حکومتها در کشورهایی مانند تونس و الجزایر دستگاههای امنیتی را برای مقابله با اسامهبنلادن آموزش میدهند و تسلیح میکنند اما« بنلادن درون» آنها را غافلگیر کرد؛ یعنی تروریسم ناشی از به حاشیه راندهشدن میلیونها جوان تحصیلکرده که بخش عمدهای از جمعیت منطقه را تشکیل میدهند.
کارشناسان غربی که اکنون چندسالی است درباره افراطگرایی اسلامی هشدار میدهند و از اسلامگرایان بهعنوان تهدیدی امنیتی نام میبرند، شکل ثابتی به این بحث دادهاند و بنلادن را به آسیبشناسی فرازمانی، واحد و دائمی هر چیز اسلامی تبدیل کردهاند. گزافه نیست اگر بگوییم که بعد از 11سپتامبر، بهاصطلاح رادیکالیزهشدن، جانشین خاورشناسی
بهعنوان دوربینی شده است که دستگاههای امنیتی غرب از آن طریق به جوانان و جوامع خاورمیانه مینگرند.
هدف از نظارت، تجهیز، تأمین بودجه، تخصص و فلسفه ضدتروریسم که در کشورهایی همچون الجزایر، لیبی و مغرب اعمال میشود، مبارزه با سلفیهای رادیکالی است که پیشوایشان اسامهبنلادن هستند. اما بنلادنهای محسوسی که دست به انتحار زدهاند، از صفوف طبقات متوسط تحصیلکرده برخاستهاند که پیشوایشان آدام اسمیت است. القاعده که در لغت به معنای پایه است، امروز شاید سپاه فزاینده به حاشیه راندهشدهها در خاورمیانه باشد، نه سلفیها.
از تونس و الجزایر در مغرب تا اردن و مصر در شرق عرب، تروریسم واقعی که عزتنفس را از بین میبرد و در سنن اجتماعی از جمله ازدواج خلل ایجاد میکند، «تروریسم به حاشیه راندهشدن اجتماعی» است. خیل بیکاران مغرب که اکنون برای کسب نان در خیابانها و زاغههای الجزیره و قاصرین رژه میروند و کسانی که ممکن است فردا در امان، رباط، صنعا، رامالله، قاهره و جنوب بیروت باشند، با ایدئولوژی به جنگ تروریسم بیکاری نرفتهاند؛ بیکاری ایدئولوژی آنان است. فعلا اعتراض خودجوش مسالمتآمیز سلاحشان است؛ آنان بینوایان جهان معاصر هستند.
میثاق نان
میثاق نان که نظم سیاسی در بخش اعظم جهان عرب مبتنی بر آن بود، در اواسط تا اواخر دهه1980 تحلیل رفت. در دهه 1960، حکومتها به توزیع نان (کالاهای یارانهای) در عوض انفعال سیاسی متعهد بودند. در دهه1980، معادله سیاسی جدید به سمت دادن رأی به جای نان سوق پیدا کرد. چه کسی میتواند شورشهای نان را در سال 1988 فراموش کند که نهایتا اسلامگرایان را به آستانه کنترل پارلمان الجزایر در سال1991 آورد؟ شورشهایی که تقریبا همان زمان در اردن رخ داد، باعث آزادسازی سیاسی توسط دولت در سال1989 شد.
برای تونس، الجزایر، اردن و مصر که جزو کشورهای فقیر عربی هستند که به پول آمریکا و اروپا نیاز دارند، سیاست درهای باز موسوم به انتفاح، تنها طرح مدیریت اقتصادی پیشرو بود. اما در بطن آن، حرص، غصب زمین، فساد، انحصار و طبقات کارآفرین جدید شکل گرفت که وفاداری و حامیپروری را با اربابان سیاسی و نیز اسکناس و امتیازات مبادله میکردند. اما خشم فروخفته به حاشیه راندهشدهها در عمق جامعه میجوشید.
بیکاران مغرب بازگشتهاند. آنان در کشورشان حاشیهنشین هستند. در خارج، آنان عموما به خاطر زادهشدن در جغرافیای غلط، عنصر نامطلوب به شمار میآیند که حامل ژن مشکوکبودن هستند. تنها ارزش افزوده آنان بهعنوان اشیایی برای دوراندازی در کارگاههای بیگاری سرمایهداری است. آنان بهطور بالقوه منبع آشوب در غیاب عدالت اجتماعی، توسعه پایدار با توجه به فرهنگ و شبکههای میانجی دمکراتیک و مجاری مدنی چانهزنی اجتماعی سیاسی هستند.
خیزشهای نان یک وجه مثبت و یک و جه منفی دارند. جنبه مثبت آن است که مانند انتخابات هستند؛ مانند همهپرسی درباره عملکرد حکومت، مانند اعلام خشم عمومی. این خیزشها حکم سیاستهای شکستخورده را صادر میکنند و پیام خطر به حکمرانان میفرستند. پاسخ به سرعت داده میشود. هنگامی که سرکوب اولیه سنگین و پرهزینه میشود، چانهزنی آغاز میشود. این چانهزنیها شامل وعده شغل و سیاستگذاری، لغو افزایش قیمت خواربار و حتی رو کردن بلاگردانهایی از قبیل عزل وزراست. الجزایر و تونس امروز در این شرایط هستند. در تونس بهخصوص دولت به بدترین شکل تهدید به استفاده از زور کرد و سپس آن را به کار گرفت و تلفات بالا رفت.
چانهزنی بدون دمکراسی
جنبه منفی آن است که بهار دمکراسی در الجزایر پدید نمیآید. شورشهای نان میآیند و میروند اما حکومتها پا بر جا هستند. حکومتها میدانند چگونه وقتکشی کنند، یارگیری کنند و چگونه وقت فشار، با ریختن پول، خود را از مشکل رها کنند. چانهزنیهای دمکراتیک واقعی متعاقب آن رخ نمیدهد. دولتها در سرمایه اجتماعی و سیاسی سرمایهگذاری نکردهاند. تونس نخستین استثنای این وضع در جهان عرب است؛ بن علی در موضعی قرار نداشت که رفتاری ماکیاولی در پیش بگیرد. ضعیف بود و با عمیقشدن بحران، حزب و ارتشی که 24سال از وی حمایت کرد، وفاداریشان را پس گرفتند.
کمربند فلاکت که اطراف بخشهای ثروتمند و فرصتها از الجزیره تا امان قرار گرفته است، اشاره به نمونه کوچکی از نابرابری توزیع جهانی دارد. اینان حاشیه هستند، عملا همان کمربندهای فلاکت که گرد دژ اروپای ثروتمند شکل گرفته است. فرانتکس، نام سازمانی وابسته به اتحادیه اروپاست که وظیفه مقابله با مهاجران غیرقانونی را از آفریقا به اروپا بر عهده دارد. هواپیماها، رزمناوها و گشتیهای آن، مردان مهاجر را از قایقهای کوچک که مملو از بار انسانی عرب و آفریقایی است، صید میکنند.
این افراد میدانند که بخت موفقیت آنان بیش از 10درصد نیست. بسیاری غرق میشوند. محمد بوعزیزی که خود را در تونس به آتش کشید، تنها کسی نیست که دست بهخودکشی زد. این افراد هم بهطور پنهانی با مرگ مهاجرت میکنند. کسانی که غرق نمیشوند، تا سواحلی که از آن آمدهاند، مورد تعقیب قرار میگیرند. برخی دیگر گرفتار و به کشورهایی که از آن آمدهاند، مانند لیبی برگردانده میشوند.
جغرافیای گرسنگی
در کتاب دوزخیان روی زمین نوشته فرانتس فانون، میتوان نشانی از فلاکتی یافت که دامنگیر تونس و الجزایر امروز است که در آن افراد ندار یا محرومان به دولت حمله میکنند و نمادهای آن را هدف قرار میدهند. در این جغرافیای گرسنگی و حاشیهنشینی، بومیان حاکم به استعمارکننده جدید بدل میشوند.
بر خلاف افراد ندار، بومیان حاکم و مافیاهای اقتصادی نه تنها در ویلاها و ساختمانهای مجلل بلکه در هستهای سخت قرار دارند که آنان را از فقر پیرامون مصون نگه میدارد. در کتاب دوزخیان روی زمین، درباره کشورهای فقیر و توسعهنیافته نوشته شد که قانون این است که بزرگترین ثروت در محاصره بزرگترین فقر است.
فانون که نظریهپرداز انقلاب الجزایر بود، احتمالا از این اندیشه بهخود در گور میلرزید که کشوری که یک میلیون کشته برای استقلال فدا کرد، امروز برای کسب آزادیهای جدید و حل مشکلاتی همچون کمبود مسکن، افزایش بهای خواربار، خودکامگی و حاشیهنشینی کلی مبارزه میکند. آمار روی کاغذ داستانهایی از رشد و ثبات میسازد که با واقعیت حاشیهنشینی سازگار نیست.
باید دید تا چه هنگام جمهوریهای کاغذی و مردان پوشالی میتوانند در برابر آتشفشان الجزایر و تونس که از حاشیهنشینی نشأت گرفته است، مقاومت کنند. اما آنچه مسلم است، اینکه مقدمات بهار دمکراتیک تونس در افق دیده میشود.
الجزیره