این مقاله در کنار دو مقاله دیگر در سال 1956 در کتابی تحت عنوان «مقالههایی در جامعهشناسی فرهنگ» در انگلستان به چاپ رسیده که به عنوان یک نمونه تحلیل جامعهشناختی برای جامعهشناسان معرفت که در این نوشته با فرهنگشناسان یکی گرفته شدهاند، قابل توجه به نظر میرسد.
تلاش این مقاله پیوند دو مفهوم فرهنگ و سیاست و بازنگری اصول اساسی فرهنگ دموکراتیک و تفاوت میان نگرش اشرافی و دموکراتیک و حلقه واسط میان این دو یعنی نگرش اومانیستی به انسان، سیاست و روابط انسانی است.
همان طور که میدانیم جامعهشناسی معرفت در پی کشف رابطه میان عقاید و زندگی روزمره انسانهاست. در واقع مانهایم درصدد فهم تأثیرات اجتماعی بر پدید آمدن یک اندیشه است تا اگر مضر تشخیص داده شد به خنثی کردن آن اثر پرداخته شود. در واقع او صرف تحلیل شرایط اجتماعی- اقتصادی یک پدیده را به نوعی توجیه آن پدیده قلمداد نمیکند بلکه معیارهای ارزیابی اخلاقی ، فلسفی و انسانی اندیشه را نیز از نظر گذرانده است.
اما مهمترین ویژگی این مقاله را میتوان به جرأت پیشبینی هشیارانه مانهایم از پیروزی اندیشه دموکراتیک در فرهنگ عنوان کرد و تیزبینی موجود در این پیشبینی نیز به زمان نگارش این مقاله باز میگردد؛ زمانی که در آلمان، اسپانیا و ایتالیا نظامهای فاشیستی آنچنان رو به اوج و قدرت بودند که کمتر کسی میتوانست شکست این نظامها را در تصور خود مجسم کند. در همین راستا مانهایم دیکتاتوری را یکی از راههای برون رفت جامعه دموکراتیک از شرایط بنبست معرفی میکند که در واقع خمیرمایه اصلی این نوشتار به شمار میآید.
در همین راستا مانهایم سیالیت قابل توجهی که دموکراسی به حیات سیاسی میبخشد را عامل پیدایش دیکتاتوری معرفی کرده و جوامعی را که در آنها دموکراسی دفعتاً به رشد کامل رسیده باشد در معرض چنین تهدیدی قلمداد میکند. او نگاهی تاریخی به حضور مردمسالاری در نظام سیاسی جوامع مختلف میکند و در این باره میگوید:«در مراحل اولیه مردمسالاریگرایی، فرآیند تصمیمگیری سیاسی در اختیار گروههای نخبهای است که کم و بیش متجانسند، از آنجا که مشارکت همگانی نیست تودهها نمیتوانند بر سیاستهای حکومت تأثیر بگذارند، اما آنگاه که مشارکت همگانی میشود، گروههایی که هیچ شناختی از واقعیت سیاسی ندارند یکباره وظایف سیاسی برعهده میگیرند که حاصل کار پیدایش وضعیتی تضادآمیز میشود.» او مردمسالاریگرایی یا مردمی شدن را به معنای از دست رفتن تجانس میان نخبگان حاکم میداند که احتمال اختلال در دموکراسیهای مدرن را تشدید میکند.
دموکراسی خرد یا دموکراسی فشار
نگاه منتقدانه مانهایم نسبت به پدیده دموکراسی آن را از اندیشهای که مردمسالاری را آرمانی و ترقیخواهانه میدید فاصله میدهد و پدیدهای آغشته به نوش و نیش معرفی میکند. او به این نکته که نهادینه شدن هر نظام مردمسالار نهایتاً به حاکمیت خرد میانجامد با دیده تردید مینگرد و این نکته را یادآور میشود که در جریان مردمی شدن تصمیمگیریهای سیاسی است که جریانهای محافظهکار یا ارتجاعی نیز میتوانند در یک رقابت آزاد اجازه حرکت مهرههای شطرنج را به دست گیرند و در جبهه مخالف دموکراسی با خرد ستیزی همآوا شوند. این گونه است که مانهایم حضور رفته رفته «دموکراسی فشار» در کنار «دموکراسی خرد» را پیشبینی میکند که برای برونریزی تعصبات ملی و پرخاشگری در دوره دموکراسی اجازه ظهور مییابند.
دموکراسی در برابر فردگرایی
مانهایم خودستیزی دیگری که در دوره دموکراسی مجال بروز مییابد را در رابطه میان دموکراسی و فردگرایی جستوجو میکند. از آنجا که دموکراسی بستر آزادی و رشد شخصیت فردی است، استقلال فرد را با سپردن سهمی از مسؤولیت سیاسی به تکتک افراد جامعه تشویق میکند، اما در همین راستا و در گرایشی متضاد از این قابلیت نیز برخوردار است که ساز و کارهایی فراهم آورد که فرد را به نادیده گرفتن استقلال خود و پناه بردن به آنچه توده مردم میکنند وادار میکند. این گونه است که نویسنده با اشاره به احتمال تأثیر نیروهای ضددموکراتیک در سقوط دموکراسیها، به این نکته به عنوان یک قاعده تأکید میکند که معمولاً دموکراسیها را دشمنان غیردموکرات از میان برنمیدارند، بلکه اغلب ایشان قربانی عوامل خنثیسازی میشوند که از درون خود نظامهای دموکراتیک پدید آمدهاند.
مردمسالاری؛ مقولهای فرهنگی
از عمده تلاشهای مانهایم در این کتاب گسترش موضوع بحث از دموکراسی سیاسی به مردمسالار شدن کل فرهنگ بوده است، در واقع او این بخش از مبحث خود را با این سؤال آغاز میکند:«هنگامی که قشرهایی در حیات فرهنگی جامعه چه به عنوان تولیدکننده و چه به عنوان مصرفکننده مشارکت دارند و گسترده شوند، ریختشناسی صورت فرهنگ با چه تغییراتی روبرو میشود؟»
او پیش از پاسخگویی به این سؤال و در واکنش به نظر منفی و متعصبانه نیچه به مقوله دموکراسی سیاسیدرصدد کشف تفاوتهای بنیادی و ساختاری میان فرهنگ اشرافی و فرهنگ مردمسالار برمیآید و دموکراسی سیاسی را صرفاً یکی از نمودهای اصلی فرهنگ معرفی میکند.
مانهایم «اعتقاد به برابری ماهوی همه انسانها» را اصل اساسی و اولیه دموکراسی میداند البته منظور او از این برابری نوعی یکسانسازی مکانیکی نیست، بلکه بحث بر سر این سخن است که هر انسانی تجلیگاه ظهور یک اصل هستی شناختی به نام «انسان بودن» است و شرط اعتبار این اصل عادلانه بودن این رقابت است، به این معنا که هیچ کس به هنگام آغاز مسابقه از مزیتهای ویژهای برخوردار نباشد.
نویسنده مقاله به رسمیت شناخته شدن استقلال فرد را اصل دوم دموکراسی میانگارد که اتفاقاً همین اصل شمشیر دولبهای است که هم کارکرد خلاق و حیاتبخش دموکراسی از آن ناشی میشود و هم خطر بالقوهای است که همیشه آن را تهدید میکند.
او در همین راستا نخبهسازی را به عنوان اصل سوم بیان و در ادامه با این صحبت پارتو موافقت میکند که قدرت سیاسی همواره توسط اقلیتها(نخبگان) اعمال شده است.
در واقع فرض بر این است که مشخصه دموکراسی نبود قشر نخبه نیست، بلکه شیوه جدید انتخاب نخبگان و تفسیر جدید نخبه از خودش است. در دورههای تغییر سریع، جامعه نیازمند گروههای کوچکی است که امکانات فرهنگی تازه را کشف کنند و برای بقیه مردم نقش عوامل آزمایشهای زنده را بازی کنند و از این راه انواع نوینی از تجربه بیافرینند که بعدها میتواند به الگوی عمومی تبدیل شود.
اما نکتهای که در جریان دموکراتیک شدن دگرگون میشود فاصله میان نخبگان و مردم عادی است. چون نخبگان دموکراتیک از دل توده برخاستهاند و به همین دلیل میتوانند تودهها را بفهمند، در واقع مانهایم به طرح این نکته میپردازد که دموکراتیک شدن به معنای کاهش فاصله میان گروههای نخبه روشنفکری و سایر بخشهای جامعه است، در واقع بحث بر سر این است که همزمان در جریان دموکراتیک شدن فرهنگ ببینیم ارزیابی از گروههای نخبه فرهنگی چگونه تغییر میکند.
مانهایم در پایان تلاش برای دستیابی به الگوهای جدید برای ارزیابی خود براساس حقایق اصیلتر و عمیقتر انسانی را وظیفه واقعی عصر مردمسالاری عنوان میکند؛ او معتقد است فرهنگ مدرن قادر به حفظ خود نخواهد بود مگر آنکه خودشناسی صرفاً اجتماعی را کنار بگذارد و با «خویش وجودی(واقعی)»، عاری از هر نوع ماسک و پوشش اجتماعی یگانه شود.
نکتهای که خواندن این نوشتاررا بیش از هر چیز دیگر جالب میکند حضور مانهایم به عنوان یک مشاهدهگر اجتماعی است؛ حضوری که فارغ از تحلیل و تفسیر ذهنی و فیلسوفانه به مشاهده مستقیم و بیواسطه شرایط اجتماعی پرداخته است، نگاهی که به گفته مترجم این کتاب نیز جامعهشناسی ضعیف جامعه ما این روزها به شدت به آن نیازمند است.