ارومیه آب داشت قطار که در عجب شیر میایستاد مسافران ارومیه پیاده میشدند و در اسکله رحمانلو سوار میشدند میرفتند به ارومیه. این اسکله حداقل 4 الی 5 متر ارتفاع دارد. امسال که از ارومیه دیدن کردم، موتورسیکلت نگهبان اسکله رحمانلو را کرایه کردم، حداقل 4 کیلومتر رفتم تا به جایی رسیدم که کپه کپه آب بود. موتور را گذاشتم پیاده ادامه دادم. روبهروی جزیره کبودان نشستم با دوربین به زمین و آسمان و جزیره و نمک نگاه کردم. راه رفتم. قدم زدم. به سرزمینمان نگاه کردم. به زندگی فکر کردم. به سرگذشت و سرنوشتمان، بعد برگشتم... چه بلایی بر سر ارومیه آوردیم، پارک ملیمان بود. سد زدند اعتراض نکردیم. آنهایی که سد میزنند، طراحی میکنند، پیمانکاری که قبول میکند، مسئول محیطزیست، رئیس، معاون، من و شما روزنامهچیها، همه ساکت بودیم، گنگ بودیم، هیچی نگفتیم تا ارومیه به این روز افتاد، حالا ماتمسرایی میکنیم.»
دامنه تخریبها روزبه روز گستردهتر میشود
دره شوری مثالهای دیگری از تخریبهای محیطزیست عنوان میکند: «تنها ارومیه نیست، دماوند را نگاه کنید. پارک ملی گلستان را به چه روزی انداختهاند. تا پیش از این، وقتی از پارک گلستان عبور میکردی عظمت و زیبایی این پارک، بیننده را مرعوب میکرد. گرگ میدیدی، بز و پازن میدیدی. زیبایی جنگل آدم را مبهوت میکرد. ما باید سرزمینمان را دوست داشته باشیم. از ارتباط با هموطنمان در این سرزمین زیبا لذت ببریم. اینکه ما میلیونها ماشین بخریم و همه جا را آلوده کنیم این به معنای مدیریت سرزمین است؟ این برافروخته کردن عشق سرزمین در جان آدمی است؟» لحظاتی مکث میکند و سپس ادامه میدهد:« واقعا نمیدانم چه بگویم. زنگ زدی من هم صحبت کردم... . رفتم ارومیه با کردها صحبت کردم، در آغوششان گرفتم، با آنها غذا خوردم. رفتم دهات، رفتم شهر. رفتم تبریز بعد سوار هواپیما شدم تا به شیراز برگردم، کنار پنجره نشستم.
از تبریز که هواپیما پرواز کرد یک کپه جنگلی هم ندیدم تا جنگلهای کامفیروز که در نزدیکی شیراز قرار دارد. در شیراز دوستی را دیدم گفتم از تبریز برگشتم اما از تبریز تا شیراز بجز جنگلهای کامفیروز هیچ جنگلی ندیدم. گفت: قرار است اتوبانی از وسط این جنگلها عبور کند! من واقعا نمیدانم چه باید بگویم؛ هر طرف که نگاه میکنی وضعیت خراب است. دماوند را ببینید، واقعا اگر یک روزی فریدون، ضحاک را دوباره بگیرد کجا باید حبسش کند؟ وقتی ارتفاعات دماوند هم از تخریبها و کمپرسی و بیل مکانیکی در امان نمیماند مطمئنا روح آرش (کمانگیر) هم آزرده میشود. آن شعر مشهور فریدون توللی را شنیدهاید: «بلم آرام چون قویی سبکبال... .»
الان کارون چه وضعیتی دارد؟ من معتقدم تا زمانی که محیطزیست یک ارگان مستقل نداشته باشد، تا زمانی که یک مکانی وجود نداشته باشد که دوستداران طبیعت هر از گاهی در آنجا همدیگر را ببینند، سخنرانی کنند، همدیگر را نقد کنند و تا روزنامه نداشته باشند نمیتوانیم وضعیت بهتری را انتظار داشته باشیم. واقعیت این است که درحال حاضر ما برای این میراث گرانسنگ فرهنگی و طبیعی ارزشی قائل نیستیم.»