این نوع سینما بیشتر کارکردی صنعتی- تجاری دارد تا هنری؛ فیلمهایی که برای فتح گیشه و سودآوری ساخته میشوند و اگر وجود نداشته باشند چرخ هنر- صنعت سینما به درستی حرکت نمیکند.
فیلمهای متعلق به این جریان که برای تماشاگر پرتعداد ساخته میشوند در برخی کشورها با ساختاری کاملا حرفهای تولید میشوند. فیلمهایی که معمولا از کلیشهها بهره میگیرند، به پسند مخاطب عام پاسخ مثبت میدهند، فاقد پیچیدگی مفهومی و ساختاری هستند و در وهله اول برای سرگرمی ساخته میشوند. از دل این تولیدات، آثار ارزشمندی هم تولید میشود که در آنها مجموعه شرایط تولید در نهایت به فیلمهایی میانجامد که واجد ارزشهای سینمایی نیز هستند. هرچند موجودیت سینمای عامهپسند بیشتر با تعاریف صنعتی- تجاری شکل میگیرد تا مفاهیم هنری. از نظام استودیویی هالیوود در دهههای 40 و 50 انبوهی شاهکار بیرون آمد و حتی فیلمهای معمولی و متوسط این جریان هم اغلب سطحی استاندارد داشتند؛ سینمایی که در آنها استودیوها و تهیهکننده حرف اول و آخر را میزد و کارگردان موظف بود با سناریویی مشخص و در زمانی معین، فیلمی را بسازد و معمولا هم پس از پایان فیلمبرداری، حق دخالت در تدوین را نداشت. از دل چنین سینمایی و محصولات عامهپسندش فیلمهای درخشانی به وجود آمدند و از بین کارگردانهای تحت استخدام استودیوها، مولفان بزرگی کشف شدند. نکته کلیدی که با این مقدمه موضوعیت پیدا میکند نه آثار درخشان سیستم استودیویی که انبوه فیلمهایی است که محصولات معمول و متداول تجاری و آثار استانداردی هستند. رعایت استانداردها حلقه مفقوده سینمای عامهپسند از ابتدای شکلگیریاش تا امروز بوده است.
از همان روزی که دکتر اسماعیل کوشان با الگوبرداری از ملودرامهای مصری، پایههای سینمای فارسی را بنا نهاد به هزار و یک دلیل خبری از رعایت استانداردها نبود. در دهه30 افرادی که متخصص و خبره در کار سینما باشند بسیار کمتعداد بودند. ضمن اینکه سیستمی هم وجود نداشت و همه چیز با آزمون و خطا شکل میگرفت. این سینما در سالهای بعد صاحب ستاره، کارگردان آشنا به ذائقه تماشاگر، مولفههای فتح گیشه و مهمتر از همه درکی شهودی شد که روانشناسی درستی از خواست مخاطبش داشت و میدانست محصول مورد نظرش را برای چه تیپی از تماشاگر و با چه خواستهها و توقعاتی میسازد. در واقع سینمای فارسی با آنکه صنعتی عقب افتاده و ضعیف بود توانست بدون اینکه ریالی از دولت کمک بگیرد روی پای خودش بایستد.
همیشه یک گارد منفی از سوی منتقدان نسبت به سینمای عامهپسند وجود داشت که اصلا با هنر تودهای (پاپ آرت) مشکل داشته است. لحن مقالههایی که در دهه40 درباره سینمای فارسی نوشته میشد (و همین دیدگاه در دهههای بعد هم ادامه یافت) حکایت از برخوردی نخبهگرایانه با این پدیده داشته است. به همین دلیل میان فیلمهای کاملا سخیف جریان سینمای عامهپسند و آثاری که سروشکل حرفهای و قابل قبولی داشتند فرقی گذاشته نمیشد و کل آثار این جریان با یک چوب رانده میشدند. البته به این نکته هم باید اشاره کرد که نوشتههای منتقدان، معمولا تاثیری بر میزان استقبال مخاطب سینمای عامهپسند ایران چه در سالهای دور و چه امروز، نداشته و ندارد چون مخاطب این نوع سینما، اهل خواندن نقد فیلم نیست و خوانندگان حرفهای مقالات و نوشتههای سینمایی رسانهها، معمولا علاقهمندان جدی سینما هستند که گرایش و علاقهای هم به فیلمهای عامهپسند ندارند. ضمن اینکه محصولات سینمای عامهپسند اساسا با نیت خلق شاهکار تولید نمیشوند و معمولا هم سازندگانشان ادعایی در این خصوص ندارند و با این پیشفرض نقد زیباییشناسانه چنین آثاری راه به جایی نمیبرد.
با توجه به بحران ریزش مخاطب و شدتیافتن آن در سالهای اخیر، آنچه مغفول واقع شده سقوط سینمای عامهپسند ایران است.
برای ردیابی نشانههای این سقوط، میشود فیلمهای یک دهه اخیر مهمترین دفتر تولید سینمای عامهپسند ایران را بررسی کرد. دفتر پویا فیلم با مدیریت حسین فرحبخش و عبدالله علیخانی در سالهای پس از پیروزی انقلاب، جدیترین و پیگیرترین تولیداتی بودهاند که برای تماشاگر عام ساخته شده و همچنان میشوند. پویا فیلمیها چه در دهه70 که «آواز تهران»، «دو روی سکه» و «قافله» میساختند و قهرمان تینایجریشان ابوالفضل پورعرب ستاره فیلم «عروس» بود یا جمشید هاشمپور را با کله تراشیده روانه جاده و بیابان میکردند و «نیش» میساختند و چه در سالهای بعد که «کما» ساختند و از زوج گلزار و حیایی استفاده مطلوب کردند، نشانههایی از مخاطبشناسی را بروز دادند که نمودی از آن را دیگر نمیتوان در محصولات اخیر این دفتر، مشاهده کرد. فرخبخش سال83 فیلم کما را روانه اکران کرد که به فروش بالایی دست یافت؛ فیلمی که فیلمنامهاش را پیمان معادی نوشته بود و در آن مولفههای مورد علاقه تهیهکننده که منبعث از سینمای عامهپسند دهههای40 و 50 بود در مقایسه با تولیدات بعدی این تهیهکننده در سطحی قابل قبول طرح شده بود. تیپسازی از هنرپیشههای محبوب نیز در کما با هوشمندی صورت گرفته بود و هم از گلزار به عنوان جوان بالاشهری استفاده درستی شده بود و هم حیایی در نقش لمپن جنوبشهری در تیپ خود که در آن مقطع تازگی هم داشت، جا افتاده بود. حتی انتقاد اجتماعی فیلم هم که به فرار مغزها تأکید میکرد جزو موضوعات روز جامعه ایران در ابتدای دهه80 بود.
با گذشت 9سال دفتر پویافیلم، فیلم «رژیم طلایی» را به اکران نوروز92 رسانده که تماشاگر از آن استقبالی نکرده است؛ اتفاقی که در مورد اغلب محصولات این سالهای این دفتر فیلمسازی تکرار شده است. همه آنچه در سال83 امتیازهای فیلم کما محسوب میشد در سال 92 در رژیم طلایی به نقطه ضعف تبدیل شدهاند. فیلمنامهنویس، ظاهرا مفتون خط داستانی جذاب فیلم شده و در پرداخت همهچیز سرسری و باری به هر جهت به حال خود رها شدهاند؛ بر عکس فیلمنامه پیمان معادی در کما که داستان را در همان قالب سینمای عامهپسند روان تعریف میکرد. در فیلمنامه رژیم طلایی قرار است انبوه اتفاقها را شوخیهایی پیش ببرد که تاریخ مصرفشان مدتهاست سرآمده است. اگر گلزار، حیایی و مهناز افشار انتخابهای درستی در فیلم کما بودند، رژیم طلایی بیشترین مشکل را در انتخاب بازیگر دارد. مهدی هاشمی و مریلا زارعی برای نقش زن و شوهر دچار اختلاف فیلم، انتخابهای غلطی هستند و تلاش این دو هم نمیتواند کستنیگ اشتباه را جبران کند. امین حیایی هم کاری جز تکرار آنچه در این یک دهه از او دیدهایم را انجام نمیدهد.
همه چیز برای فروش و فتح گیشه چیده شده ولی چون سازندگان فیلم از دوران موفقشان فاصله گرفتهاند و برخلاف گذشته دیگر نبض تماشاگر را در دست ندارند کوشش برای ساخت یک کمدی عامهپسند در نهایت به شکستی دیگر ختم شده است. نتیجه اینکه فیلم رژیمطلایی به عنوان محصول برآمده از دل سینمای عامهپسند، بین فیلمهای اکران اول بهار فقط از فیلم متفاوت «قاعده تصادف» بیشتر فروخته، آن هم در شرایطی که تعداد سالنهایش بسیار بیشتر از فیلم بهنام بهزادی بوده است. زنگ خطر برای سینمای عامهپسند ایران مدتهاست که به صدا درآمده و در شرایطی که قهر تماشاگر از سالنهای سینما هر سال ابعادی گستردهتر یافته، اصرار به تکرار اشتباه، نتیجهای جز شکست را به همراه نمیآورد. فراموش نکنیم که آخرین ساخته مسعود دهنمکی موفقترین کارگردان سینمای عامهپسند در سالهای اخیر نیز نسبت به ساختههای قبلی این فیلمساز دچار ریزش تماشاگر شده است. آن هم در شرایطی که دهنمکی بهتر از تمام فیلمسازان امروز ایران از عناصر سینمای عامهپسند بهره میگیرد. رسوایی به عنوان فیلمی که اتفاقا بیشتر از سهگانه اخراجیها با مؤلفههای سینمای عامهپسند منطبق است کمتر از تمام این فیلمها تماشاگر مییابد؛ فیلمی که بخش عمدهای از تماشاگرانش را راضی از سالن به بیرون میفرستد و برای هر سلیقهای چیزی برای عرضه کردن دارد و سینماداران دعاگوی کارگردانش هستند که رونق را به سالنهای سینما بازگردانده و با توجه به بهای بلیت که امسال هم گران شده، کمتر از پیشبینیهای کارشناسان اکران فروخته است. به این ترتیب به نظر میرسد حتی با فیلمی از جنس رسوایی هم نمیشود به اندازه سابق، تماشاگر یافت و بحران ریزش مخاطب، تأثیرش را حتی بر پرامیدترین فیلم سال که گیشهاش تضمین شده بود نیز گذاشته است.
در روزهایی که حسین فرحبخش همچنان در تکرار موفقیت یک دهه قبلش ناکام میماند و مسعود دهنمکی نسبت به اخراجیها تماشاگر کمتری را به سالن سینما میآورد، سینمای عامهپسند ایران رو به قهقرا میرود و در این مسیر سقوطی نمیتوان به مجموعه شرایط اقتصادی، فرهنگی حاکم که به تغییر سبک زندگی و خلاف عادت سینما رفتن از طبقه متوسط شهری منجر شده نیز اشاره نکرد. همین شرایط است که موجب میشود که فرضا از هر 10نفری که کنجکاو دیدن رسواییاند، 9نفر صبر میکنند تا سیدیاش به بازار بیاید و پیچیدگیها و دشواریهای خاص این دوران باعث میشود قصههای ساده و شیرین فرحبخش دیگر نتواند تماشاگر را به سبک فیلم کما سر ذوق بیاورد و سرگرمش کند. آن هم در شرایطی که برای اولینبار شاهد حمایت مسئولان سینمایی از این نوع سینما و سردمدارانش هستیم و این نکته جالب توجهی است که سینمای عامهپسند در همه سالهایی که مدیریت سینما میانهای با آن نداشت به مراتب در وضعیت بهتری به سر میبرد.