یکی از ما پول میخواهد. با شتاب و دوان دوان میآید. تنه به تنهی ما میزند و میرود، به دنبال پول. جیبهایش بزرگاند و انتها ندارند. از ما و دیگران میگیرد و میریزد توی جیبش، که هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت پر نمیشود.
2. آن یکی بلند پرواز است. موفقیت میخواهد. با افتخار قدم برمیدارد. ما را از بالا نگاه میکند. حس میکند چهار متر قد دارد، ولی باز میخواهد بلندتر شود، بلندتر و بلندتر و بلندتر. بهخاطر همین، به ما که میرسد، پا روی شانههایمان میگذارد که باز هم از اینکه هست بلندترشود. دایم به دنبال چیزی است که بلندترش کند. میخواهد به جایی برسد که هیچکس، هیچوقت آنجا نبوده است. و باز هربار به بالاتر از خودش نگاه میکند و خورشید را میبیند که آن بالا، فرسنگها بالاتر از او ایستاده است و لبخند میزند. این است که هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت حس نمیکند به آنجایی رسیده که آرزو داشته است.
3. دلتان بخواهد میتوانم 10 جور آدم دیگر را برایتان ردیف کنم؛ آدمهایی که مثل همین نمونههای اول و دوم، در بهدر به دنبال چیزی میدوند که انگار هیچوقت به آن نمیرسند. خواستن و دویدن، فصل مشترک همهی ماست. یکی به دنبال پول میدود، دیگری دنبال افتخار و سومی مدرک دانشگاهی میخواهد. خود من به دنبال نویسنده شدن هستم. میدوم که بتوانم بنویسم. میمیرم برای اینکه نویسندهی کاملی باشم. خدا را چه دیدی؟ شاید حتی نوبل بگیرم. تو به دنبال چه میدوی؟ پول میخواهی؟ خانوادهی خوب میخواهی؟ موفقیت شغلی؟ افتخار جهانی؟
دوست دارم بدانم وقتی شانهات به شانهی من میماسد و سریع میدوی و دور میشوی، جلوی رویت چه میبینی که هیچ فرصت نمیکنی حتی یک نگاه کوچک به من بیندازی، حتی ببینی اینکه یک لحظه، به اندازهی یک قدم، به اندازهی یک مطلب کوتاه در صفحهی خانهی فیروزهایِ دوچرخه کنار تو ایستاد و چند کلمهای زیر گوشت زمزمه کرد، مرد است؟ زن است؟ قد فکرهایش کوتاه است یا بلند؟ انبان دانستههایش لاغر است یا چاق؟ اصلاً چیزی بارش هست؟ یا باید چیزی بارش کرد؟ هیچ به من، به خودم فکر میکنی که این کلمهها را یکییکی روی صفحهی سفید مانیتور رایانهی شخصیام تایپ میکنم، به این امید که تو آنها را بخوانی؟
4. خواستن یعنی تشنگی. تشنه بودن یعنی خواستن!
5. این روزها، روزهای تشنگیاند. رمضان یعنی تشنه بودن.
6. تشنهای؟ آب میخواهی؟
7. من، ما، مگر این روزها تشنه نیستیم؟ مگر لبهایمان خشک نشده؟ مگر آفتاب تند تیرماه، تا مغز استخوانمان را به نقطهی جوش نمیرساند؟ مگر عرق نمیکنیم؟ مگر از شدت تشنگی بیحال نمیشویم؟ پس چرا آب نمینوشیم؟ چرا به دنبال آب نمیدویم؟ چرا همدیگر را برای رسیدن به آب، پشت سر نمیگذاریم؟ مگر ما همانها نیستیم که در جستوجوی خواستههایمان، شانه به شانهی هم میزدیم و تلاش میکردیم اولین کسی باشیم که به آنچه میخواهیم برسیم؟ پس چرا با اینهمه تشنگی فقط همدیگر را نگاه میکنیم و به هم لبخند میزنیم؟
8. تشنهایم و آب نمیخواهیم. گرسنهایم و سفرهسفره غذا را پس میزنیم. دستهایمان را توی جیب کردهایم و با نگاه بیتفاوت به اینهمه آب خنک که جهان به ما تعارف میکند خیره میشویم و صبر میکنیم تا صدای اذان گوشهایمان را پر کند و آسمان به نشانهی طلوع ما روشن شود، تا لیوانی آب بنوشیم و تشنگیمان را بنشانیم. چه بر سر ما آمده؟ نکند مریض شدهایم که به دنبال خواستههایمان نمیدویم؟
9. گاهی فکر میکنم شاید رمضان، ماه ستایش تشنگی باشد. نشانهی اینکه انسان موجود خواهنده است، نه موجود دارنده. کسی است که میخواهد به دنبال خواستههایش برود، نه آن کسی که میرسد، آن کسی که سیراب میشود.
گاهی فکر میکنم ماه رمضان، ماه تعریف انسان بهعنوان موجود تشنه است، موجودی که با گریه به دنیا میآید و جز با مرگ آرام نمیگیرد. طلب، خواستن، آرزو کردن، خیال داشتن، اینهاست که انسان را میسازد، اینهاست که رمضان را میسازد.
گاهی حتی به این فکر میکنم که شاید مهمانی خدا، که بعضیها آنقدر دربارهاش حرف زدهاند که شبیه به یک شعار شده، بیشتر از آنکه ضیافتی باشد از آنچه که هست، بیش از آنکه مهمانیای باشد مملو از چیزهایی که ما باید آنها را بهدست بیاوریم، نوعی مهمانی باشد، پر از خواستن. مهمانیای باشد پر از چیزهایی که نیست و باید باشد، پر از تشنگی، گرسنگی، خستگی و بیتابی. مهمانیای پر از انسانیت، مملو از انسانهایی که فقط میخواهند و با آنکه میتوانند بهراحتی به آنچه میخواهند برسند، ترجیح میدهند همین خواستن، همین تشنگی را حفظ کنند.
رمضان، شاید جشن انسانیت و انسان باشد، انسانی که با جلو رفتن، با قدم پیش گذاشتن، با خواستن تعریف میشود و به قول آن شاعر، تنها اوست که سخن نمیگوید و آستینش از اشک پر است.
10. کاش برای دوچرخه بنویسی که تو، «رمضان» این تشنگی یک ماهه، این آفتاب داغ تیرماه را چهطور معنا میکنی، کاش حوصله کنی و برای ما بگویی!
طرح: بلال الکبیسی