نویسندهای ایرلندی که با نوشتن کتابهای «سرزمین اشباح» معروف شد. این کتابها در ایران هم ترجمه شده و طرفدارانش چندین سایت در ایران راه انداختهاند. با خواندن کتابهای دارن شان تصویر جدیدی از اشباح میبینید و از ترسیدن کیف میکنید!
در اینجا ترجمه کوتاه شده گفتوگوی مجله جوبیلی بوکس (Jubilee books)با این نویسنده را میخوانید.
با نوشتن قصه ترسناک چه حسی پیدا میکنید؟ دوست دارید مردم را بترسانید؟
آره! من همیشه دوست داشتم قصههای ترسناک بنویسم. عاشق ترساندن مردم بودم. عاشق هالووینم و دوست دارم برای بچهها قصههای ترسناک تعریف کنم. برادرزادههای نوجوانی دارم که عاشق گفتن حکایتهای مخوف برای آنها هستم. قصه ترسناک باحال است! مثل سوار شدن ترن هوایی! خیلی ترسناک است، ولی امن هم هست. مهم نیست که آن قصه چهقدر ترسناک است، مهم این است که شما دارید یک کار ادبی میکنید و همه خوانندگان هم این را میدانند. ولی تظاهر میکنند که واقعی است، چون از ترسیدن لذت میبرند!
مجموعه «دارن شان» چند جلد خواهد شد؟
نوزده، بیست جلدی میشود. یک مجموعه طولانی که دوره زمانی بلندی را روایت میکند. کلی شخصیت توی کتابهای بعدی معرفی میشوند و بعضیهاشان هم کشته میشوند. میدانم این بلندپروازی دیوانهوار است، ولی اگر بخواهم قصه را کامل تعریف کنم، همینقدر طول میکشد.
ایده این مجموعه از کجا آمد؟
راستش اول فقط میخواستم یک کتاب درباره خونآشامها بنویسم، چون فیلمها و کارهای ترسناک را دوست داشتم و از نوجوانی خونآشامها موجودات محبوبم بودند. خیلی عجیب و غریباند. شبها توی تابوت میخوابند. برای زنده ماندن باید خون بخورند و روزها نمیتوانند جایی بروند. بزرگتر که شدم کلی فیلم خونآشامی دیدم که همان قصه اصلی دراکولا را میگفتند. من اما میخواستم کار متفاوتی انجام بدهم. خونآشامها توی کتاب من نه شیطاناند، نه آنقدرها انسان!
مثلاً فکر کردم یک خونآشام ممکن است با چه کسانی بچرخد؟ دوستانش چهکسانی هستند؟ به ایده «سیرک عجایب» رسیدم! و همه موجودات جادویی دیگر از همین ایده درآمدند. چون آنها یک جور خانواده درحال سفرند که در دنیایی که بهدرد زندگی خونآشامها میخورد گشت و گذار میکنند!
شخصیت دارن شان توی کتاب شبیه خودتان است؟
خیلی شبیه من است! مثلاً همین که از اسمی استفاده میکند که من باهاش مینویسم. ولی اعتراف میکنم که از من بهتر است. شجاعتر و جسورتر است، مخصوصاً با تصمیمی که در کتاب اول میگیرد. اینکه در آن سن تصمیم میگیرد زندگی خودش را فدای زندگی دوستانش بکند! این کاری است که فکر میکنم تعداد کمی از بچهها انجام میدهند.
چهقدر طول میکشد تا یک کتاب بنویسید؟
هر کتابی دو سال طول میکشد. نسخه اول سه، چهار هفتهای نوشته میشود؛ اما قبل از چاپ پنج، شش باری بازنویسی میشود. من دوست دارم بین نوشتن هر کتابم چند ماهی فاصله باشد. مثلاً «سیرک عجایب» را نوشتم، بعد رفتم سراغ نوشتن اولین نسخه«دستیار خونآشام». بعد دوباره برگشتم و «سیرک عجایب» را بازنویسی کردم. اینجوری نوشتن باعث میشود که نویسنده خیلی توی کتابهایش جلو و عقب برود.
کی و کجا مینویسید؟
میدانی؟ وقتی نویسنده قصههای ترسناک هستی، همه فکر میکنند قصههایت را شبها وقتی بیرون طوفان است مینویسی. ولی من روزها مینویسم. از 10 صبح تا 4 بعد ازظهر. بعضی وقتها هم غروبها. یکی، دو ساعت هم شبها سایتم را چک میکنم و ایمیلهایم را جواب میدهم.
برای نوشتن یک داستان وحشتناک چه چیزهایی لازم است؟
برای گفتن یک قصه خوب بهتر است با به وجود آوردن حس تعلیق شروع کنید. بهتر است خوانندهها را مستقیم با یک معما روبهرو کنید! باید شخصیتها و موقعیتهایتان را پر از هیجان کنید، آخر خوانندههایتان نمیتوانند دائم منتظر هیجان بمانند! خیلی فیلم وحشتناک بد میشناسم که نیم ساعت از قصه میگذرد بدون اینکه اتفاق جدیدی در آن بیفتد و همه منتظر اتفاقی هستند. این مهم است که یک چیزی توی قصه پیش برود. نه اینکه چیز ترسناکی باشد. اما چیزهای کوچکی باشد که نشان بدهد اتفاق بدی در انتطار خواننده است! ما باید توی کتابها صادق باشیم. خیلی کتاب ترسناک میشناسم که آخر فصلشان با بیرون پریدن یک چیز ترسناک از پستو شروع میشود، ولی ما توی فصل بعد میفهمیم یک گربه بوده. نه اینکه طنز نداشته باشیم. توی قصه ترسناک هم به لحظههای شاد احتیاج داریم، اما یک کتاب ترسناک واقعاً باید ترسناک باشد.
اگر نویسنده نبودید، چه کاره میشدید؟
احتمالاً با کامپیوتر کار میکردم، چون از کار کردن با کامپیوتر خیلی کیف میکنم. شاید مسئول برگزاری مراسم تشییع جنازه میشدم!
توصیهتان به نویسندههای جوان چیست؟
بهترین توصیه این است که بنویسند. هیچ ورد و فرمول جادویی برای بهتر نوشتن وجود ندارد. ورد اصلی این است که هر چه بیشتر بنویسی بیشتر یاد میگیری که بنویسی. باید کلی وقت بگذاری و کلی اعتماد بهنفس داشته باشی و سخت کار کنی. اگر تصمیم گرفته باشی که نویسنده شوی و به این تصمیمت بچسبی، به احتمال خیلی زیاد موفق میشوی. آدمهای کمی هستند که واقعاً برای نویسنده شدن تصمیم گرفته و شکست خورده باشند. آنهایی که شکست خوردهاند یا واقعاً این تصمیم را نگرفته بودند یا زنجیره نوشتنشان را قطع کرده بودند. به نوشتن ادامه بدهید. موفق میشوید. البته ممکن است آخر کار مثل «جی.کی.رولینگ» نشوید. ممکن است مولتی میلیونر نشوید. اما میتوانید یک کتاب چاپ شده داشته باشید!