هرچند در میان دانشگاهیان، فلاسفه نخستین کسانی بودند که در دهههای نخستین قرن بیستم به اشکال نوین هنری پرداختند، این زمینه تا پیش از فرارسیدن دهه 80 میلادی که نوعی رنسانس در آن به وقوع پیوست در عین بسط یافتن و تکامل پیدا کردن رشد چندان قابل ملاحظه ای را به همراه نداشت.
دلایل متعددی درباره این رشد وجود دارد. کافی است اینگونه عنوان کنیم که تغییر و تحولاتی که هم در فلسفه دانشگاهی و هم در نقش فرهنگی فیلم به طور عام رخ داده است منجر به این شد که فلاسفه مواجه شدن با فیلم را به مثابه شکلی هنری بر خود فرض بگیرند، آن هم به شکلی همتراز با سایر اشکال هنری سنتیتر مانند تئاتر، رقص و نقاشی.
در نتیجه این شدت گرفتن علاقه به فیلم در حکم موضوعی در خور تاملات فلسفی، فلسفه فیلم در زمان حاضر به حوزه مهمیدر پژوهشهای زیبایی شناختی مبدل شده است.
باید پیش از پرداختن به مسائل جزئیتر فلسفه فیلم، 2 نکته را در این زمینه مورد مداقه قرار داد. نخست اینکه بسیاری از پژوهندگان سینما که در زمره فیلسوفان حرفه ای نبودهاند کمک شایان توجهی به حوزه فلسفه فیلم کردهاند.
همین امر فلسفه فیلم را از سایر روشها و حوزههای فلسفه متمایز میکند. در عین اینکه فیزیکدانان اغلب درباره فلسفه علم قلم فرسایی کردهاند، رشته دانشگاهی فلسفه فیزیک را در اصل خود فیلسوفان کارآزموده تحت انقیاد خود داشتهاند، اما وضعیت در فلسفه فیلم دیگرگونه است.
از همین روی، به کار بردن واژه «فیلسوف فیلم» در این مقاله نیز باید توسعا فهمیده شود، به نحوی که تمامیکسانی را دربرگیرد که به مباحث نظری مرتبط به سینما علاقه نشان میدهند.
ویژگی دوم به آن چیزی مرتبط است که در درون حوزه مطالعات فیلم قرار میگیرد، که خود حوزهای نهادی شده در مطالعات دانشگاهی است. زیرشاخهای تحت عنوان نظریه فیلم وجود دارد که وجوه اشتراک چشمگیری با فلسفه فیلم دارد، هرچند متخصصان آن مبتنی بر فرضیات فلسفی بسیار متفاوتی از همتایان آنگلو- آمریکایی خود عمل میکنند؛ بنابراین، میتوان در اینجا هر2حوزه را تحت عنوان فلسفه فیلم مطرح ساخت. یکی از ویژگیهای فلسفه به عنوان یک روش، به پرسش گرفتن مبنا و ماهیت خود او است.
فلسفه فیلم هم این ویژگی را عموما بروز میدهد. حقیقتا هم اولین موضوعی که فلسفه فیلم باید به آن بپردازد مبانی وجودی خودش است. این امر نه تنها متضمن این مسئله است که این حوزه باید از چه ظواهری برخوردار باشد، بلکه باید مشخص کند که آیا اساسا میتواند برای وجود داشتن خود دلیلی ارائه دهد یا نه.
آیا افزون بر مطالعات تجربیتر فیلم که تحت لوای «مطالعه فیلم» تحقق مییابد، به رشته فلسفی مجزایی که صرفا به فیلم تخصیص یافته باشد نیازی هست؟ با اینکه سئوالی از این دست همیشه توجه لازم را در نزد فلاسفه بر نینگیخته است، اما سئوالی ضروری به شمار میآید، چرا که از فلاسفه این امر را طلب میکنند که علاقه نوخاستهشان به فیلم را توجیه کنند و نشان دهند که این گرایش فراتر از فرصتطلبی برای نزدیک کردن قلمروشان به یکی از عامهپسندترین اشکال فرهنگ مردمیاست.
به هر شکل، بنا به تعبیری، فلاسفه باید علاقه خود به فیلم را توجیه کنند، چرا که زیباییشناسی فلسفی نه تنها همواره به هنر به معنای عام آن بلکه به اشکال بهخصوص هنری علاقه خاصی نشان داده است. از بوطیقای ارسطو، اثری پیرامون چیستی تراژدی یونانی، فلاسفه همواره در تلاش بودهاند که ویژگیهای بنیادی اشکال هنری عمده فرهنگ خود را تبیین کنند.
از این منظر، همانگونه که میتوان نفس وجود داشتن فلسفه فیلم را به پرسش گرفت، میتوان چنین کاری را درباره فلسفه موسیقی و نقاشی، یعنی 2حوزهای که در میان ملاحظات زیباییشناسی از مقبولیتی عام بهرهمندند، هم انجام داد. از آنجایی که فیلم در زمان معاصر شکل هنری بسیار حائز اهمیتی محسوب میشود، ممکن است حتی فلسفه را ملزم بدانیم که درباره چیستی آن کند و کاو کند.
با این همه، همچنان ممکن است توجیه ضرورت شاخهای جدا در فلسفه برای فیلم مسئلهساز به نظر برسد،چرا که هم اینک هم در میان پژوهندگان و صاحبنظران رشته مطالعات فیلم، فیلمپژوهی نهادینه شده است و از آنجا که فیلم زیرشاخه نظریه فیلم را هم در بر میگیرد، ممکن است که برخلاف ادبیات و موسیقی اینطور به نظر بیاید که فیلم هم اکنون هم از لحاظ پایگاه نهادی به حد کفایت مورد توجه قرار گرفته است.
از چنین نقطه نظری، فلسفه فیلم زائد به نظر میآید، چرا که به اشغال جایگاهی نظر دارد که پیش از این نهادی جایگزین، آن را از آن خود کرده است.
مسئله اینجاست که زیرشاخه نظریه فیلم در درون حوزه مطالعات فیلم تحت نفوذ تعهدات نظریای است که بسیاری از فلاسفه آنگلو-آمریکایی با آن توافق ندارند.
به همین دلیل هم شماری درخور از این فلاسفه نه تنها متوجه نیاز به بازبینیهایی جزئی در این حوزه و درکی که از فیلم به دست میدهد شدهاند، بلکه حتی به آغازی دگرباره در مطالعات فیلم نظر دارند که در فرضیات مسئلهساز نظریه فیلم سهیم نباشد.
به همین دلیل، درست به همان نحوی که اندکی پیشتر و در اشاره به نقطه نظری که فیلم را موضوعی مشروع در زیباییشناسی میدانست مطرح ساختیم، این فلاسفه به اهمیت سر و شکل دادن به شیوهای از اندیشیدن به مقوله فیلم پی بردند که از لحاظ فلسفی از بصیرت کافی برخوردار باشد.
اما به محض اینکه به فلسفه فیلم نوعیخودمختاری درخور زیرشاخهای از زیباییشناسی اعطا شد، سئوالات مربوط به شکل آن پیش کشیده میشود. به بیانی دیگر، این مسئله مطرح میشود که فلسفه فیلم چگونه باید به مثابه حوزهای مطالعاتی شکل بگیرد. چه نقشی را برای تاویل فیلم در چنین حوزهای میتوان متصور شد؟ به چه نحوی مطالعات مربوط به فیلمیخاص به مطالعات کلیتر درباره رسانه فیلم مرتبط میشوند؟
یکی از شیوههای روز به روز عمومیت یافتهتر اندیشیدن به فلسفه فیلم بنا نهادن الگوی آن بر مبنای نظریهپردازی علمیاست. هرچند که عدمتوافق درباره جزئیات دقیق چنین پیشنهادی وجود دارد، هواداران آن بر این امر پافشاری میکنند که مطالعه فیلم باید همچون رشتهای علمینگریسته شود که در آن رابطهای متناسب بین شواهد و نظریه وجود دارد.
برای برخی، این امر مساوی است با برخورداری از پیکرهای تجربی از تاویلهای مربوط به فیلم که به نوبه خود به تعمیم نظری گستردهای میانجامد. برای برخی دیگر، این امر در حکم بسط دادن مجموعهای از نظریهها با مقیاسی کوچک است که میکوشند جنبههای مختلف فیلم و تجربه ما از آن را توضیح دهند، که در اینجا تاکید بر بسط دادن نظریهها یا الگوهایی درباره وجوه مختلف فیلم است.
این ایده الگومند کردن رشته مطالعات فیلم بر مبنای علوم طبیعی در میان نظریهپردازان شناختی فیلم از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. این رویکرد دائما بسط یابنده، بر روند پردازش خودآگاه فیلم از سوی بیینده تاکید دارد که برخلاف روش سنتیتر در نظریه فیلم است که بر پردازش ناخودآگاه فیلم متمرکز بود. در کل، این قبیل نظریهپردازان بیشتر تمایل دارند که مطالعات فیلم را همچون وظیفهای علمیدر نظر آورند.
این تصور که مطالعات فیلم چه زمانی باید در پیروی از الگویی علمیطرحریزی شود از منظرهای متعددی مورد مخالفت قرار گرفته است. برخی از فلاسفه که به آثار عملگرایانی چون ویلیام جیمز اتکا دارند، این تصور راکه ادعا میکند علوم طبیعی میتواند روشی فراهم آورد تا بتوان به این اندیشید که فلاسفه در هنگامه تامل در باره فیلم چه میکنند، به چالش کشیدهاند در اینجا تاکید بر ویژهبودگی فیلمها به عنوان آثاری هنری است که خود در تقابل با اشتیاق به نزدیک شدن به نظریهای عمومیدرباره فیلم قرار میگیرد.
دیگرانی که به ویتگنشتاین متاخر و سنت هرمنوتیک نظر دارند نیز گرایش به علوم طبیعی در خصوص تاملات فلسفی پیرامون فیلم را به چالش میکشند. این گروه مطالعات فیلم را همچون روشی هرمنوتیکی قلمداد میکنند که اگر با علوم طبیعی همسان پنداشته شود منجر به کژفهمیخواهد شد.
درواقع این مباحثات مربوط به چند و چون فلسفه فیلم به تازگی با یکدیگر تلاقی پیدا کردهاند، که این امر ناشی از این مسئله است که مفهومیعلمیاز فلسفه فیلم اخیرا در حکم رقیبی نظری سر بر آورده است. اما باوجود محبوبیت فزاینده رویکرد شناختی به فیلم، موضوعاتی بنیادین درباره ساختار فلسفه فیلم وجود دارد که باید آنها را حل و فصل کرد.
دانشنامه فلسفی استنفورد