در این قسمت هم میتوانید همراه دکتر و همراهانش، یک معمای پلیسی حل کنید و مثل او از این کار لذت ببرید.
* * *
آقای «پیتر پُمپوس»، آشفته و نگران، به دکتر تلفن زد. گویا چند دقیقهی قبل، ماشین فولکس «بیتِل»ش را دزدیده بودند و او برای همین، اینقدر آشفته بود. دکتر او را درک میکرد، چون خودش هم عاشق فولکسش بود. هر چند که فولکس قدیمی دکتر، زرق و برقی نداشت و اصلاً هم شباهتی به ماشین اِسپُرت و گرانقیمت پیتر پُمپوس نداشت، اما بههرحال، برای او دوستداشتنی بود.
وقتی دکتر به خانهی پمپوس رسید، گفت: «هر چی که میدونی برام تعریف کن.»
پمپوس گفت: «تازه از اداره برگشته بودم خونه. تا پام رو از ماشین گذاشتم بیرون، یکی زد توی سرم. کلیدهام رو برداشت و ماشینم رو دزدید.»
دکتر پرسید: «دیدی کی زد؟»
پمپوس گفت: «نه... هوا تاریک و بارونی بود. سرم پایین بود و طرف یه دفعه از پشت سرم ظاهر شد. اونقدر گیج و مبهوت شده بودم که نفهمیدم کی بهم ضربه زد.»
دکتر پرسید: «وقتی بلند شدی، چیکار کردی؟»
پمپوس: «خب، یارو که رفته بود و منم که اون رو ندیده بودم و اصلاً هم نمیدونستم چه شکلی بود. برای همین زود اومدم توی خونه و به شما زنگ زدم.»
دکتر پرسید: «ممکنه کسی توی خونه، دزد رو دیده باشه؟»
پمپوس: «نه. من تنها زندگی میکنم.خدمتکار هم روزهای دوشنبه و جمعه میآد. تو خونه هم کسی نبود.»
دکتر گفت: «ماشینت رو بیمه کرده بودی؟»
پمپوس گفت: «آره و واقعاً هم خوشحالم که بیمهاش کرده بودم. حداقل به پولم میرسم.»
دکتر گفت: «اما میترسم به پول بیمهات نرسی پیتر. آخه داستانت یه اشکال اساسی داره!»
* چه چیزی در داستان پیتر اشتباه بود؟
پاسخ:
«فارگو» ظاهر دزدها را کاملاً توصیف کرده بود که شامل اندازهی قد، رنگ مو و حتی سبیل آنها میشد. اما به گفتهی خودش، دزدها و حتی موتورشان را دقیق ندیده و در ضمن هردو نفر کلاه ایمنی سرشان بوده است.
نظر شما