در این یادداشت در روزنامه بهار منتشر شده آمده است:
تاریخ مطبوعات ایران را که ورق میزنیم، بهندرت مدیران و سردبیرانی مییابیم که بیش از سهدهه عمر بر سر انتشار یک نشریه گذاردهاند. در فهرست پایداران مطبوعاتی امیرحسین فردی جای دارد؛ همو که 32 سال از عمر 64 سالهاش را با کیهان بچهها سپری کرد؛ 9 سال بیش از بنیادگذار مجله، جعفر بدیعی، موسس کیهان بچهها، 23 سال (1335 تا 1358) در این مجله دوام آورد.
هر دو بهسبب بیماری قلبی کیهان بچهها را وانهادند. با این تفاوت که بدیعی 1358 خانهنشین شد و فردی پنجم اردیبهشت 1392 به دیار باقی رفت.
امیر حسین فردی، پنجم مهرماه 1328 در دامنه جنوبی کوه سبلان در روستای قرهتپه به عرصه فانی پانهاد. تلخکامانه از شش سالگی تهراننشین شد. در دبستان و دبیرستان اتابکی درس خواند و دیپلم گرفت. از نوجوانی به کتابخوانی و فوتبال روی آورد.
ورزش و قصه را «پرچینی برای زندگی» میدانست که «سختیهای هستی را بهدست فراموشی میسپرند». پس از چهار سال بانکداری بهدلیل باورمندی عمیقش از کارمندی بانک برید. 38سال پایگاه اصلیاش مسجد جوادالائمه(ع) بود و با همفکرانش به تاسیس کتابخانه، آموزشگاه نویسندگی و فیلمسازی، باشگاه فوتبال، برگزاری کتاب سال و نشستهای نقد و بررسی کتاب همت گمارد. افزون بر سهدهه گردانندگی کیهان بچهها، انتشار شش شماره «سوره بچههای مسجد»، یک شماره «سوره ادبیات جوانان»، ششسال انتشار کیهان علمی، دبیری و داوری جشنوارهها، مدیریت حوزه هنری و مرکز آفرینشهای ادبی را در کارنامه او میتوان دید.
اولین داستان کوتاه بهقلم وی با نام «اسماعیل» 1358 منتشر شد و 1368 نخستین کتاب او با عنوان «یکمشت نقل رنگی» انتشار پیدا کرد. «یک دنیا پروانه»، «گلبهار و گنجشک»، «گلبهار و هزار چراغ روشن»، «خستهنباشی گلبهار»، «آشیانه در مه»، «سیاهچمن»، «کوچک جنگلی»، «روزی که تو آمدی»، «افسانه اصلان»، «میهمان ملائک»، «هامون، زهکلوت و آن حوالی»، «اسماعیل» و «گرگسالی» از جمله کتابهای اوست. دوبار از ایشان تجلیل شد؛ نخست 1381 بهوسیله حوزه هنری و دوم 1391 در پیشنگاران: جشن سرآمدان مطبوعات ایران.
هیچگاه توفیق همکاری با زندهیاد فردی را نداشتهام، اما همواره در هر مجلس عمومی که او را دیدهام از مهربانیهایش برخوردار بودهام. ایشان را خیرخواه و درستکار، بیآزار و افتاده، سالم و ساده، صادق و صبور یافتم. غرور در او راه نداشت. دلبستگی وی را به مادرش که سالیان دراز حکم پدر را هم برای او داشت از لابهلای نوشتههایش میتوان خواند. همه عمر گوش به فرمان مادر بود؛ از اینرو کمتر از هفتماه پس از وداع اینجهانی مادر، به او پیوست.
یکی از دوستان بهنقل از زندهیاد فردی میگفت که اخیرا مادرش به خوابش آمده و گفته: «امیرحسین چرا نمیآیی؟ منتظرت هستم!» روحش شاد و نام و یادش گرامی.