قرار بود فیدل برای یک دیدار رسمی به کلمبیا سفر کند؛ کشورگنگسترهای بینالمللی و هفتتیرکشهای سنگدل؛ همانهایی که مدافع تیم ملی فوتبالشان را به جرم یک گل بهخودی سهوی، روز روشن به گلوله بستند. چهکسی میتوانست تضمین کند قاچاقچیهای شهرتطلب و باندهای بزرگ مافیای موادمخدر، برای تفریح و قدرتنمایی هم که شده، رهبر کوبا را زنده راهی کشورش کنند؟ هیچکس!سران کلمبیا نشستند دور یک میز و عقلهایشان را روی هم گذاشتند تا برای حفظ جان فیدل چارهای بیندیشند. نتیجه جملهای تاریخی بود: کسی به گابو شلیک نمیکند. گابریل گارسیا مارکز، رفیق شفیق کاسترو، پیش از آن به کوبا هم (مثل بسیاری کشورهای دیگر) سفر کرده بود؛ نویسندهای که سالهای سال پس از این تاریخ را جایی کمی دورتر از گلولهباران کلمبیایی، در مکزیک زندگی کرد، سپر بلای رهبر کوبا شد؛ نویسندهها باید که فدایی رهبران سیاسی باشند!
کسی به گابو شلیک نمیکند.کافی است او همه جا در کنار کاسترو باشد تا حتی آدمکشهای حرفهای کلمبیا هم از ترس خطا رفتن تیرشان، هفتتیرها را غلاف کنند.این محبوبیت و شهرت باورنکردنی، البته هیچ ربطی به میزان مطالعه آلکاپونهای کلمبیایی ندارد، حتی ارتباط چندانی با کتابخوانی عامه مردم کلمبیا ندارد بلکه بیش از هر چیز نشانه هوشمندی سیاستمداران این کشور برای «قهرمانسازی» و استفاده از قدرت بیمانند قهرمانان مردم است؛ چیزی که در چهاردیواری ما، درست عکس آن انجام میگیرد. مواجهه عامه مردم در تمام نقاط دنیا با مقولههای فرهنگی، کموبیش یکسان است؛ مردم عکس قهرمانانشان را به دیوار میزنند و پُز میدهند اما آنچه به نام یا در هیأت قهرمان به مردم میرسد، حاصل برایند کشمکشهای دوضلع دیگر جامعه است؛ صاحبان قدرت و روشنفکران. موازنه قدرت یا به بیان بهتر، تعادل موجود در رابطه میان این دو گروه، تعیینکننده تشکیل یا تخریب قهرمانان فرهنگی ازجمله نویسندگان است.
روشنفکران و دنیاهای مجازی
پیش از ظهور اینترنت در ایران، نوشتن بهکلی فرایند دیگری بود. در عرصه روزنامهنگاری، برای نوشتن خبر، برقراری ارتباط مستقیم با منابع خبری، امری قطعی و اجتنابناپذیر بود. برای نوشتن مقاله، هیچ چارهای جز مراجعه به کتاب و کتابخانه و استفاده از منابع مکتوب وجود نداشت و در دنیای ادبیات خلاقه، تنها شکل ارائه متن داستانی، انتشار در مجلات و دیگر رسانههای مکتوب و در نهایت، انتشار کتاب بود. اینترنت، همه این فرایندها را جمعوجور، یکسان و ساده کرد: در دنیای روزنامهنگاری در هر سطح و هر شکلی که باشد، جستوجو، کپیپیست و استفاده سریع و بیدغدغه از دنیای بیانتهای اینترنت، روشنفکران این عرصه را بهکلی از کتاب بینیاز کرد و در عالم ادبیات خلاقه، همینها بهعلاوه ظهور پدیده دیگری در دنیای مجازی، اهمیت کتاب را بهشدت کاهش داد: وبلاگ.
نتیجه همه اینها در طول حدود یک دهه اخیر، فاصله گرفتن روزافزون قشر فرهیخته جامعه از دنیای کتاب است! نویسندگان ترجیح میدهند عوض خرید و مطالعه کتابهای حجیم، اوقاتشان را در دنیای مجازی صرف کنند. همچنان که گروههای دیگر جامعه فرهیخته و حتی دانشگاهی نیز با استفاده از همین دنیاهای مجازی، پختهخواری را جایگزین مراجعه به کتاب کردهاند. حتی اگر آنچه نصیبشان شود، نیمپز یا فستفود باشد.
منابع قدرت و فاصله نجومی با روشنفکران
اینکه سیاستمداران کلمبیا، گابریل گارسیا مارکز را کنار دست فیدل کاسترو نشاندند تا جانش حفظ شود البته نکات آموزنده بسیاری در خود دارد اما صرفنظر از همه اینها یادآور عکسهایی است که کاسترو با مارکز گرفته است. کاسترو پیش از این سفر، مارکز را دعوت کرده و روزهای خوشی را از گفتوگو با این نویسنده تجربه کرده بود. همانطور که سیاستمداران بسیار دیگری نیز تلاش کرده و میکنند که با چهرههای ادبی کشورشان یا چهرههای بینالمللی دنیای ادبیات رفیق شوند. این رفاقت فواید بسیاری دارد ولی در این بین، کمک به تعریف قهرمان، شاید اهمیت بیشتری بهلحاظ جامعهشناختی داشته باشد. جامعه در تمام حوزهها به قهرمانانش زنده است و در حوزه کتاب و کتابخوانی، به تصویرکشیدن چهرههای بزرگ و معرفیشان به عامه مردم، فرصت پُز دادن را برای آنها فراهم میآورد. حتی آنها که در کلمبیا «صد سال تنهایی» را نخواندهاند، گابریل گارسیا مارکز را با نام خودمانیاش «گابو» صدا میکنند و تردیدی نیست که اگر فرصتی دست دهد، نگاهی به آثار او میاندازند.
درست در نقطه مقابل برخی از سیاستمداران ایرانی، فرسنگها با چهرههای ادبی فاصله دارند. از اینکه با نویسندگان عکس بگیرند بهخود نمیبالند و حتی این را مایه افتخار نویسندگان میدانند. آنها علاقهای به دعوت از چهرههای ادبی بزرگ کشورهای دیگر ندارند و چهرههای کشور خود را یا نمیشناسند، یا حتی از آنها میترسند... .
برآیند این دو وضعیت، فرایند عکس تولید قهرمان است: اگر در بسیاری از کشورهای دنیا، تلاش روشنفکران و مسئولان، اتصال چهرههای کوچک برای دستیابی به آدمهای بزرگ است، در ایران، آدمهای بزرگ، به تکههای کوچکتر خرد شده، تعداد زیادی آدم متوسط بهدست میآید؛ اتفاقی که سبب میشود افراد جامعه، عکسی برای به دیوار زدن نداشته باشند و همچنان تنها چند نویسنده از نیمقرن پیش تاکنون، تنها چهرههایی باشند که مردم به دیوار اتاقهایشان نصب میکنند. نتیجه این خلأ روانی، رکود در بازار کتاب است چرا که یکی از مهمترین عوامل پویایی بازار کتاب (و هر بازار دیگری) برخورد دنیاهای روانی گوناگون افراد جامعه و رقابت قهرمانان فرهنگی در قلبهای مردم است.