چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۴:۱۷
۰ نفر

سعید مروتی: هر میزان که «جرم» از فضای سینمای امروز ایران (چه در تولیدات عامه‌پسندش و چه در فیلم‌های نخبه‌گرایانه‌اش) دور است در عوض به دنیای خالقش نزدیک است.

سینما

کیمیایی این‌بار خیلی رو با تماشاگرش بازی می‌کند و بی‌واسطه رخ به رخش می‌شود. در «جرم» برخلاف «محاکمه در خیابان» تلاش نشده تا با فاصله گرفتن از جهان شخصی فیلمساز، فیلم متفاوتی ساخته شود. کیمیایی از قاعده آشنایی که خود از «قیصر» به این‌سو بنا کرده، تبعیت می‌کند. بی‌هراس از اتهام همیشگی ترویج لمپنسیم و بی‌توجه به انبوه زخم‌زبان‌ها و کنایه‌ها، فیلم خودش را می‌سازد. امضای تالیفی‌اش را پای اثرش می‌گذارد. نه کاری به قصه‌های خوش‌آب و رنگ فیلمفارسی‌های امروزین دارد و نه بررسی دغدغه‌های طبقه متوسط را به سبک فیلمسازان نخبه‌گرای امروز، دغدغه خویش می‌داند. در عوض سراغ آدم‌های حاشیه‌نشین همیشگی‌اش می‌رود تا با لهجه خاص خودش از آنها کاراکترهایی بیافریند که نمونه‌های واقعی‌شان را دیگر در جامعه امروز به سختی می‌شود سراغ گرفت؛ نکته‌ای که اگر در فیلم‌های پس از انقلابش از سوی برخی، نقطه ضعف و نشانه دور ماندن از جامعه معاصر محسوب می‌شد، این‌بار با رفتن به دهه50 ملموس‌تر و پذیرفتنی‌تر از همه این سال‌هاست.

«جرم» بیشتر از تمام فیلم‌های 3دهه اخیر کیمیایی نزدیک به حال و هوای دوران طلایی «قیصر» و «گوزن‌ها»ست. نه فقط به این دلیل که سیاه و سفید است و داستانش در سال56 می‌گذرد که به خاطر فضا و آدم‌هایش. این فضایی است که با ارجاع‌های فراوان به فیلم‌های قدیمی سازنده‌اش شکل گرفته و در مورد فیلمی چون «جرم» این می‌تواند نقطه اتکایی باشد نه نشانه‌ای از تکرار و ماندن در گذشته. سال‌ها هر کس در هر مقامی کوشید تا کیمیایی را سر راه بیاورد و در قالب توصیه و نصیحت و حتی فحش کوشیده شد تا او به گونه‌ای فیلم بسازد که منتقدان می‌پسندند. تقریبا در همه نقدهایی که در 3دهه اخیر بر فیلم‌های کیمیایی نوشته شده نامی از «قیصر» و «گوزن‌ها» به میان آمده و در بسیاری از آنها تنها به قصد مقایسه جهان پرحس‌وحال آثار قدیمی و دنیای به گفته خرده‌گیران بی‌روح و متصنع فیلم‌های این دوران او؛ اینکه کیمیایی حوصله ندارد، جامعه امروز را نمی‌شناسد و از پیچیدگی‌ها و چم و خمش بی‌اطلاع است و دنیایش دمده و کهنه شده، در فیلم‌هایش عوض‌شدن روزگار را جز در نشانه‌های ظاهری نمی‌توان مشاهده کرد؛ در عصر کامپیوتر و اینترنت هنوز چاقو دست قهرمان‌هایش می‌دهد و... .

از «رد پای گرگ» به‌این ‌سو، بارها به او توصیه شد حالا که نمی‌تواند یا نمی‌خواهد دست از قهرمان همیشگی‌اش بردارد لااقل همه چیز را به همان دوران قیصر و گوزن‌ها ببرد تا مناسبات رفتاری آدم‌ها و کنش‌ها و واکنش‌هایشان باورپذیرتر به نظر برسد؛ اتفاقی که حالا به شکل توفیقی اجباری در «جرم» رخ داده است و شاید همین نکته باعث شده کیمیایی با دست و دل‌بازتری دنیایش را بنا کند؛ دنیایی مردانه با انبوهی از «سرباز و زندونی و بی‌کس» و خلافکارها و حاشیه‌نشین‌هایی که راه و رسم زندگی و رفتار‌شان ربطی به آدم‌هایی که در سینمای امروز ایران می‌بینیم ندارد.

اینجا رفاقت‌های مردانه و ایستادن پای رفیق ارزش است و ناموس‌پرستی در آن برخلاف برخی محصولات امروز سینمای ایران نه نشانه عقب‌افتادگی که شمایلی از مردانگی است. اینکه در جامعه امروز رابطه مرید و مرادی رضا سرچشمه (پولاد کیمیایی) و رفعت (داریوش ارجمند) یا رفاقت رضا و ناصر (حامد بهداد) کمتر مصداق عینی می‌یابد، حکمی است که خارج از قرارداد میان فیلمساز و تماشاگر صادر می‌شود.

«جرم» سفر شخصی مسعود کیمیایی در سینما و دنیای مطلوبش است؛ از مولفه‌های سینمایش برخوردار و از نشانه‌های آشنای فیلم‌های قدیمی‌اش سرشار است؛ از مفاهیم کلی چون رفاقت و عدالت‌خواهی گرفته تا جزئیاتی که کیمیایی در آنها به آثار گذشته‌اش ارجاع می‌دهد؛ از آمبولانسی که یادآور «رضاموتوری» است تا ترانه عامه‌پسندی که عباس قراضه در «رضا موتوری» زمزمه می‌کرد و در اینجا ناصر، بیتی از آن را می‌خواند؛ از خانه‌ای که ملیحه (شبنم درویش) همسر رضا سرچشمه در آن زندگی می‌کند و شبیه خانه فیلم گوزن‌هاست تا سکانس مواجهه رضا با کوکب ( لعیا زنگنه) که فصلی از «دندان مار» را تداعی می‌کند؛ اجرای ترانه «سنگ قبر آرزوها» در سکانس رستوران رفتن رضا و خانواده‌اش که یادآور «ضیافت» است و... . نکته مهم در مورد ارجاع دادن به فیلم‌های قدیمی این است که نه گل درشت هستند و نه اگر تماشاگر متوجه اشارات فیلمساز به نشانه‌های آشنای آثار گذشته‌اش شود، لطمه‌ای به «جرم» وارد می‌شود. البته بدیهی است که مخاطب آشنا با سینمای کیمیایی، دنیای «جرم» را بهتر درک می‌کند.

«جرم» فیلم محاسبه‌‌گرایانه‌ای نیست. پیداست که سازنده‌اش در آن کوشیده هر حرکتی را بر مبنای نزدیکی به دنیای شخصی‌اش تعریف کند. کیمیایی در «جرم» فیلمسازی‌ است با اعتماد به‌نفسی غبطه‌برانگیز که تعلق خاطرش به آ‌نچه از گذشته می‌آید را نه‌تنها انکار نمی‌کند که برجسته‌اش نیز می‌سازد. نظام ارزشی «جرم» را نه قواعد زندگی در جامعه معاصر که آرمان‌های سینمای کیمیایی می‌سازد. در اینجا از فشارهایی که تحمیل‌کننده شرایط امروز به قهرمان به‌جامانده از دیروز بودند و گاهی اوقات جامه‌ای ناموزون برای فیلم‌های کیمیایی می‌دوختند، خبری نیست. کیمیایی با تکیه بر داشته‌هایش راحت‌تر حرکت می‌کند و البته در پیله گذشته هم نمی‌ماند. فیلم‌ می‌خواهد قصه قهرمانی را بسراید که در سینمای امروز ایران به سختی می‌توان سراغش را گرفت. در تبارشناسی رضا سرچشمه، قهرمان «جرم» که به قول خودش یک تن دارد و هزار تا خنجر منتظر، گریزی از قیصر نیست.

این مرد سیاه‌پوش جوانی که پاشنه‌هایش را ور‌می‌کشد و در سراسر فیلم دوربین یک سره با اوست قرار است انعکاسی دیگر از چهره قهرمان کلاسیک سینمای کیمیایی باشد. هر چند ساحتی از اسطوره که کیمیایی کوشیده در رضا متجلی سازد چنان که باید پرمایه و متقاعد کننده نیست. می‌فهمیم که این همان قهرمان زخم خورده و تک‌افتاده کیمیایی است. ولی رضا سرچشمه فاقد کاریزمای قیصر، رضا موتوری، نوری «سرب»، رضای «رد پای گرگ»، سلطان، امیرعلی «اعتراض» و... است. شاید به همین دلیل بیشتر به رفاقت احتیاج دارد و حضور ناصر در کنارش بیشتر جلایش می‌دهد. مؤثرترین لحظه‌های عاطفی «جرم» هم در همراهی و رفاقت رضا و ناصر رقم می‌خورد. جایی که ناصر برای اثبات راست‌گویی‌اش دست در کیسه مار می‌کند اوجی از رفاقت مردانه‌ای را رقم می‌زند که کیمیایی فرازهای درخشانش را در بهترین ساخته‌هایش نمایان کرده است.

تعمیم و گسترش عصیان فردی قهرمان به حرکتی اجتماعی را در «جرم» با خودآگاهی و بیداری رضا باید مشاهده کرد و برای رسیدن به این نقطه شاهد تأکیدها و توصیه‌های مؤثر آدم‌های اطرافش نیز هستیم. از رفعت‌خان گرفته تا زندانبانی که هنگام آ‌زادی به رضا توصیه می‌کند هر کجا که مردم هستند با آنها باشد. درواقع آنچه در انتهای فیلم به انصراف رضا از قتل مرتضی افجه‌ای(جمشید مشایخی) می‌انجامد تنها حاصل صحبت‌های کوتاه این پیرمرد شرکت نفتی نیست؛ بنابراین تحول قهرمان نیز برخلاف آنچه برخی عنوان کرده‌اند، لحظه‌ای نیست. «جرم» داستان مردی است که مصلحت‌جو نیست، تیغش نه گلوی مظلوم که خرخره ظالم را می‌برد؛ مردی که اگر هم تا آستانه سقوط پیش می‌رود در نهایت به عالم شرافت و صداقت بازمی‌گردد و آن طور که کیمیایی دوست دارد ایستاده می‌میرد.

سیاه و سفید بودن «جرم» دلپذیر است. هوای آدم‌هایش، لوکیشن‌ جنوب شهر که دوربین کیمیایی در آن جوری راحت حرکت می‌کند که مثل پرسه زدن در محله آشنایی است که در آن بزرگ شده و دیالوگ‌هایی که شبیه حرف زدن هیچ کس در این روزگار نیست، «جرم» را دوست داشتنی کرده است. «آن قدر تنها شدم که آژان می‌شه رفیق، آدم‌فروش جرأت می‌کنه سلام کنه.» فقط قهرمان‌های کیمیایی اینگونه حرف می‌زنند. فقط در فیلم او است که زن از نگاه‌های عاشقانه همسرش خون دماغ می‌شود. این میزان شخصی بودن که تا مرز مکالمه‌ خصوصی فیلمساز با آنها که این دنیا را می‌شناسند و به آن تعلق خاطر دارند پیش می‌رود، جالب توجه است. در سینمایی که هویت فردی آ‌دم‌ها با توجیه‌پسند‌عموم زیر سؤال می‌رود و انکار می‌شود، داشتن فیلم «جرم» می‌تواند امتیاز مهمی باشد. «گوزن‌ها» هنوز دست‌نیافتنی به نظر می‌رسد ولی «جرم» هم در این روزگار نقطه اتکای خوبی است.قهرمانان دیروقت «جرم» گرچه از گذشته می‌آیند اما به امروز ارجاع می‌دهند و به آینده نظر دارند

کد خبر 137140

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز