بعد از سکسکه سوم از دخترک پرسید بابا را چند تا دوست دا...ری؟ انگار در دعوا حق را به مادرش داده باشد گفت هیچی. چشمانش را تنگ کرد و گفت چرا؟ گفت بعدا میگم. چند دقیقه بعد گفت حالا بگو. گفت دروغ گفتم ده تا دوستت دارم. سِگرمههاش را برای دخترک در هم کشید و گفت مگر نگفتم دروغ نگو؟ لب کوچکپایینش را بالا آورد و گفت دفعه قبل که من سکسکهام گرفته بود دروغ گفتی تا سکسکهام بند بیاد.
میگفتی این موقعها عیبی ندارد. جلوی خندهاش را گرفت و گفت برویم تمرین حساب کار کنیم. خوب بگو ببینم من یک مداد برات بخرم 2 تا هم سارا به تو قرض بدهد روی هم چند مداد داری؟ دخترک فکر کرد و گفت 5 تا. باز چشمهایش را تنگ کرد و گفت مگر نگفتم موقع تمرین حساب، اول فکر کن بعد جواب بده؟ چندبار پرسید و دخترک همان جواب قبلی را داد.
سرانجام دخترک 2مداد از کیفش در آورد و گفت2 مداد خودم دارم یکی تو میخری دوتا هم سارا میدهد روی هم میشود پنج تا. 2روز بعد دخترک گفت بابا یادت هست سر آن کیکی که خرد شده بود با حسن آقا بقال دعوا کردی؟ فکر کنم این کیکی را که امروز از مغازه کناریاش خریدی را با میخ محکم کردند خرد نشود. کیک را که دست دخترک دید یاد قضاوتهای عجولانه پیشیناش افتاد و تصمیم گرفت بیهیچ قضاوت و پرخاشی روابطعمومی شرکت تولید کننده کیک میخدار را در جریان قرار دهد. سرانجام مشخص شد کیک محصول تولیدکنندههای زیرزمینی و بستهبندی تقلبی داشت.
جریمه وانت
مادرش را در حادثه رانندگی از دست داده بود و چند سالی بود سراغ امتحان رانندگی نمیرفت. آن سال به اصرار پدر امتحان داد و قبول شد. پستچی که گواهینامهاش را آورد انعام را قبول نکرد. آن روز هنوز به رانندگیاش اعتماد نداشت و حتی برای عوضکردن موج رادیو نیز میزد کنار، نکند حواسش پرت شود و تصادف کند. چشمش که به نوشتههای وانت افتاد طبق عادت شروع کرد به خواندن. «رفیق بیکلک مادر». « تا توانی در جهان یکرنگ باش / قالی از هفتادرنگی زیر پا افتاده است». به جمله بعدی نرسیده بود که راننده وانت محکم روی ترمز زد. افسر که آمد راننده وانت را هم به خاطر نوشتههای روی بدنه خودرو جریمه کرد.
نرخهای شناور
عکست را میتوانستی روی کفشهایش ببینی. برق دکمههای سردستش گیرا بود. روی صندلی که نشست پسرک مجبور شد صندلی را حسابی پایین بیاورد تا دستش به موهای مرد برسد. هنوز پیشبند را دور گردن مرد حلقه نکرده بود که یاد حرفهای صاحب مغازه افتاد که میگفت نرخ اصلاح نیز جزو نرخهای شناور است. باید از مشتری متناسب با وضعیت ظاهرش پول بگیری. دلیل و برهان هم آورده بود که آخر انصاف است از اکبرلحافدوز با آن شلوار پارهاش همان 5هزار تومان نرخ مصوب اتحادیه را بگیری که از هاشم فرش فروش که فقط دستمال گردناش 50هزار تومان میارزد میگیری؟ کارش که تمام شد مرد با لحنی آرام پرسید چقدر تقدیم کنم؟ پسرک با اطمینان گفت قابلی ندارد میشود 20هزار تومان. مرد ابروهایش را به نشانه تعجب بالا برد و انگار میخواست چیزی بگوید20هزار تومان روی میز گذاشت و رفت. پسرک با نگاهش بدرقهاش کرد. ژیان مرد را که دید رنگ از رخاش پرید.
دیوار یخی
گویا در همین شهر خودمان مانند خیلی کشورهای دیگر درست کردن خانهها و دیوارهای یخی طرفدار پیدا کرده است؛ با این تفاوت که این دیوارهای یخی بهجای اینکه باعث شگفتی شهروندان شود، سرانجام عدهای را راهی بیمارستان میکند. همانطور که در تصویر مشاهده میکنید دانههای برفی که آلودگی هوا را به خود جذب میکنند روی یخهایی مینشیند که قرار است ماهی، مرغ و ... را بهحالت منجمد نگه دارد. بههر حال بایداین یخها را از موادغذایی که خود یا دیگران استفاده میکنند دور کنیم.