«نه خب...! شاید تو درست بگیا ولی من فکر میکنم این پسر مکمل منه. ما مث دو تا نیمدایرهایم که همدیگه رو کامل میکنیم»، « کدوم 2 تا آدم آخه کاملا به هم شبیه هستن؟ اصلا همین تفاوتاس که زندگی رو معنادار میکنه»، «ببین! تصور کن من که خودخوا هم، حالا اگه زن آیندهام هم خودخواه باشه که دیگه زندگیمون جهنم میشه! همون بهتر که بههم شبیه نیستیم!»، «نمیدونم چی کار کنم... دوستش دارما ولی ببین! انگار من تو یه دنیای دیگهام، اون تو یه دنیای دیگه».
شما هم احتمالا بارها وقتی که با بهترین دوستتان دارید در مورد ازدواج حرف میزنید این جملهها را گفته یا شنیدهاید اما آیا مثل گوینده جمله آخر تا به حال تردید کردهاید؟ آیا رفتهاید بالاتر از حستان و از آن بالا گذشته، رابطه فعلی و آیندهتان را ببینید و تصمیم بگیرید که همسر آیندهتان مشابهتان باشد یا مکمل؟ میخواهید بدانید روانشناسها با کدام فرضیه بیشتر موافقاند و چرا؟
استانفارسیها، ضربالمثل شیرینی دارند که به لهجه خودشان اینجوری است: «جر سر شیار بهتره از آشتی سر خرمن»؛ یعنی «جنگ اول به از صلح آخر». پیرو همین ضربالمثل که خیلی هم بیربط به ازدواج نیست، همین الان بگویم که کلمههای مشابه و مکمل توی این متن خیلی کلمات مطلقی نیستند.
بله! هیچ 2 تا آدمی توی دنیا نیستند که کاملا شبیه هم باشند؛ مخصوصا وقتی که از 2 جنس مخالف هم باشند. کلمه مکمل هم بیشتر استعاره توجیهکنندهای برای تفاوتهای عمیق است. پس ما یک طرف قضیه شباهت نسبتا زیادی داریم و طرف دیگر قضیه تفاوتی نسبتا عمیق.
هفته قبل در مورد عشق نوشتیم. ما فرض کرده بودیم که در دنیای امروز حتی در ایران هم، احتمالا 2نفر به هم احساس پیدا میکنند، بعد میافتند دنبال ازدواج. اما حتی اگر آن احساس بعدا بخواهد به وجود بیاید و دغدغه اول کسانی که میخواهند ازدواج کنند نباشد؛ قضیه تفاوت و تشابه دو طرف، از دغدغههای اصلی همه کسانی است که دارند دوران آشنایی را سپری میکنند.
لطفا آشنا شوید!
ما در تمام این متن فرض گرفتهایم که شما کلیات شخصیت طرف مقابلتان را میشناسید و از وضع خانوادگیاش، سطح اقتصادیاش، فکرهایش، دغدغههایش و علاقههایش شناخت دارید. اگر اینجور نیست و زبانم لال، رویم به دیوار، حتی دانستن سن طرفتان را هم گذاشتهاید موقع عقد که سورپرایز شوید، جان مادرتان این متن را نخوانید!
بهجایش همین الان بنشینید با مامان و بابا صحبت کنید، تاریخ عقد را بیندازید عقبتر و به هر بهایی شده، یک برنامه بریزید برای شناختن لااقل کلیاتی از ویژگیهای طرف مقابلتان. این کار را هم توی کافیشاپ دانشکده یا لب ساحل خزر انجام ندهید. بگذارید موقعیتهای اجتماعی پیش بیاید که هم خودتان و هم طرفتان به جای ویترین، پشت پیشخوان شخصیت یکدیگر را نیز ببینید.
حدسش راحت است که بحث لفظی اولین چیزی است که در یک آشنایی عمیق پیش میآید. علاوه بر اینکه طبق ضربالمثل اول این متن، مسلما این دعواها زیاد بد هم نیست، طبق گفته روانشناسان این دعواها اجتنابناپذیر و سازنده است.
اجتنابناپذیر به این علت که شما وقتی به کسی احساس پیدا میکنید، میخواهید تمام خوبیهای عالم را در او ببینید. خوبیهای عالم هم یعنی خوبی از دیدگاه خودتان و به احتمال قویتر، خوبی از دیدگاه خودتان نیز یعنی همان ویژگیهایی که شما در طول این 3-2دهه زندگی در شخصیتتان پروراندهاید.
وقتی بیشتر با یکدیگر آشنا میشوید، شناخت هم در قضاوت در مورد آن احساس دخالت میکند و کمکم متوجه میشوید طرفتان با شما فرق میکند. اگر این تفاوتها عمیق باشد، معمولا به نظر میرسد که ازدواج چندان موفقی پیش رویتان نیست.
اما تفاوتهای جزئی فوقش همان دعواهای کلامی سودمند را بهوجود میآورد. خوبی دعواهای اول آشنایی این است که تا اندازهای سبک دعوا در زندگی آینده را مشخص میکند. بههر حال، این تفاوتها که ما میگوییم تا کجا میتوانند خوب یا بد باشند؟
در ستایش مشابهت
تقریبا تمام پژوهشهایی که در نیمه دوم قرن بیستم در مورد رابطه تشابه شخصیتی و دوستی انجام شده، به این نتیجه رسیدهاند که شباهت، دوستی عمیقتری ایجاد میکند.
مثلا در تحقیق بیرحمانهای در دهه 60میلادی بروبچ دانشجوی میشیگان بدون اینکه بدانند، در 2گروه جداگانه به خوابگاه فرستاده شدند. بعضی دانشجوها در کنار هماتاقیهای شبیهتر و بعضی نیز در کنار هماتاقیهای بیشباهت.
بعد از یک سال آنهایی که شباهت شخصیتی بیشتری با یکدیگر داشتند، بیشتر با هم دوست شدند. بعضی روانشناسان قضیه را اینگونه تبیین میکنند که انسان ذاتا «خود دوست» است. هر کسی برای دیدگاههای خود ارزش قائل است و ترجیح میدهد با کسانی زندگی کند که به این دیدگاهها معتقد باشند و او را تایید کنند؛ بنابراین اعتماد بهنفساش بالا برود.
شما خودتان دلتان میخواهد مرتب بروید یک جایی که با یک نفر باشید که نگاهش زمین تا آسمان با شما فرق کند و دیدگاههای شما را قبول نداشته باشد و در نتیجه هی شخصیتتان را لگدمال کند؟ میگویید اینجوریها هم نیست؟ اما متاسفانه در زندگی طولانیمدت این اتفاق میافتد.
در یک تحقیق مشهور که در آن چند روانشناس در طول 10سال چندین زوج اعم از مشابه و غیرمشابه را تحتنظر داشتند، معلوم شد که زوجهایی که بیشترین شباهت شخصیت را با هم دارند، تفریحات روزانه مشابهی هم دارند. مثلا هر دو آنها موافقند به دیدار دوستان بروند، گاهی بیرون شام بخورند و فعالیتهای اجتماعی یا فرهنگی مشخصی را دنبال کنند.
برخلاف فرضیه آنهایی که به مکملبودن زوج معتقدند زوجهای مشابه در مقایسه با آنهایی که شباهت کمتری با هم دارند (شما بخوانید مکمل!)، با هم تعارض کمتری دارند؛ بیشتر با هم صمیمی و رفیقاند و در نتیجه، از زندگی زناشویی خود رضایت بیشتری دارند.
البته یک چیز را فراموش نکنید، یکی از مواقعی که ممکن است شخصیت آدم یک چند درجه مختصری تغییر کند، همین سالهای اول ازدواج است. همه ما در تعامل با همسرمان دیدگاههایمان را کمی انعطافپذیرتر میکنیم.
اما اگر با همسرمان خیلی متفاوت باشیم، در بهترین حالت شخصیتمان خیلی تغییر میکند. این بهترین حالت است و معمولا کمتر هم پیش میآید. بدترین اتفاق این است که شما همدیگر را تحمل نمیکنید و تعارف که نداریم اول جدایی عاطفی و بعد جدایی قانونی!
اهرام سهگانه شباهت
همین الان بگوییم که توی ذهنتان افرادی را که از همین لحاظهایی که ما میگوییم، با هم متفاوتاند ولی ازدواج کردهاند و بهاصطلاح خوشبخت شدهاند، ردیف نکنید. قبول! چیزهایی که ما میگوییم نسبی است.
شاید مهمترین چیز همان مورد اول، یعنی شخصیت است. چیزهایی که ما میگوییم در تحقیقات مشاوران خانواده در کشور خودمان هم مورد تایید است. ضمن اینکه پای صحبت هر روانشناسی هم که بنشینید بیرحمانه از فرضیه مشابهت دفاع میکند؛ مخصوصا اگر زوجهای زیادی را بهمدت طولانی دیده باشد. ما پیشنهاد میکنیم در این موارد مشابه باشید لطفا:
1 - شخصیت
ما تا حالا 2 بار در مورد کلمه مبهم «شخصیت» توضیح دادهایم. یک بار خیلی مختصر در مطلب «شوخیها و آدمها» و یکبار خیلی مفصل در مطلب «برخورد نزدیک با خودم». اگر میخواهید درست و حسابی 5 عامل بزرگ شخصیت خود را بشناسید، اول همین مطلب «برخورد نزدیک...» را بخوانید. به هر حال یک بار دیگر میگوییم که کسی با شما شخصیت مشابهی دارد که:
اول - پایداری هیجانیای شبیه به شما دارد؛ یعنی اگر شما آدم دمدمیمزاجی هستید (یعنی گاهی دپ میزنید و گاهی خوشحالید، یا کلا آدمی هستید که دلشوره زیادی دارید) نمیتوانید با یک آدم معمولا شاد یا آدمی معمولا غمگین زیر یک سقف زندگی کنید.
بیایید به خودتان نمره بدهید. اگر از 10، نمره پایداری هیجانی شما 4باشد با کسی ازدواج کنید که میانگین نمره پایداری هیجانیاو بین 3 تا 4 باشد. البته درنظر داشته باشید که خانمها کلا بیشتر غمگینی و دلشوره را تجربه میکنند.
دوم- برونگرایی او شبیه شما باشد؛ تصور کنید که شما در دنیای خودتان سیر میکنید و اصولا با تنهایی خود حال میکنید، تنها درس میخوانید، تنها سینما میروید و تنها مشکلتان را حل میکنید؛ حالا بخواهید با یک نفر ازدواج کنید که آنقدر برونگراست که میخواهد هر شب یا مهمانی باشد، یا مهمانی بدهد.
هنگامی که در جمع مشکلش را مطرح میکند، بهتر حلش میکند و حتی برای درس خواندن هم ترجیح میدهد برود کتابخانه عمومی و کلا با جمع، حال میکند.
شاید یک سال بتوانید تحمل کنید و بگویید او نیمه دیگر دایره وجود من است، 2سال خودتان را گول بزنید، اما چند سال که گذشت و به عقب نگاه کردید ممکن است فاجعه اجتنابناپذیر جدایی جلوتان باشد. همان طیف که در مورد پایداری هیجانی گفتیم اینجا هم صادق است.
سوم – انعطافپذیری او شبیه شما باشد. مشاهده کردهاید که بعضیها با هر جمعی میتوانند کنار بیایند ولی بعضیها در هر گروهی باید ساز خودشان را بزنند. این ویژگی شخصیتی در ازدواج خیلی مهم است. به هر حال 2نفری که ازدواج میکنند یک خانواده یعنی یک گروه را تشکیل میدهند.
چیزی که اسمش در خانواده گذشت است، تا حدودی از همین انعطافپذیری سرچشمه گرفته است؛ در مقابل چیزی که اسمش لجاجت است، قبول کنید که حتی اگر لجاجت همیشگی این یکی و گذشت همیشگی آن یکی باعث ادامه زندگی شود، این زندگی اسمش زندگی نیست. واقعا بهتر نیست که لجاجت یا گذشت آدمها شبیه هم باشد؟ ضمن اینکه یادتان باشد بیشتر مردم در حد وسط این ویژگیها هستند؛ یعنی چیزی در میانه گذشت و لجاجت.
چهارم - اشتیاقش به تجربههای تازه به اندازه شما باشد. آقا اصلا شما آخر خلاقیتاید و به کمتر از موزه هنرهای معاصر راضی نمیشوید، دوست دارید بروید کل دنیا را بگردید، با جسارت حرفهایتان را میزنید و اصلا محافظهکار نیستید؛ خودتان بگویید، چطور میتوانید با خانمی زندگی کنید که از هنر کلاسیک یونان جلوتر را قبول ندارد، شهر، محله و خانه خودش را از همه جا بیشتر دوست دارد و میخواهد رئیسجمهوری هم مادامالعمر باشد؟ نه! خودتان بگویید چطور میشود؟
پنجم - وظیفهشناسی او مشابه شما باشد. پروندههای طلاق را نگاه کنید! یک مرد لاقید و یک زن مقید (یا به همین احتمال برعکس!)، یک نفر که به نظر بیشتر دوستانش قابل اعتماد است و یک نفر که یک هزار تومانی هم نمیشود دستش سپرد. یک نفر که آخر وجدان است و یک نفر که انگار توی مغزش سلولی برای وجدان نیست. در این ویژگی شخصیتی هم تا آنجا که میشود مثل هم باشید لطفا!
2 - تمایزیافتگی
این تمایزیافتگی یعنی چه؟ اساسا روانشناسها برای رابطهای که فرد قبلا در زندگیاش با خانواده پدری خود داشته، بسیار اهمیت قائلند. تمایزیافتگی یعنی فرد چقدر در خانواده اصلی خود استقلال عاطفی پیدا کرده و وابستگیاش کمتر شده است.
البته معمولا زنها تمایزیافتگی کمتری دارند، یعنی بیشتر به خانوادههایشان وابستهاند اما اگر این تفاوت در وابستگی و تمایز زن و مرد خیلی زیاد باشد، زندگی تلخ میشود. مخصوصا وقتی که چند سال از زندگی بگذرد و بهاصطلاح زندگی جدید جا بیفتد، باید تکلیف مرد و زن در تعداد دیدارها از خانواده اصلی مشخص شود؛ تکلیفی که همان پیش از ازدواج با سنجش میزان تمایزیافتگی میشود تا حدی آن را معلوم کرد. سالهای آخر دوران دانشجویی در شهرستان، میتواند به خوبی میزان این تمایز را روشن کند.
3 - قومیت، سن، سطح اقتصادی و سطح تحصیلی
یک افسانه در مورد ازدواج وجود دارد که مرد بهتر است سن، ثروت، علم و قد(!) بیشتری از زن داشته باشد. بگذریم از اینکه این افسانه تا اندازهای تحت تاثیر فرهنگ مردسالار و برای حفظ آن به وجود آمده است و تا حدودی میتواند واقعیات روانشناختی (مخصوصا در مورد سن) را بازگو کند اما مطالعات دنیای نهچندان مردسالار امروز نشان داده که تفاوت سنی کمتر از 3سال (البته در غرب، در ایران میتوانید کمی این عدد را بالاتر ببرید) و تفاوت هوشی کمتر از 5 نمره (IQ) باعث ازدواجهای پایدارتری شده است.
در مورد سطح تحصیلات- مخصوصا وقتی زن خود را خیلی باسوادتر بداند- فاجعه عمیقتر میشود (به هر حال سابقه صدها سال زندگی مردسالارانه ایرانی پشت ذهن مرد است و طبعا غرورش بیشتر لگدمال شود). به هر حال قبول کنید در انعطافپذیرترین حالت، دید اشخاصی که تجربه دانشگاهی دارند -(از فوقدیپلم گرفته تا دکترا)- با کسانی که این تجربه را ندارند، متفاوت است. آنها بحران هویت خود را در 2 جای متفاوت حل کردهاند.
در مورد سطح اقتصادی و قومیت هم تا زمانی که یکطرف بخواهد در شهر خود زندگی کند یا از نظر مالی به خانواده وابسته نباشد، معمولا مشکل پیش میآید. البته در مورد سطح اقتصادی، چون پشت 2 سطح اقتصادی 2 نوع سبک زندگی متفاوت وجود دارد، حتی اگر طرفتان کاملا از خانواده مستقل شده بهتر است احتیاط کنید.
طیف خاصی را درنظر بگیرید و سعی کنید خیلی با این طیف مغایر نباشید. فیلمفارسیها و فیلمهای هندی را هم از ذهنتان بریزید دور! تحقیقات ایرانی نشان داده که زوجهایی با قومیت متفاوت، رضایت زناشویی کمتری دارند اما عقل سلیم میگوید زندگی در یک شهر سوم مهاجرپذیر، تا حدودی این مشکل را تعدیل میکند.