از آنجا که سازندهاش اهل سوزناککردن ماجرا و ملودرام اشکانگیز نیست، تلخیاش افزونتر و اندوهش عمیقتر میشود. فیلم میان یک خانواده میگذرد. خانوادهای کارگری؛ مادر در یک کارخانه کنسروسازی کار میکند و احسان پسر خانواده هم در جایی انباردار است. میماند یلدا دختر خانواده که پایش دچار معلولیت است و همیشه در خانه است.
ماجرای این خانواده 3نفره بعد از حضور فردی در میانشان و تبعات این حضور، حکایت اینجا بدون من است که اقتباسی است از نمایشنامه «باغوحش شیشهای» اثر تنسی ویلیامز. علاقه یلدا به حیوانهای شیشهای کوچکش که دائم هم آنها را میشوید از کار تنسی ویلیامز آمده و توکلی ترجیحداده از این یکی که نام نمایشنامه هم از آن گرفته شده استفاده کند و در عوض تغییرات را پیشتر شامل پرده آخر کرده است، جایی که حضور رضا (پارسا پیروزفر) دوست احسان (صابر ابر) در خانه و علاقه یلدا (نگار جواهریان)، فاجعهای را رقم زده و رسما دنیا برای این خانواده به آخر خط رسیده است.
وقتی احسان به مادرش میگوید تنها راه حل همه مشکلات این است که درزهای در و پنجرهها را بگیرند، شیر گاز را باز کنند و بروند بخوابند آن وقت دیگر تا صبح تمام مشکلاتشان حل میشود. از اینجا به بعد فیلمساز به شکلی هوشمندانه هم تن به پایان خوش میدهد و هم نمیدهد!
رضا بازمیگردد و همانطور که یلدا گفته بود از نامزدش جدا میشود. مادر از کارخانه نه اخراج که بازنشسته میشود تا هم زندگی شیرین شود و هم تماشاگر راضی و خوشحال؛ اما پیش از آغاز این فصل، در نریشن احسان، بر این نکته تاکید شده که گاهی مرز میان رویا و واقعیت مخدوش میشود. در پایان این سکانس نیز احسان را در سالن سینما مشاهده میکنیم. این رویای شیرین همان معجزه سینماست و پناهبردن به آن شاید تسکینی کوتاهمدت باشد ولی در نهایت تغییری در واقعیت تلخ ایجاد نمیکند.
آن نماهای پایانی که به شکلی کنایی، کیفیتی اغراقآمیز هم دارند، به این کار میآیند که تماشاگر را با غلظت کمتری از زهر تلخ واقعیت از سالن به بیرون بفرستد و مخاطب عام هم که اساسا راضی از پایان خوش سینما را ترک میکند. جز ترکیب بازیگران، شاید یکی از دلایل فروش قابل قبول اینجا بدون من هم پایانبندی رویاپردازانهاش باشد. اتفاقی که هر چه باشد، نامش باجدادن به تماشاگر نیست.
اینجا بدون من با آنکه اقتباسی از تنسی ویلیامز است، خوب و درست ایرانی شده و به همین دلیل هم به باور مینشیند. فقر آدمها، تلاششان برای تغییر شرایط و سرخنگهداشتن صورت با سیلی مثل خرید قسطی کاناپه برای آبروداری پیش داماد احتمالی، عشق غریب احسان به سینما آنقدر به زندگی نزدیکند که انگار منبع اقتباس نه تنسی ویلیامز که آدمهای همین تهران 1390 هستند. رمز موفقیت بهرام توکلی در سومین ساختهاش اهمیتدادن به جزئیاتی است که بهخصوص در آثاری که سویه واقعگرایی اجتماعی دارند، به فراموشی سپرده میشوند.
در هر 3باری که احسان به سینما میرود توکلی پرده نقرهای را نشانمان نمیدهد و تنها دیالوگها را میشنویم و جالب اینکه در هر سهبار یک فیلم روی پرده میافتد؛ «گربه روی شیروانی داغ» (ریچارد بروکسل) که مثل خود اینجا بدون من اقتباسی است از آثار تنسی ویلیامز و جالب اینکه این یکی بر خلاف اغلب آثار ویلیامز پایان خوش هم دارد. هرچند برای خانواده احسان تنها در عالم رویا میتوان پایان خوشی متصور شد و در واقعیت، شیر گاز امروز باز نشود، فردا این اتفاق میافتد.