بشردوستی خاصی که مجموعه رمان نهایی وونهگات بر پایه آن بنا شده است.
«اگر روزی بمیرم، شاید خدایم ببخشد. امیدوارم به من خبر دهید که وونهگات به بهشت رفته است» این، لطیفه مورد علاقه من در مورد این مرد 84 ساله است.
به کار بردن تعبیر لطیفه و مرگ و شاید لطیفههایی در مورد مرگ، آسانترین راه برای جمعبندی و معرفی زندگی و آثار کورت وونهگات، مردی که چهارشنبه دو هفته پیش در سن 84 سالگی و پس از تحمل مدتی درد و رنج ناشی از سقوط از یک ارتفاع کوهستانی درگذشت، به نظر میرسد.
واقعیت لزوماً میتواند پیچیدهتر هم باشد ولی وونهگات نویسندهای بود که اصرار او بر گفتار صریح و مستقیم، علیرغم برخی محدودیتهای ظاهری و ایجاد دردسر برای رمانهایش از جمله ممنوعیت چاپ آنها، به یک عقیده و ایمان فراگیر تبدیل شد.
این گفتار بیپرده و رک، راهی شد تا به این وسیله وونهگات خشم و سردرگمی خود بابت ظلم و ستمی که بر بیگناهان روا داشته میشود و ملتهای ثروتمند، حکومتها و تراستهای تجاری و بازرگانی برای پایمال کردن حقوق و زیر پا گذاشتن آرزوهای بیگناهان از این راهها استفاده میکنند را ابراز، بیان و ماندگار کند.
اگر تنها یکی از اهداف وونهگات، فراهم کردن فرصتی برای شنیده شدن صدای این مظلومان ستمدیده بود، این کار او که خود را به تریبون و زبان گویای این مردم تبدیل کرد را هم میتوان دلیرانه و متهورانه و هم تأثیرگذار خواند. او تلخترین حقایق را برایمان بیان کرد.او عصاره اجتماع بود.اما او، وحشتناکترین اتفاقات را دید و تحمل کرد.
در 1944 تنها چند ماه پس از آنکه مادرش اقدام به خودکشی کرد، زمانی که به عنوان یکی از نیروهای هنگ 106 پیادهنظام آمریکا فعالیت میکرد به عنوان اسیر جنگی در نبربالج زندانی شد.
او به درزدن فرستاده شد تا در کارخانهای که به تولید قرصهای ویتامین برای زنان حامله میپرداخت کار کند و آنجا هم ماند تا زمانی که متحدان در فوریه 1945 به بمباران شهر پرداختند.
او با پنهان شدن در یک قفسه گوشت زیرزمینی، از مرگ گریخت و زمانی که از قفسه بیرون آمد، باید همراه با سایر همبندیها و دوستانش، وحشتناکترین کار ممکن یعنی پیدا کردن اجساد متعددی که از سپاه خودی در زیر خاک و آوار مانده بودند را انجام میداد.
اما این اتفاقات پایههای نوشتن معروفترین رمان او یعنی «سلاخخانه شماره پنج» را بنا نهادند که 25 سال بعد نوشته و منتشر شد و در آن عبارتی به کار رفت که بیش از هر چیز دیگر، با شخصیت و درونیات وی قرابت معنایی داشت و در انتها نیز به سنگنوشته آرامگاه ابدی او تبدیل گشت: «این نیز بگذرد...»
این جمله در «سلاخخانه شماره پنج» هر زمان که مرگی اتفاق میافتاد، تکرار میگشت و شاید عاملی بود برای تعبیرهای دروغین و اشتباه از درک مفاهیم وونهگات: اعتقاد به سرنوشت، خویشتنداری هنگام بروز حوادث ناگوار و پذیرش اینکه وقتی بدترین اتفاقات هم بیفتد، شانه خالی کردن و سر باز زدن کاربردی ندارد.سؤالی که برای دهههای متوالی از وونهگات پرسیده میشد این بود که آیا بمباران درزدن باید اتفاق میافتاد یا نه. پاسخ او نیز، پاسخی مثبت بود، اما مسئله مورد نظر او، نوع رفتار افراد پس از بمباران بود...
«سلاخخانه شماره پنج» که عنوان دیگرش «جنگهای صلیبی بچهها، رقص اجباری با مرگ» است، سبکهای رایج داستاننویسی را میشکند و داستانهایش را در حلقههایی پیچیده و حسابشده با شکستگیها و افسارگسیختگیهای معمول داستاننویسی روز ارائه میدهد و نیز داستانها و زوایای زندگی ساکنان سیاره به نام «ترالفامادور» را روایت میکند که برایشان، گذشت زمان به صورت خطی و طولی اتفاق نمیافتد!
در این کتاب وونهگات سعی دارد تا بیان کند توانایی ما برای درک و فهم اتفاقاتی مانند بمباران درزدن بیش از آنکه افزایش یافته باشد، به دلیل پافشاری و اصرار فراوانمان بر مطالعه و بررسی آنها در یک چارچوب تاریخی، کاهش یافته و تحلیل رفته است.
مهارت و تسلط وونهگات نه تنها به «سلاخخانه شماره پنج» که حتی به تلاشهای ناموفقش برای بافتن تارهایی از رماننویسی علمی تخیلی در پودهای رماننویسی سبک رایج و معمول مثل آنچه که در «گهواره گربه»، مجموعه مورد علاقه داستانهایش به سال 1963 یا «صبحانه قهرمانان» به سال 1973 انجام داد نیز محدود نمیشود.
او در این کتاب، یک تصویر بامروت و مصمم، شاد و بدبین، وحشتزده و توام خوشبین از جامعه آمریکایی با نگاه غریبه آلمانی ارائه داده است که خانوادهاش در اواسط قرن نوزدهم از آلمان مهاجرت کردند و تمام آرزو، اقبال و شانسهای او چه اقتصادی و چه روحانی و معنوی، توسط بهترین شرایط و بدترین کاستیهای جامعه آمریکایی شکل میگیرند.
وونهگات وقتی شغلش به عنوان یک روزنامهنگار جوان را به یاد میآورد، از نوشتن به عنوان تنها کاری که میتواند راحت انجام دهد یاد میکند و زمانی که کتابهایش را مرور میکند، کاملاً نمیتواند تصور کند که چگونه اینقدر راحت... در ستونهایی که اواخر عمرش برای نشریه «در این زمانها» مینوشت و بسیاری از آنها در آخرین کتابش یعنی «مردی بدون یک کشور» نوشته شده و در سال 2006 جمع آوری شدند، چند خطاب هشداردهنده نسبت به نسل جوانترش بیان کرده است. «اگر واقعاً برایتان مهم نیست که به والدینتان صدمه بزنید و به هر نوع انحرافی کشیده شوید، پس حتماً وارد هنر شوید!»
به نظر نمیرسد وونهگات میخواسته کسی صدمه ببیند، نه به این دلیل که او به فکر والدینش نبوده یا به ناگهان و در یک لحظه وارد هنر شده است. او حالا دیگر اینها را ندارد، ولی مطمئناً نه با گریه و شیون...
از زبان خودش!
وونهگات: من فکر میکنم رمانهایی که در آنها اثری از فناوری نیست، به همان بدی زندگی را جلوه میدهند که افراطیهای دوره ویکتوریا زندگی را بدون لذتهای مادی جلوه میدادند...
مردی بدون یک کشور
وونهگات: دانش نوین، ارزشمندترین کالای موجود روی زمین است. هر قدر که بیشتر با صداقت سرو کار داشته باشیم، همانقدر ثروتمندتر میشویم.
صبحانه قهرمانان
وونهگات: انگیزههای من سیاسی هستند. من با هیتلر و موسولینی و استالین موافقم که میگفتند نویسنده باید به کشورش خدمت کند. در واقع من فکر میکنم نویسندهها باید چه به لحاظ عقلی و چه به لحاظ طبیعی، پیشگامان تحول باشند!
گفتوگو با نشریه پلیبول
دیگران میگویند
گراهام گرین: یکی از بهترین نویسندگان زنده آمریکا...
مایکل کریچتون: او در باره مشقتبارترین موضوعات و دردهای بشری مینویسد. رمانهای او، عمیقترین احساسات ترسگونه ما از فناوری و بمب، بدترین اشتباهات سیاسی و تندترین خشم و نفرتهای ما را نشانه رفتهاند. هیچ کس دیگری در این موضوعات نمینویسد. با توجه به رویکردهای رماننویسان امروز، این موضوعات دستنایافتنی هستند.
جان اروینگ: او قویترین نویسنده ماست. سرسختترین عقاید در مورد تخیل را دارد. او هیچ کس دیگر نیست و حتی مشابه شخص دیگری هم نیست. او نویسنده با هدف و دلیل خاص خودش است.
جی مکاینرنی: او با قلبش طنز مینویسد و با نازبالش شادیاش، درس اخلاق میدهد!
گور ویدال: او قوه تخیلی قوی داشت. نسل حاضر نویسندگان ما از این جهت بسیار ضعیفند. ادبیات واقعگرایانه سبک اصلی کار او بود. بسیاری از ماها که جنگ دهه 1940 آمریکا را گذراندیم، اتفاقاتش را به سبکی از نثر ثقیل و رسمی آمریکایی تبدیل کردیم که همیشه راکد و مردابی خوانده میشدند... کورت هیچ وقت مرداب نبود!
ترجمه سید ایمان ضیابری