اما هر یک از این رشتهها مسائل و مشکلاتی را برای فلسفه باقی گذاشتند تا فیلسوفان به صورت دائم یا لااقل موقت به آنها بپردازند تا راه حلی برای آنها تبیین کنند، مثلاً ریاضیات دربارة اعداد صحبت میکند اما نمیتواند بگوید که عدد چیست؟ منظور از این سئوال، سئوال دربارة نمادها، چه نوشتنی و چه گفتنی یعنی 2، 2، II و دو نیست بلکه سئوال این است آیا صحبت از چیستی یک عدد، صحبت از چیستی یک شیء است؟
افلاطون معتقد بود اعداد شیء هستند اما اشیای انتزاعی. در مقابل فیلسوفان دیگر معتقد بودند که حقایق ریاضی دربارة هویتهای انتزاعی و روابط بین آنها نیست بلکه حقایق ریاضی واقعیاتی دربارة اشیای عینی است.
یا قانون دوم نیوتن را در نظر آورید که بیان میکند: F= ma یعنی نیرو با حاصلضرب جرم و شتاب معادل است. شتاب اینگونه نمایش داده میشود dv/dt یعنی مشتق سرعت بر حسب زمان، اما زمان چیست؟ منظور از زمان، ساعت، دقیقه و ثانیه نیست چون اینها واحدهای زمانند و آن چیزی را که زمان است میسنجند. این به مانند تعریف مکان به وسیله متر یا اینچ است.
تبیین این که زمان چیست مشکلی است که علم آن را از 300 سال پیش به فلسفه واگذار کرده است. با ظهور نسبیت عام اینیشتین، علم فیزیک باز به این سئوال برگشته است و درصدد تبیین آن است.
علم به استنتاجات قیاسی و استقرایی متکی است. در استنتاج استقرایی از تعداد محدودی شواهد یک نظریه کلّی استنتاج میشود اما هیچ یک از علوم مستقیماً نشان نمیدهند که چرا استدلالهای قیاسی معتبر هستند و چرا باید استنتاجات استقرایی را به خدمت بگیریم بهرغم این واقعیت که آنها همیشه قابل اعتماد نیستند؟ اینها موضوعاتی هستند که به یکی از زیر رشتههای فلسفه به نام منطق مربوط میشوند.
فلسفه به دو نوع از سئوالات میپردازد: 1. سئوالاتی که علوم فیزیک، شیمی، زیست شناسی، اجتماعی و رفتاری نمیتوانند در حال حاضر به آنها پاسخ دهند و شاید هیچ گاه قادر به پاسخگویی به آنها نباشند. 2. سئوالاتی دربارة این که چرا علم نمیتواند به سئوالات نوع اول پاسخ دهد.
سئوالات نوع اول مانند عدد چیست؟ زمان چیست؟ یا عدالت و زیبایی چه هستند؟ اما سئوالات نوع دوم که دربارة این است که چرا علم نمیتواند به سئوالات بالا پاسخ دهد منجر به این میشود که محدودیتهای علم چیست؟ چگونه علم کار میکند؟ روشهای علمی کدامند؟ و در چه جاهایی این روشها قابل استفاده است و چه جاهایی نیست؟
این سئوالات فلسفة علم را میسازند. مباحث متافیزیکی (هستیشناسی)، معرفتشناسی و معناشناسی و منطق که به نوعی با علم مربوطند، فلسفة علم را تشکیل میدهد.
بسیاری از مفاهیمی که امروزه در علم به کار میروند، هویاتی مشاهدهناپذیر مانند الکترونها و ژنها هستند. سئوالات متافیزیکی (هستیشناسی) دربارة این هویات به وجود آنها برمیگردد؛ یعنی آیا ژنها و الکترونها وجود دارند یا وابسته به ذهن هستند؟
دیگر سئوالات هستیشناسی در علم این است،؛ نگرش علمی به جهان چیست؟ چه مسائلی از این نگرش پدید میآید؟ اما سئوالاتی دربارة شناخت این هویات، روش علمی، بینشهای راجع به شواهد و تعاریف در علم را میتوان سئوالات معرفت شناسانه نامید.
اما سئوالات منطق در علم ناظر به براهین یا روابط بین دلایل و نتایجی است که مبتنی بر آن دلایلاند. در هر حال جدا از هر جاذبهای فلسفی که به علم داریم و این هم ناشی از حالتها و تأثیرات علم بر زندگی است، علم برای فلسفه مهم است چون به نظر میرسد پاسخهایی برای سئوالات فلسفی مهم ارائه میدهد.
ترجمه: فاطمه رستم آبادی
منبع: Philosophy of science. Alex Rosenberg. 2000. Routledge