سال گذشته این سخنرانی در قالب کتابی ۶۷ صفحهای با همین نام انتشار یافت و اما این بار اقبال فراوانی به آن شد، در رده یکی از پرفروشترین کتاب های فلسفی در دنیای انگلیسی زبان قرار گرفت و همچنان نیز پرفروش باقی مانده است و نویسنده ۷۵ ساله آن «هری فرانکفورت» - استاد فلسفه دانشگاه- در حد یک مرشد معنوی مورد استقبال قرار گرفته است. اما چرا چنین شد؟
تصاویر ناسازگاری وجود دارند که بعضی از مردم نمیتوانند در برابر گیرایی آن مقاومت کنند. مثلاً دیدن راهبهای که در جامه رسمیاش دارد میرقصد آنچنان که در فیلم «خواهر اکت» با نقش آفرینی ووپی گلدبرگ میبینیم.
ما به خاطر آن که چنین رخدادهایی به طور معمول رخ نمیدهند به سوی آنها جذب نمیشویم، بلکه آنها به این خاطر توجه ما را جلب میکنند، که "نباید رخ بدهند".
بنابر این هنگامی که یک استاد هفتاد و هشت ساله فلسفه کتابی منتشر کند با نام "درباره حرف مفت" و کتاب در عرض تنها چند ماه به چاپ دهم برسد، شاید نباید خیلی هم تعجب کنیم.
هری فرانکفورت استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه پرینستون نویسنده کتاب میگوید: "مردم از تصور این که یک استاد دانشگاههای نخبه آمریکا از چنین زبانی استفاده کند کیف می کنند... نمی توانم بگویم که استقبال شدید از کتاب غافلگیرم نکرد... واقعاً شگفت زده شدم."
فرانکفورت ۷۵ ساله حق دارد که شگفت زده باشد. هر چقدر هم که اکنون رفتارهای ما بچگانه و بیمعنی باشد، خیلی بی معنیتر از بیست سال پیش نیست که این متن برای اولین بار برای ایراد به عنوان سخنرانی نوشته شد.
فرانکفورت در آن هنگام محققی در «مرکز علوم انسانی ویتنی» در دانشگاه ییل بود. یکی از تعهدات اعضای این مرکز این بود که هر چندگاه یک بار یک سخنرانی فلسفی ایراد کنند و فرانکفورت به یکی از سخنرانی هایش عنوان «درباره حرف مفت» داد.
او می گوید: "دقیقاً یادم نیست که چه چیزی مرا به انجام این کار برانگیخت، اما همیشه حرف های مفت فراوانی در اطراف ما وجود داشته است و هم اکنون نیز وجود دارد." آن سخنرانی پاسخ مثبتی دریافت کرد.
فیزیکدانی که می خواست تأثیر ژاک دریدا که در آن زمان در دانشگاه ییل بسیار محبوب بود از بین برود، به فرانکفورت گفت که سخنرانی اش در زمان بسیار مناسبی ایراد شده زیرا "دانشگاه ییل به پایتخت حرف مفت در جهان بدل شده است"
سخنرانی فرانکفورت سال بعد به صورت جستاری در یک نشریه دانشگاهی کم تیراژ با نام Raritan به چاپ رسید. مدتی بعد هم در مجموعه مقالات او توسط انتشارات کمبریج منتشر شد.
در آن زمان توجه خیلی زیادی به سوی او جلب نشد. فرانکفورت می گوید: "در طول سال ها نامه ها و ایمیل هایی از افراد مختلف دریافت میکردم که نظرشان را درباره آن سخنان بیان میکردند.» با این حال باز هم در میان همه نوشته های او این مطلب بیشترین باز خوردها را به بار آورد. در مجموع این وضع در دنیای کوچک دانشگاه و فلسفه موفقیت متوسطی به حساب میآمد.
اما هنگامی که «یان مالکوم» دبیر کتابهای فلسفی انتشارات دانشگاه پرینستون نام فرانکفورت را در رابطه با سایر آثارش مطرح کرد، از دیگران شنید که استاد محترم دانشگاه با لقب "آقای حرف مفت" شناخته می شود. معلوم شد که آن مقاله کذایی در طول سال ها حیاتی خاص خود پیدا کرده است.
مالکوم تصمیم گرفت که کاری کند تا افراد خارج از حوزه فلسفه دانشگاهی هم این مقاله را بخوانند.
به این ترتیب انتشارات دانشگاه پرینستون آن مقاله را به تنهایی به صورت کتابی مستقل، در قطع رقعی و با جلد گالینگور در ۶۷ صفحه با حروف درشت و حاشیه سفید پهن به چاپ رساند.
فرانکفورت می گوید: «از این که آنها میخواستند آن مقاله را به صورت یک کتاب چاپ کنند تعجب کردم چون فکر میکردم که مقاله کوتاه تر از آن است که برای یک کتاب کافی باشد، اما ویراستار انتشارات گفت با تغییر اندازه صفحات و دادن حاشیه سفید می توان مشکل را حل کرد.»
اما تعجب آورتر استقبال مردم از کتاب بود. کتاب به سرعت در فهرست پرفروشها قرار گرفت و بیش از ۱۷۵ هزار نسخه آن در آمریکا به فروش رفت و فرانکفورت را به مهمان دائمی میزگردهای تلویزیونی بدل کرد.
فرانکفورت در مورد اقبال بسیار به کتاب میگوید: "واقعاً نمیدانم، مردم تشنه شنیدن حرفهایی هستند که رویکرد صریح تری به واقعیت داشته باشد. آنها از فراوانی حرفهای مفت حالشان به هم میخورد. حرفهای مفت افرادی که از مواجهه صریح با حقیقت طفره می روند... اما چنین قضیه ای بیست سال پیش هم صادق بود."
فرانکفورت در مورد شرایطی که به حرف مفت زدن منجر می شود می گوید: "حرف مفت زدن زمانی اجتناب ناپذیر می شود که شرایط، فردی را وادارد که بدون این که بداند درباره چه چیزی صحبت می کند،به سخن گفتن بپردازد."
بنابر این تولید حرف مفت هر گاه که تعهدات یا فرصت های فردی برای سخن گفتن بیشتر از آگاهی های او از حقایق مربوط به آن موضوع باشد، افزایش مییابد.
در همین نقطه است که بهترین شاهد بر چیزی را میتوان جستجو کرد که مقاله فرانکفورت بیست سال پیش این گونه پیشگویانه بیان کرده است: شیوع و گسترش یافتن ارتباطات -اخبار ۲۴ ساعته، بلاگها، آگهیها، ضمیمههای روزنامه ها و روابط عمومی- تقریباً هر کسی را به یک مرشد بدل کرده و به آنها زمان و فضای نامحدودی داده است که در آن به گفتن و نوشتن درباره هر چیزی ادامه دهند.
اما به نظر فرانکفورت، با وجود ازدیاد حرف های مفت رسانهای، هنوز سیاستمداران مقام اول را در تولید حرف مفت دارند. او میگوید: "تقریباً امروزه هر چهره سیاسی به یک حرف مفتزن شبانهروزی بدل شده است."
فرانکفورت میگوید: " هر پدیدهای که مانند حرف مفت شکلی فراگیر و مداوم پیدا کرده باشد، باید مقصودی داشته باشد،باید چیزی وجود داشته باشد که باعث بقای آن شده باشد."
اما حرف مفت واقعاً چیست؟ حرف مفت نه دروغ است و نه حقیقت. البته آنهایی که حرف مفت میزنند را نمی توان راستگو به حساب آورد، در عین آنکهنمیتوان آنها را دروغگو هم خواند.
هم فرد راستگو و هم فرد دروغگو از این لحاظ که هر دو به یکسان به حقیقت معطوفند (هر چند که پاسخ شان به آن متفاوت است) با هم مشابهت دارند.
فرانکفورت مینویسد: "ناممکن است فردی دروغ بگوید مگر آن که بیندیشد که حقیقت را میداند. بنابر این فردی که دروغ میگوید به حقیقت پاسخ می دهد و تا این حد به نوعی به آن احترام می گذارد."
اما کسی که حرف مفت میزند نه به حقیقت توجهی دارد و نه به دروغ. تنها چیزی که برای او اهمیت دارد شانه خالی کردن از زیر بار تعهد نسبت به حرف هایی است که میزند. به قول فرانکفورت یک آگهیدهنده یا سیاستمدار یا گرداننده میزگرد تلویزیونی مانند یک فرد دروغگو مرجعیت حقیقت را انکار نمیکند و خود را در تضاد با آن قرار نمیدهد. او اصلاً به حقیقت توجهی نمیکند.
به نظر فرانکفورت به این دلیل زیان حرف مفت از دروغ بیشتر است. زیرا فرهنگی که در آن حرف مفت رواج یابد، در خطر انکار "امکان دانستن چیستی امور" قرار می گیرد. نتیجه چنین وضعی آن است که هر شکلی از مباحثه سیاسی یا تحلیل فکری یا گرایش تجاری تا زمانی که دیگران را متقاعد کند، مشروع و حقیقی به حساب میآید، دیگر محکمه استیناف [افکار عمومی] وجود ندارد.
در عصر انقلاب ارتباطات تولید حرف مفت را به ابعادی باور نکردنی رساندهاست. تلویزیونهای کابلی و اینترنت تقاضایی پایاننیافتنی برای اطلاعات دارند و اما حقیقت به اندازه کافی موجود نیست! بنابر این در عوض حقیقت، حرف مفت به این رسانهها تزریق میشود.
همچنین علائمی آزارنده وجود دارد که مخاطبان رسانه ها حرف مفت را “ترجیح میدهند.”
دولت بوش به وضوح دست اسلافش را در حرف مفت زدن از پشت بسته است،
سردبیر بنیانگذار نشریه Slate، مایکل کینزلی، بر این شکل خاص دروغگویی دولت بوش انگشت میگذارد و میگوید: “اگر برای دولت بوش پدر حقیقت بیش از آن حد ارزشمند بود که برای سیاست تلف شود و برای دولت کلینتون غلبه بر آن چالشی به حساب میآمد، از نظر دولت فعلی جرج بوش حقیقت صرفاً ملال آور و خسته کننده است. دروغ های این دولت اغلب به نحوی خندهدار آنقدر آشکار است که شما تعجب میکنید چرا آنها زحمت این گونه سخن گفتن را به خود می دهند. اما بعد متوجه میشوید که آنها برای این سخنان اصلاً زحمتی به خود نمیدهند.»
اگر تعریف فرانکفورت را بپذیریم، کاری که بوش انجام می دهد اصلاً دروغگویی نیست. او حرف مفت میزند، در هر حال هر اسمی که روی این کار بگذارید، در واقع بی تفاوتی بوش نسبت به حقیقت به انحای مختلف بسیار آزارنده تر از چیزی است که فرانکفورت "دروغگویی" مینامد.
ریچارد نیکسون "میدانست" که دارد کامبوج را بمباران میکند [و به دروغ آن را انکار می کرد]. اما آیا جورج دبلیو بوش می داند که حساب و کتاب قانون جدید تأمین اجتماعیش با هم جور درنمیآید؟ و چگونه می تواند بداند در صورتی که اصلاً این مسئله برایش اهمیتی نداشته باشد؟
فرانکفورت خواننده را به تصور کردن فرهنگی فرا میخواند که در آن جوی از فیالبداههگویی و فقدان محتوا و معنی در سخنان بر نهادها، رهبران و اخلاقیات آن حاکم است؛
در چنین فرهنگی به قول مارکس: "هر چه سخت و پابرجاست، دود میشود و به هوا میرود."