سرگشتگی اخلاقی چه زمانی بروز مییابد؟ جنبشهای عاطفی حاصل چه شرایطیاند؟ ویژگیهای اصلی جامعه تودهای چیست؟بی سامانی و بیهنجاری اجتماعی و ذرهای شدن فرد در ظهور جنبشهای تودهای چه نقشی دارند؟
به نظر میرسد با درک بخشهای مختلف این بحث قادر خواهیم بود به عمق جریانهای پوپولیستی نیز پی ببریم. مقاله زیر سعی دارد برای سئوالهای بالا در حوزه تئوریک پاسخهای درخوری فراهم بیاورد. این پاسخها نمایانگر آنند که مدرنیته در ذات خود دچار سرگشتگیهای ذاتی برای عبور از بحرانهایش است؛ بحران ذرهای شدن افراد و گسیختگی نظم.
جامعه تودهای (mass society) در مقابل جامعه مدنی قرار دارد. جامعه تودهای در معنای محدودتر در شرایط دورانگذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن یا در خود جامعه مدرن پیدا میشود.
گذار از جماعت به جامعه هموار متضمن گرایش به پیدایش وضعیت تودهای است. در این شرایط جامعه عمیقا در حال گسیختگی و سرگشتگی اخلاقی و معنوی به سر میبرد. لیکن جنبش تودهای همبستگی سیاسی تازهای در جامعه ایجاد میکند که گر چه از لحاظ عاطفی شدید است لیکن کاذب، سطحی و گذراست.
اساس همبستگی تودهای نه علایق گروهی و صنفی بلکه روابط غیر شخصی ایدئولوژیک است. از همین روی همبستگی تصنعی جامعه تودهای شکننده است. بنابراین مشارکت سیاسی در جامعه تودهای، گروهی و خودجوش یعنی مبتنی بر علایق و منافع صنفی نیست بلکه برانگیخته شده است. تودهای شدن باعث میشود که جامعه انسانی به صورت تلی شن در میآید که به هر منظور میتوان به کارش برد و به هر جایی میتوان منتقلش کرد.
به طور کلی ویژگی اصلی جامعه تودهای، القاپذیری، اضطراب فردی و جمعی، بیخویشتنی، سرگشتگی، بیهنجاری و بحران هویت است که محصول فرآیند صنعتی شدن، شهری شدن، دموکراسی و مدرنیسم هستند.جامعه تودهای زمینه پیدایش جنبشهای تودهای و توتالیتاریسم را فراهم میکند.
قویترین بحث تئوریک پیرامون جامعه تودهای را باید در آرای امیل دورکیم جستجو کرد. نظریهپردازان عمده جامعه تودهای مانند هانا آرنت، اریک فروم و کورنهاوزر همگی کم و بیش از دورکیم متاثر بودهاند. از نظر جامعهشناسی دورکیم، جامعه تودهای مظهر وضعیت«آنومی» یا بیهنجاری است.
موضوع محوری جامعهشناسی دورکیم همبستگی اجتماعی و تحول آن است.حرکت اصلی اجتماع به نظر دورکیم از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک است.
اما جامعه همواره از همبستگی مطلوب برخوردار نیست و در فرآیند گذار از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک، حالتی از گسیختگی، بیهنجاری و فقدان همبستگی پیش میآید. با فروپاشی همبستگی، جامعه ذرهای میشود و ممکن است گرایشهای انحرافی به صورتهای مختلف ظهور کند.در چنین شرایطی جامعه دچار سرگشتگی میشود. سرگشتگی به وضعیتی اطلاق میشود که هنجارهای همبستگی بخش پیشین از بین رفته و همبستگی جدیدی شکل نگرفته است.
بنابراین جامعه برای بازتعریف از خود و شکل دادن به هویت و وجدان مشترک جدید به دامان ایدئولوژیها و جنبشهای بیشکل تودهای پناه میبرد. بنابراین فقدان همبستگی باعث پیدایش وضعیت«آنومی» یا بیهنجاری میشود که از منظر دورکیم وضعیتی دردناک برای جامعه و برای افراد تلقی شده است. وضعیت آنومی با جامعه تودهای تجانس بسیاری دارد. وضع آنومیک از نظر دورکیم وضعی است که در آن«نیروهای اجتماعی افسارگسیخته تعادل خود را بازنیافتهاند ارزش آنها نامعین است و در نتیجه تا مدتی آیین و مقرراتی در کار نیست.
مردم دیگر نمیدانند چه چیزی ممکن است و چه چیزی ناممکن، چه چیزی درست و چه چیز نادرست. تقاضا و درخواستهای مشروع کدامند و تقاضا و خواستهای نامشروع و خارج از موازین اجتماعی کدام».هانا آرنت در کتاب «ریشه توتالیتاریسم» به مسئله تمدن تودهها پرداخته و معتقد است که پیشزمینه توتالیتاریسم از جامعه تودهای مایه میگیرد.
جنبشهای توتالیتر محصول تودهای و پوپولیستی شدن جامعه و ذرهای شدن انسان در عصر ماست.عامل تکاندهنده در پیروزی توتالیتاریسم همان بیخویشتنی هواداران این جنبش است. در هر جا تودههایی وجود داشته باشند که به عللی به سازمان سیاسی اشتیاق پیدا کردهاند وقوع جنبشهای توتالیتر ممکن است. هدف جنبشهای توتالیتر سازمان دادن به تودههاست نه سازمان دادن به طبقات.ویژگی اصلی انسان تودهای متشکل از افراد جدا از هم است.
در مقایسه با جنبشها و احزاب دیگر، ویژگی آشکار جنبش توتالیتر این است که از فردفرد پیروانش، وفاداری تام، نامحدود، بیچون و چرا و تغییرناپذیر میخواهد، زیرا وفاداری تام را تنها میتوان از انسانهای کاملا منزوی انتظار داشت. انسانی که هیچ گونه پیوند اجتماعی با خانواده و دوستان و آشنایان ندارد.
به نظر آرنت، توتالیتاریسم جنبش تودههایی است که منافع مشترک مشخصی ندارند، و تنها تجربه مشترک آنان بیهنجاری، احساس ناچیزی، سرگشتگی و گسیختگی اجتماعی است. همین تجربه مشترک آنان را به دامان جنبش فراگیر و هویتبخش توتالیتاریسم میاندازد.
به این ترتیب توتالیتاریسم، واقعگریزی و اسطورهگرایی، بازتاب تنهایی تودههاست که خود نتیجه تحولات تاریخی مهمی است.هانا آرنت منشاء توتالیتاریسم را بر حسب شرایط اجتماعی- تاریخی تبیین میکند و نتیجهگیری خود را بر تحلیل از ظهور آلمان نازی قرار میدهد و آنها را با کشور شوروی نیز تطبیق میدهد.
او استدلال میکند که توتالیتاریسم در آلمان در نتیجه چهار عامل به وجود آمده است:
1-فروپاشی اجتماع ناشی از صنعتی شدن سریع پیش از جنگ جهانی اول،و شکست نظامی در جنگ جهانی اول همراه با معمول شدن اندیشههای لیبرالی هم پیش از جنگ و هم پس از جنگ.
2-آزاد کردن سریع تودهها در غیاب یک فرهنگ سیاسی مناسب لیبرال و رهاکردن آنها در برابر آلت فعلسازی توسط رهبران عوامفریب.
3- ایجاد یک جنبش تودهای به صورت حزب ناسیونال سوسیالیست که افراد میتوانستند با آن یکیانگاری کنند.
4- جمعیتی به اندازه کافی بزرگ و گسترده که تعصب قابل ملاحظهای علیه آنها وجود داشت؛ یعنی یهودیان که ممکن بود نقش بلاگردان را به علت نابسامانیهای جامعه به آنها داد.
اریک فروم در کتاب گریز از آزادی در علل پیدایش جامعه تودهای بر این باور است که در قرون وسطی انسان از امنیت برخوردار بود ولی آزادی نداشت، طبقات، شئون، مشاغل و اصناف پابرجا بود و به افراد امنیت میبخشید و هر کس بیچون و چرا موقعیت اجتماعی خود را میپذیرفت. او معتقد است که دگرگونیهای ناگهانی اقتصادی ساختار سنتی جامعه را جابجا و زیر و رو کرده است.
بنابراین احساس ناتوانی فرد فزونی گرفت، آزادی او از قیود کهن واضحتر و امکاناتش برای کامیابی فردی در امور اقتصادی محدودتر شده و او خویشتن را در برابر نیروهای دیوآسا در مخاطره احساس کرد. چه در قرن شانزدهم و چه در قرن بیستم، نتیجه این امر «طلب وسواسآمیز یقین» بود. گریز مذبوحانهای از اضطراب بود به آغوش رهبری مذهبی یا ایدئولوژیک یعنی لوتر یا هیتلر.
به نظر فروم احساس تنهایی و بیامنیتی فردی سرچشمه اصلی بیقراریهای عصر جدید است. جنبشهای تودهای مانند فاشیسم با سلب آزادیهای عصر جدید از فرد امنیتی کاذب به وی میبخشند. بنابراین افرادی که از جهان مدرن بیگانه شدهاند در جستجوی پناهگاهی در جوامع اقتدارگرا یا فوقالعاده ساختاریافته برمیآیند.