ابوالقاسم فقیری در زمینۀ فرهنگ عامیانۀ مردم هم کار کرده و هشت کتاب در این زمینه چاپ کرده است. این کتابها بیشتر در بارۀ فرهنگ و آداب و بازیهای محلی فارس است.
***
حقیقت این که در خانه ما چیزهایی وجود نداشت. ولی روزنامه حتماً بود. بیشتر روزها ،پدر با دستی پر به خانه میرسید و حسی شیرین به سراغمان میآمد. هنوز مدرسه نمیرفتم که با کتاب آشنا شدم. عصرها که میشد با پدر از خانه بیرون میزدیم. بیشتر مسیر راهمان از بازار حاجی شیرازبود. بازار صفای مخصوص به خودش را دارد.
در کمرکش بازار یک کتابفروشی بود پراز وسایل خوشنویسی و پشتش با انبوهی کتاب روبهرو بودی که روی هم انبار شده بود، کتابهایی که بیشتر زمانی نو بودند و اکنون همه عاقبت به خیر شده بودند. کتاب فروش با پدر دوست بود، من هم در سایۀ این دوستی اجازه داشتم که با کتابها ور بروم . از لمس آنها خوشم میآمد، جملگی بوی کهنگی میدادند.
آن زمان وضع جیبی پدر تعریفی نداشت. ما نان معلمی میخوردیم ولی عشق کتاب آمده بود توی قلب کوچکم و جایی برای خودش دست و پا کرده بود. در خیابان زند شیراز کتابفروشیای بود به نام « بلادی». آقای بلادی کتاب کرایه میداد شبی دو ریال. اگر متوجه میشد که دوستدار کتابی، تخفیف هم میداد. بلادی مرد نازنینی بود.
حالا هم هست، روی پا، سالم و استوار و همچنان به کتاب فروشیاش ادامه میدهد.روزی دفتری را نشانم داد که اسم اکثر اهالی فرهنگ شیراز را میتوانستی در آن ببینی که آنها هم زمانی کتاب کرایه میکردند.