حالا که به نقطه پایانی جشنواره رسیدهایم، میتوان گفت در سالی که همه بزرگان نتوانستند در حد نام پراعتبارشان ظاهر شوند، همین که چند فیلمساز شاخص با برآوردهکردن انتظارها رضایت خاطر علاقهمندان سینما را برآورده کردند را باید به فال نیک گرفت؛ جشنوارهای که «جدایی نادر از سیمین»، «جرم»، «یه حبه قند»، «آلزایمر»، «سعادتآباد» و در مراتب بعدی «آقا یوسف»، «ورود آقایان ممنوع»، «راه آبی ابریشم» و «این جا بدون من» را به عنوان برگ برنده عرضه کرد.
البته از سوی دیگر باید به شکست غافلگیرکننده «فرزند صبح»، «گزارش یک جشن» و «آسمان محبوب» اشاره کرد که پایینتر از انتظاری که نام سازندگانشان برانگیخته بود، ظاهر شدند.
«جدایی نادر از سیمین» از همان ابتدای جشنواره کنجکاوی برانگیزترین فیلم بود و در نهایت هم حاصل کار گرچه مانند «درباره الی» تحسین همگانی را در پی نداشت ولی اگر ملاک سینما باشد، میتوان گفت والاترین دستاورد را برای فجر 29 به همراه داشت.
گرچه این روزها برخی منتقدان فرهادی را به دزدیدن اطلاعات، فریب تماشاگر و نشاندن طبقه متوسط روی صندلی متهم کردهاند اما حتی همین مخالفان هم قبول دارند که «جدایی...» در شاخههایی چون کارگردانی، فیلمنامه، فیلمبرداری و... در چه سطح بالایی ساخته شده است. فیلم فرهادی شاید از معدود آثار امسال باشد که تعریف از آن نیازی به کلیگویی و صدور حکمهای غیرسینمایی ندارد. (نگاه کنید به آنچه مدافعان «آسمان محبوب» و «گزارش یک جشن» نوشتهاند و نتوانستهاند استدلالی سینمایی برای فیلمهای محبوبشان بیاورند). دربارهاش هم میشود وارد جزئیات شد و هر سکانسی (واقعاً فرقی نمیکند کدام سکانس) را آنالیز کرد و میزان دقت حیرتانگیزی که نویسنده و کارگردان در بسط هنرمندانه موقعیتها به خرج داده را مورد ارزیابی قرار داد. در یک نمای عمومی نیز فرهادی نگاه دقیق و موشکافانهاش را بر طبقات مختلف اجتماعی نمایان میکند و با تصویر کشیدن تقابل میان طبقه متوسط و فرودست نیز به شکلی هوشمندانه دست روی یک معضل اجتماعی روز میگذارد.
فرهادی این روزها با کیمیایی اواخر دهه چهل و دهه پنجاه زیاد مقایسه شده و جالب این که مسعود کیمیایی نیز امسال توانست رضایت علاقهمندان سینمایی را به دست آورد. «جرم» را نه فقط دوستداران کیمیایی که حتی کسانی که این سالها علاقهای به فیلمهای این فیلمساز نشان نداده بودند دوست داشتند. کیمیایی در رجعت به دوران خاطرهانگیز «قیصر» و «گوزنها» با تصاویر سیاه و سفیدش موفق به خلق اثری شده که در آن میتوان حضور شاخص فیلمسازی را دید که روزگاری بهترین فیلمهای زندگی ما را میساخت.
رضا میرکریمی نیز با «یه حبه قند» بار دیگر تواناییاش در نمایش جزئیات را نمایان کرد. فیلمی دشوار و پربازیگر که درست درآوردنش در یک لوکیشن، آزمونی در کارگردانی محسوب میشد.
میرکریمی در «یه حبه قند» بیش از آن که به داستان بها بدهد، به کاراکترهای پرتعداد و روابطشان پرداخته و در این زمینه به توفیق رسیده است. این توفیق هنگامی بیشتر جلب نظر میکند که توجه داشته باشیم فیلمهای قبلی این کارگردان با شخصیتهایی محدود پیش میرفتند.
در «یه حبه قند»، کنار بازیهای خوب انبوه بازیگران، فیلمبرداری حمیدرضا خضوعی ابیانه نیز از امتیازات بارز فیلم بود که از دید هیأت داوران نادیده ماند.
مازیار میری را نیز باید جزو کارگردانهای موفق امسال دانست که در «سعادتآباد» روابط بحرانی چند زوج را به شکلی هنرمندانه به نمایش گذاشت.
همچنین باید از «آلزایمر» یادکرد که منسجمترین فیلم کارنامه احمدرضا معتمدی محسوب میشود.کمدی مفرح و جذاب «ورود آقایان ممنوع» را نیز نباید فراموش کرد.
حضور متوسط جوانها
برخلاف سالهای گذشته امسال جوانها حضور پرفروغی را به نمایش نگذاشتند. میان آثار حاضر در بخش مسابقه فیلمهای اول، این 4 فیلم بیش از بقیه جلب نظر کردند: «مرگ کسب و کار من است» (امیر ثقفی)، «سفر سرخ» (حمید فرخنژاد)، «آیینههای روبهرو» (نگار آذربایجانی) و «چیزهایی هست که نمیدانی» (فردین صاحبزمانی).
«مرگ کسب و کار من است» با توجه به سن کم سازندهاش و استعدادی که میان نماهای دشوار فیلم مشاهده میشود امیدوارکننده بود. «سفر سرخ» با تأخیری 10 ساله به جشنواره آمده بود و شاید اگر زمان خودش اکران میشد میتوانست تأثیری به مراتب بیشتر بر تماشاگر بگذارد. فیلم در شمایل فعلیاش نیز اثری متوسط در ژانر سینمای جنگ محسوب میشود. «آیینههای روبهرو» در حد مضمون جسورانه باقی نمیماند و در فصلهایی نشانههایی از هوشمندی فیلمساز مشهود است. «چیزهایی هست که نمیدانی» هم به هر حال از رویکرد متفاوت سازندهاش به سینما حکایت دارد.
اما هیچ کدام از این فیلمها نتوانستند جایگاهی چون «بوتیک» در دوره بیست و دوم فجر یا «تنها دو باز زندگی میکنیم» در دوره بیست و ششم کسب کنند. به همین دلیل میتوان گفت جشنواره امسال پدیده نداشت.
بزرگان ناکام
ابراهیم حاتمیکیا، داریوش مهرجویی و بهروز افخمی بزرگانی بودند که امسال ناکام ماندند. «فرزند صبح» را شاید بتوان ناکامترین فیلم جشنواره امسال دانست؛ فیلمی که البته بهروز افخمی مسئولیت کارگردانیاش را نمیپذیرد و براساس آنچه به نمایش درآمده، باید تقریبا در تمامی مواردی که به آن معترض بوده، حق داد. «فرزند صبح» نه قابهای درستی دارد، نه تدوین مناسبی و نه صداگذاری و دوبله مطلوبی. فیلم به صورت سوپر 35 ساخته شده و باید کارهای لابراتواری فیلم در خارج از کشور صورت میگرفت که اینگونه نشده و نتیجهاش دیده شدن ریل تراولینگ، تیر چراغبرق و... در کادر است.
تدوین فیلم نیز خامدستانه و ناشیانه است و بیشتر به رافکات شباهت دارد تا نسخه نهایی و تدوینشده یک فیلم سینمایی. نام زندهیاد سیفالله داد در تیتراژ فیلم به عنوان تدوینگر به چشم میخورد ولی با شناختی که از داد و سلیقهاش در تدوین داریم، بعید بهنظر میرسد که این برشها کار آن مرحوم باشد. در مورد دوبله هم باید گفت اتفاقی که افخمی قبلا پیشبینیاش کرده بود رخ داده، دوبله بد و نامناسب فیلم در لحظاتی شبیه لهجه سریالهای شبانه میشود. همه اینها درست، اما به نظر میرسد که اگر فیلم با نظارت افخمی مراحل پس از فیلمبرداریاش را طی میکرد نیز در نهایت تبدیل به اثری متوسط میشد.
از آخرین باری که افخمی فیلم خوبی ساخته بیش از یک دهه میگذرد. از زمان «شوکران» تا امروز دیگر خبری از فیلمساز توانا و مسلط بر ابزاری که بهترین قصهگوی سینمای پس از انقلاب بهشمار میرفت، نیست. افخمی انگار دیگر حوصله داستان تعریفکردن ندارد. «گاو خونی»، «نیمهدوم»، «سنپطرزبورگ» و «فرزند صبح» نشان میدهند که با افخمی متفاوتی مواجه هستیم. در این سالها مشکل بیمسئولیتی نسبت به پروژههایش هم به مشکلاتش اضافه شده. در حاشیههایی که سر تدوین «سن پطرزبورگ» پیش آمد و اتفاقاتی که پیرامون «فرزند صبح» رخ داد، کمتر کسی است که حق را به افخمی بدهد.
او درست میگوید که «فرزند صبح» توسط افرادی ناوارد به فن سینما تخریب شده است ولی نکته اینجاست که او میتوانست بر مراحل فنی فیلمش نظارت کند و اجازه ندهد چنین فاجعهای رخ دهد! صرف نامهنگاری و سلب مسئولیت کردن از خرابکاری دیگران نمیتواند، این نکته که او مدتهاست فیلمهایی را که میسازد پس از پایان فیلمبرداری به حال خود رها میکند را انکار کند.
افخمی میانسال دیگر شباهتی به افخمی جوان ندارد؛ کسی که سریال «کوچک جنگلی» را پس از اینکه با ناصر تقوایی به بنبست خورد، کارگردانی کرد و فیلمسازی که وقتی شهریار بحرانی سر «روز فرشته» به مشکل خورد، کارگردانی فیلم را برعهده گرفت و کمدی آبرومندی هم ساخت؛ همچنان که بهترین برخورد با پروژه ناتمام زندهیاد حاتمی را انجام داد.
از کارگردان باهوش «جهان پهلوان تختی» حالا چه چیزی باقی مانده است؟این سؤال را میتوان به شکلی دیگر در مورد داریوش مهرجویی نیز مطرح کرد که سرخوشی پیرانهسرش پس از «طهران روزهای آشنایی» در «آسمان محبوب» فانتزی عجیبوغریبی را رقم زده که از کارگردان «لیلا» و «درخت گلابی» بعید به نظر میرسید؛ از ناامیدی به امیدواری، از تصمیم به خودکشی تا تعالی و از سیاهی تا سپیدی. مهرجویی این فاصلهها را در «آسمان محبوب» چگونه و با چه تسهیلاتی طی کرده است؟ آن ایده برق زدن چشمها چگونه اجرا شده است؟ این قابهای ناموزون که حاصل زومهای بیکارکرد و تکانهای عصبیکننده دوربیناند، در واقع شلختگی فرمی آثار متأخر مهرجویی را مؤکد میسازند.
اینکه با دوربین روی دست میتوان صمیمیت و حسوحال را بهتر از کار درآورد، عارضهای است که مهرجویی از «مهمان مامان» دچارش شده و ماجرا تا امروز هم ادامه یافته است. طرفداران فیلم به لحظههای فرحبخش و تفاوتهای «آسمان محبوب» با بقیه فیلمها و برخی میزانسنهای هوشمندانه اشاره میکنند. به فرض پذیرش تمام این نکات، آیا اینها میتوانند انتظارهایی که از مهرجویی میرود را برآورده سازند؟
جالب اینکه برخی با اشاره به مضحکترین قسمتهای «آسمان محبوب» گلایه کردهاند که چرا مهرجویی از چنین لحظاتی در فیلم، زود گذر کرده است! امیدوارم فیلمساز باتجربه و برجستهای چون مهرجویی این تعریفها را جدی نگیرد. دیدگاهی که سرخوشی و «خوشحال» بودن را به هر شکل و کیفیتی ترویج میدهد، توصیه مناسبی برای کارگردان بزرگی چون مهرجویی نیست. فیلمساز برجسته سینمای ایران نیازمند تجدیدنظر اساسی در خیلی چیزهاست. بخصوص اینکه اینبار اجرای ضعیف هم مزید بر علت شده تا «آسمان محبوب» فیلم مضحکی از کار درآید.ابراهیم حاتمیکیا نیز با «گزارش یک جشن» نتوانست انتظارها را برآورده سازد.اینکه حاتمیکیا میخواهد به تحولات اجتماعی واکنش نشان دهد چرا باید منجر به فیلمی شود که مخاطب پیگیر و علاقهمند را حسرتزده «به نام پدر» تکراری و کلیشهای کند؟ کاش حاتمیکیا به جای دفاع کردن از همه آنچه در این سالها ساخته، میتوانست توضیح دهد که در این یک دهه چه اتفاقی رخ داده که او چنین دچار نزول شده است!