البته از همان اول هم اسمش سعدی نبود. فامیلش هم سعدی نبود. گفتهانداسمش ابو محمدمصلحبن عبدالله بود. او نه مهد کودک رفت و نه آمادگی و نه دبستان. در قرن هفتم این چیزها کجا بود؟ او به مکتبخانه میرفت و سواد را در آنجا آموخت. از بخت بد، در کودکی پدرش را از دست داد و یتیم شد. فکر میکنم بیشتر آدمهای موفق این طوری بودهاند. البته تعدادی آدم ناموفق هم وجود دارند که در کودکی بیپدر شدهاند، اما به هرحال سعدی ما روحیهاش را نباخت و به تحصیل ادامه داد. او به آموختن دین و دانش علاقة زیادی داشت، پس چمدانش را بست و برای کسب دانش از شیراز راهی بغداد شد. یکی از استادهای او امام محمد غزالی بود که سعدی ارادت زیادی به او داشت. او از محضر استادهای دیگر استفاده میکرد که درست نیست اسم بعضیها را بیاوریم و اسم بعضیها را نه. چون ممکن است بعضیها ناراحت بشوند.
خلاصه این که سعدی بر خلاف مارکوپولو سفر کردن را دوست داشت. او بعد از تحصیلش سفرهای زیادی کرد و تجربههای زیادی به دست آورد. هرچند در آن زمان هنوز هواپیما اختراع نشده بود و مردم با وسایل نقلیة شخصی مانند اسب و شتر و بلانسبت شماالاغ سفر میکردند، اما سعدی عاشق دیدن و پرسیدن و مسافرت بود. او به عراق و شام و حجاز رفت. گفتهمیشود این استاد گرامی به هندوستان و فلسطین و ترکستان و آذربایجان و چین و یمن هم سفر کرده است.
از قدیم گفتهاند: هیچ جا مثل خانة آدم نمیشه. سعدی هم یکی از همین قدیمیها بود و به این ضربالمثل اعتقاد داشت. برای همین در حدود سال 655 به شیراز برگشت تا بخواند و بنویسد. در آن زمان حاکم شیراز ابوبکربن سعدبن زنگی بود. او به دانشمندان و ادیبان اهمیت میداد و از آنها حمایت مادی و معنوی میکرد. در همان سال سعدی بوستان را تمام کرد و سندش را به نام بوبکر سعد کرد. هنوز یک سال از تدوین بوستان نگذشته بود که دومین اثرش یعنی گلستان را به نام ولیعهد سعدبن ابوبکربن زنگی نگاشت. در بارة تاریخ فوت این استاد حرف و حدیث زیاد است و هنوز پژوهشگران به نتیجة مشخصی نرسیدهاند. اما به نظر اینجانب سعدی نمرده است. به قول خودش که میگوید: «مرده آن است که نامش به نکویی نبرند».