حین تدریس در دانشگاه و نیز در آثار مکتوبم، تلاش میکنم ارتباطات بین گذشته و آینده را بیابم و از جمله تمهیداتی که در این زمینه به کار گرفتهام، مفهوم «قرن آمریکا» بوده است.او در این مقاله نوشته است که قرن آمریکا به پایان رسیده است.
این عبارت خاطرهانگیز 2کلمهای که برای نخستین بار در فوریه 1941 وارد فرهنگ لغت آمریکاییها شد، در واقع تیتر مقالهای بود که توسط هنری لوک، غول عرصه مطبوعات ایالات متحده در مجله لایف به انتشار رسید. در آستانه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم، مقاله مورد انتشار آن طور که لوک میخواست، زمینهساز مفهوم مهمی در آینده ایالات متحده شد. در عین حال هجوم وقایع مهم موجب شد مفهوم قرن آمریکا دستخوش دگرگونیهای گستردهای شود و از حد یک واژهسازی مقطعی در سطح رسانهها فراتر رود. قرن آمریکا بهتدریج تبدیل به نوعی رهنمود، منبع الهام، ادعا، خواسته و در نهایت مشخصه یک دوران طولانی شد. با گذر زمان، جنگ جهانی دوم در سال 1945 پایان یافت و ایالات متحده آمریکا - آنگونه که هنریلوک پیشبینی کرده بود و شاید بهعنوان تقدیری قابل انتظار از گذشته- در موقعیت برتر جهانی قرار گرفت. بهنظر میرسد مانیفست قرن آمریکا آغاز شده است.
من مقاله لوک را بسیار دوست دارم. از بلندپروازی و نخوت احمقانه آن خوشم میآید و نیز از اطمینان او از اینکه آنچه ما داریم، همانی است که آنها (بقیه جهان) میخواهند. وی میپرسد: درباره قرن آمریکا چه میتوانیم بگوییم و آن را چگونه پیشبینی میکنیم؟ و خود چنین پاسخ میدهد: قرن آمریکا باید شاهد بهرهگیری همه انسانها از قوانین مدنی ما، بیانیه استقلال ما، قانون اساسیمان، محصولات صنعتی عالی و درجهیک ما و دانش فنیمان باشد. من همچنین از لحن صادقانه و معصومانه لوک هنگامی که سیاست و مذهب را به یکدیگر پیوند میزند، خوشم میآید. هر چه باشد او از اعقاب مسیحیان معتقدی است که ایالات متحده را منجی جهان میدانستند. وی در مقالهاش مینویسد: ما اینک باید نقش انجمن نیکوکاران و خیرخواهان جهان را ایفا کنیم. اما چگونه؟ برای لوک این نقش خیلی ساده است: وظیفه ایالات متحده بهعنوان قدرتمندترین و مهمترین ملت جهان... اعمال نفوذ کامل خود برای پیش بردن اهداف و خواستههایش متناسب با ابزاری که در اختیار دارد، است. اما نقشی که آمریکا برای خود درنظر دارد چیست؛ نقش خدا یا منجیاش عیسی مسیح؟
مقاله لوک در حد اعلا، مضحک و در عین حال تاثیرگذار است. علاوه بر این، تاکید جدی او بر غیرعادیبودن مردم آمریکا - بهعنوان ملت برگزیده خدا - عمیقا رنگ و بویی آمریکایی دارد. اما افسوس، آینده موعودی که لوک با اطمینان پیشبینی میکرد از آن ایالات متحده است، اینک بخشی از گذشته محسوب میشود. در بهار سال 2003، زمانی که نظامیان آمریکایی به کاخهای صدام حسین در بغداد پا میگذاشتند، جورج بوش، رئیسجمهور وقت احساس میکرد چنین آیندهای را ترسیم و طراحی کرده است. جالب آنکه بسیاری از متفکرین موجه و معقول نیز با او موافق بودند. جمله تاریخی او که ماموریت پایان یافت، اما در عمل نشان داد که ماموریت تازه شروع شده است. آنان که ورود نظامیان آمریکایی را به بغداد، سرآغاز اعجازگونه تغییر و اصلاح جهان میدیدند، در نهایت با پرتابشدن تخممرغ به سوی خود، از مسیر آینده خارج و به عرصه تاریخ وارد شدند. با این حال بر این باورم نسلهای آینده از سالهای 2006 و 2007 بهعنوان نقاط عطفی در تاریخ یاد خواهند کرد؛ هنگامی که آرمان قرن آمریکا بهطور کامل رنگ باخت و چرخهای آن از حرکت باز ایستاد. در واقع آن هنگام که بوش از پیروزی در عراق نومید شد (و به تبع آن از انتظاراتش از توان نظامی ایالاتمتحده برای تحقق طرح خاورمیانه بزرگ) و هنگامی که رکود بزرگ، اقتصاد کشور را به زانو درآورد (که خود از پیامدهای اعتیاد آمریکاییها به ولخرجی و اسراف است)، آرمان هنری لوک آخرین ارتباطات خود را با واقعیت از دست داد.
با این حال سیاسیون آمریکا اصرار دارند چنین ادعایی نادرست است. در پاسخ به این پرسش که آیا در واپسین لحظات قرن آمریکا قرار داریم، میت رامنی، نامزد پیشتاز جمهوریخواهان برای انتخابات ریاستجمهوری امسال، جای تردید باقی نمیگذارد که موضعش در این باره چیست:
من تحتتأثیر این باور و احساس قاطع قرار دارم که قرن کنونی باید قرن آمریکا باشد. در قرن آمریکا، ایالات متحده قویترین اقتصاد و نیرومندترین ارتش جهان را در اختیار دارد. در قرن آمریکا، ایالاتمتحده رهبری جهان آزاد و جهان آزاد رهبری بقیه جهان را در دست دارند. اینک نوبت آمریکاست. ما باید به استقبال چالشها برویم، نه اینکه در برابر آنها کم بیاوریم، به پیله انزواطلبی فرو برویم، پرچم سفید تسلیم را بالا ببریم و دربرابر کسانی که میگویند دوره آمریکا سپری شده است، تسلیم شویم؛ اینها مشتی مهملاتند.به باور رامنی، از جمله کسانی که پرچم سفید تسلیم را تکان میدهد، باراک اوباما، رئیسجمهور کنونی کشور است. با این حال اوباما خود مانند رقبایش سخن میگوید: آمریکا بازگشته است. کسانی که حرف دیگری میزنند، کسانی که میگویند آمریکا در سراشیبی قرار گرفته یا اینکه نفوذ ما کاهش یافته است، نمیدانند درباره چه صحبت میکنند.
این سخنان رئیسجمهور که بخشی از سخنرانی سالانه او در کنگره بوده است، اظهاراتی کاملا مهمل و بیاساسند. شاید آرمان قرن آمریکا بهعنوان یکی از افسانهها و رویاهای امپراتوری آمریکا در واشنگتن خریداری داشته باشد، اما چنین آرمانی در مناطقی مانند نیوارک، کلیولند یا دیترویت، جایی که زندگی واقعی و عادی در آن جریان دارد، حنایی بیرنگ است.
بهعنوان فردی فعال در حیطه تاریخ، من از جمله افرادی محسوب میشوم که رضایت میدهند قرن آمریکا بخشی از گذشته تلقی شود. در نهایت نیز آنچه گذشته است، تبدیل به بخشی از وجود ما میشود؛ همانطور که آرمان قرن آمریکا اینک بهعنوان مفهومی قدیمی، بخشی از وجود تاریخی ما شده است. کشف این قلمروی رازآلود و اسرارآمیز با دشواری آغاز شده است. برای درک اینکه دوره کنونی در واقع چه اهمیتی [در مسیر تاریخ] دارد، باید هاله تقدسی که امثال جان کندی و رونالدریگان را اینک دربرگرفته، تا حدی نادیده گرفت.
بهعنوان یک ناظر خسته، البته نه بدبین روابط بینالملل، سپری شدن قرن آمریکا بازخورد و احساس متناقضی برای من دربرداشته است. دوست دارم ایالات متحده شرایط کنونی را با وقار و متانت بپذیرد. ترجیح میدهم سیاستگذاران کشور به جای احیای دیدگاه فراخ هنری لوک، با چالشهای در حال بروز جهان چند قطبی مواجه شوند. جلوگیری از فجایع زنجیرواری که از یک قرن پیش (هنگامی که نظم چندقطبی آن زمان جهان برهم خورد) در جهان ما رخ داده است، باید به حد کافی سیاستگذاران ما را بهخود مشغول کند.
من اما تردید دارم چنین شود. آنها که خود را اربابان آینده جهان میدانند همچنان در مسیری که امثال میت رامنی و باراک اوباما در آن افتادهاند، حرکت میکنند و به کمتر از این رضایت نخواهند داد. آنان با تأسی به امثال رابرت کیگان (نومحافظه کار معروف) همچنان دستخوش این توهم خواهند بود که واشنگتن در قرق سیاسیون شایسته است و جهان باردیگر با صدای طبل آمریکا رژه خواهد رفت. این درحالی است که شواهدی که انتظارات آنها را تایید کند، بسیار نادر است. آیا شرایط اخیر عراق برای خارج کردن آنان از توهم کافی نیست؟ اما نه. خودیهای کنونی و خودیهای آینده واشنگتن تاکید خواهند کرد که استراتژی لازم را در پیش گرفتهاند.
واژه استراتژی خود از فرهنگ لغت قرن آمریکا میآید و تلویحا از وجود آگاهی و کاردانی نزد صاحبش حکایت میکند. استراتژیستها، چه در کاخ سفید، چه در وزارت امور خارجه و چه در پنتاگون، مبلغ این تصورند که میتوانند آینده را پیشبینی و مسیر آن را کنترل کنند. با این حال وقایعی که در قرن آمریکا رخ دادند، نادرستی این ادعای استراتژیستهای واشنگتن را نشان میدهند. نحوه پیروزی افغانستان را بر امپراتوری شوروی به خاطر دارید؟ امروزه نوابغی که مجاهدین افغان را مجهز و تقویت میکردند، کجایند؟
استراتژی نوعی شیادی و کلاهبرداری است از سوی کسانی که در رؤیای دستیابی به قدرتند و این نکته را از افراد عادی پنهان میکنند که مسئولانشان در واقع با چشم بسته پرواز میکنند. جز در مواردی نادر، هنر استراتژی مصیبتی به جا مانده از قرن آمریکاست.سپری شدن قرن آمریکا اما چه پیامدهایی دربرخواهد داشت؟ دانشجویان کنجکاو روابط بینالملل برای یافتن پاسخ این پرسش میتوانند از یک آگهی تبلیغاتی که اینک در شبکههای تلویزیونی پخش میشود، کمک بگیرند. این آگهی تبلیغاتی شخصیتی را به نمایش میگذارد به نام میهم که بدون اطلاع شما، از اتومبیلتان یا صندلیتان و از سقف آویزان میشود و دائما در حال شرارت و دسیسهچینی است. پیام آگهی کاملا واضح است: مراقب باشید، میهم همیشه در کمین شماست.
در قرن آمریکا، میهم دائما در حال دست انداختن و برهم زدن استراتژیهای متظاهرانه واشنگتن بوده است. عوامل او با نفوذ به درون شورای امنیت ملی کشور و پاشیدن بذر دروغ، رهبران ایالات متحده را گمراه میکردهاند. میهم دائما در گوش هرکسی که بر صندلی اتاق بیضی (اتاق کار روسای جمهور آمریکا) تکیه میزده، نجوا و او را وسوسه میکرده است. میهم طی این دوره آزادانه و بدون محدودیت در راهروهای کنگره (2 مجلس نمایندگان و سنا) رفتوآمد میکرده است (کژکاریهای کنگره را در یک دهه اخیر به خاطر بیاورید). استراتژیستهای کنونی واشنگتن- آنان که مشتاقند ایران را بمباران کنند، به مصاف چین بروند و کنترل فضای اطراف زمین را در دست بگیرند- بدون آنکه از قرن آمریکا کوچکترین درسی گرفته باشند، همچنان در نقش میهم به شرارت مشغولند و طبق معمول ماییم که باید با پیامدهای مخرب استراتژیهای آنان کنار بیاییم، آن هم درحالیکه این بار رهبران واشنگتن منابع عظیم ثروت و قدرت را که زمانی موجب شکلگیری قرن آمریکا شد، در اختیار ندارند. پس خودتان را محکم روی زمین نگه دارید!
انرو باسویچ-19 فوریه 2012