گاهی به همین شعارهای همینقدر سرراست هم نیاز داریم تا بتوانیم زندگیمان را برای خودمان تعریف کنیم. یادت باشد، هیچوقت نا امید نشو!
***
نه، منظورم این نیست که پایان شب سیه سپید است. یعنی نمیخواهم با شعرهای دبستانی بیخودی قانعت کنم که همیشه امیدوار و پرانرژی باشی. میدانم که پنجرههای زیادی بسته است و هوایی که نفس میکشی گاهی سینهات را طوری به خسخس میاندازد که از بودن پشیمان میشوی.
میفهمم که گاهی برای فهماندن یک جملهی ساده به کسی که دوستش داری یا حتی به آقای نانوا که روبهرویت ایستاده و گوشهایش را گرفته و فقط حرف خودش را تکرار میکند چهقدر مستأصل و بیچاره میشوی .
میدانم که گاهی از زور بیحوصلگی حتی نمیخواهی پتو را از روی خودت کنار بزنی و از جایت بلند شوی. تلویزیون را نمیتوانی تحمل کنی. روزنامه را نمیتوانی تحمل کنی. زنگ موبایل را نمیتوانی تحمل کنی. یک روز تمام سایلنتی. یک روز تمام ایمیلت را چک نمیکنی و پردههای اتاقت را به روی خودت میکشی.
میدانم که گاهی به غذا بیمیلی. طوری که خودت هم باورت نمیشود این تو باشی. گریه که میکنی به چشمهای پف کردهی خودت توی آینه خیره میشوی و خودت را نمیشناسی. به خودت میگویی تنها هستی. این را گاهی حتی با صدای بلند به خودت میگویی و خودت را بهخاطر تنها بودن تنبیه میکنی.
میفهمم. روزهای فرد بیخودیات را میفهمم. روزهای زوج کسلیات را میدانم. دلتنگیهایت را که به هیچکس نمیگویی و هیچوقت فریادشان نمیزنی میبینم و ناتوانی دستهای سیمانیات را لمس میکنم. اما تو حق نداری ناامید شوی. ناامید باشی. امیدوار بودن، چیزی از خدایی بودن با خود دارد. ناامیدی کار شیطان است و این یک قصه نیست. حقیقت است. حقیقت دارد.
***
خداوند روزها را آفریده و آنها را با خورشیدی کامل به تو بخشیده است. دخالتی در زندگی تو نمیکند، اما به قول حافظ، در پرده بازیهای پنهانی دارد که تو از آن بیخبری.
در پردهی بازیهای پنهان خداوند «چیزهایی هست که نمیدانی» و تو باید به نادانستههایت و به آن کسی که پیش از تو و بعد از تو همه چیز را آفریده است اعتماد کنی. حقیقت این است که امید از اعتماد میآید. امید تو به خداوند، از اعتماد تو به این میآید که همیشه به قول آن شاعر «پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست.»
او دارد به تو نگاه میکند. حواسش به تو هست و پیش از اینها به تو گفته که هیچکس به تو نزدیکتر از او نیست. کسی که دوستی به این نزدیکی دارد، میتواند از همهی روزهای بیحوصلهاش با او درد دل کند. میتواند همهی خستگیهایش را به او بگوید. ناله و نفرینهایش را از دنیا برای او بنویسد. میتواند با دوستش قهر و آشتی کند. میتواند با او حرف بزند. از جادوی کلمهها استفاده کند و هر وقت بسیار غمگین یا بسیار شاد است حسهایش را با او در میان بگذارد. میتواند او را به نام صدا کند. دم به دقیقه به یادش بیفتد. هر وقت لازم بود به سراغش برود و با هر زبانی که دوست دارد با او حرف بزند. میتواند در سکوت باشد، اما هیچ چیز را با او ناگفته نگذارد. اما حق ندارد با این همه رابطهی عجیب و غریب و نزدیکی که با او دارد از او ناامید نشود. از خودش ناامید شود یا از دنیا.
ناامیدی از خود، ناامیدی از خداوند است. به کسی که همه چیزت در دستهای اوست اعتماد کن و همیشه به او امیدوار باش. او خوبی تو را میخواهد. این را خودش بارها به تو گفته است.