تقریبا نیمی از مرگ و میر های طبیعی را در دنیا، بیماریهای قلب و عروق تشکیل می دهد؛ 48 درصد در اروپا، 52 درصد در آمریکا و 50 و چند درصد در ایران. هرچند از میزان شیوع این بیماری در کشور درصد دقیقی در دسترس نیست، ولی احتمالا بایستی نیمی از مردم را درگیر این دسته از بیماریها و دارو و درمان مربوطه دانست.
سوال اینجاست که مرزبیماری کجاست؟ هرکس میتواند بپرسد: آیا من یک بیمار قلبی هستم یا نه؟ برای تشخیص بیماری، نیاز به دارو درمانی، اکو و تست ورزش و آنژیوگرافی و جراحی دارم یا نه؟ شاید پاسخ به این سوالها کمی سخت باشد و شاید هم سیاسی؛ سیاسی یعنی مغایر با سیاستهای درمانگران و خصوصا داروسازان بزرگ دنیا.
روند تصلب شرائین و تنگی عروق برای هر فرد، از بدو تولد او آغاز می شود و این سیستم عروقی و یا به عبارتی لوله کشی عظیم، شروع به رسوبگذاری میکند؛ مگر در شرایطی بسیار خاص؛ یعنی یک روش ایده آلِ زندگی، که نه رسوبی(چربی های مضر) در کار باشد و نه فاکتورهای آسیب رساننده به جدار عروق؛ و اگر هم شرایط تغذیه ای ایده آل نبود، بتوان با تحرک کافی، رسوب را شُست یا روند تکثیر عروق را آنقدر تند و سریع کرد که مجالی به کهنه شدن عروق نداد.
بنا بر این تفاسیر، در شرایط زندگی نه چندان ایده آل ما ایرانی ها باید توقع داشته باشیم که ناممان را از بدو تولد، در صف بیماران قلبی نوشته باشند! آمارها هم این موضوع را تایید می کنند: 67 درصد ایرانیان کم تحرکند، نیمی از افراد جامعه چاقند یا اضافه وزن دارند، 6/18درصد فشار خون دارند و 3/7درصد بالغین مبتلا به دیابت هستند.
ولی آنچه حائز اهمیت است، پاسخ این سوال است که کی نوبت ما می رسد تا یک برچسب بیمار قلبی بر پیشانی ما بچسبانند و دارو درمانی و سایر اقدامات برای ما شروع شود و دیگر آب خوش از گلوی ما پایین نرود؟
قلبهای ایرانی
آنچه که خوش اقبالی ما ایرانیان را تکمیل می کند آن است که بدانیم ما خیلی حوصله درصف ایستادن را نداریم. ما را همه روزه، آنچنان از مرگ ناگهانی با ایست قلبی می ترسانند که همگی با تمام سرعت به جلو هجوم می آوریم. از این مطب به آن مطب و از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه، التماس و درخواست برای اینکه کسی به ما بگوید: تو نخواهی مُرد!
پس، چه فرصتی از این مناسب تر؟ «اگر فلان دارو را بخورید و فلان تست را انجام بدهید، احتمال وقوعِ مرگ، چند درصد کمتر می شود.2 هفته دیگر، دوباره به من سر بزن، تا آزمایش را تکرار کنیم و فلان تست و بهمان تست را انجام دهیم و ...»
همه اینها برای فرار از مرگ است؛ چرا که بیماریهای قلب و عروق جز دارا بودن رتبه اول در مرگ ومیر، در تحمیل هزینه های اقتصادی مستقیم و غیر مستقیم و ناتوانی افراد سازنده جامعه نیز رتبه بالایی را داراهستند.
هر کس دفترچه بیمه ای را در دست دارد، در اولین فرصت به متخصص و فوق تخصص مراجعه می کند و موثرترین و حتی گرانترین دارویی را که دفترچه، یا جیب او پاسخگو است، می طلبد، تا با توسل به آن از مرگ فرار کند.
جز هزینههای مستقیم دارو درمانی، تست و آزمایش، بستری شدن ها و حتی درمانهای تهاجمی وغیره، عدم حضور فیزیکی افراد در محل کار یا خانواده و کاهش کیفیت حضور نیز باعث تحمیل هزینه های غیر مستقیم بسیار هنگفتی به جامعه در حال توسعه ما می شود.
تازه وقتی هم به سر کار برویم سعی خواهیم کرد کنار بایستیم، کار شدید نکنیم، حضورموثر و سازنده نداشته باشیم و به عبارتی به یک نیروی درجه 2یا 3 تبدیل شویم. در حالی که جامعه در حال توسعه ما فقط به نیرو درجه یک نیاز دارد تا با بازارهای جهانی رقابت کند.
به این ترتیب، نتیجه ادامه این رویه غلط بهداشتی درمانی چیزی نخواهد بود، جز عقب افتادگی روزافزون ما و سعادتمندی شرکتهای بزرگ دارویی و تجهیزاتی در کشور های توسعه یافته. در حالی که اصولا حلقه گمشده ماجرای مرگ و میر و ناتوانی بیماریهای قلب و عروق در دارو و درمان نیست.
بیمار قلبی کیست؟
واقعیت این است که مراجعه کننده مراکز قلبی، هنوز بیمار شمرده نمیشود که اینقدر تبعات آن را تحمل کند. او فقط Heart Conscious (حساس به قلب) شده است و نیازی جز آرامش و اطمینان خاطر، آن هم از طرف صاحب نظران و پزشکان ندارد.
در این میان، برای پیش بینی احتمال رخداد حوادث قلبی، معیارهای مشخصی وجود دارد که افراد با مراجعه به آنها – با کمک پزشک خانواده- می توانند بدانند که اصلا در صف بیماران قلبی هستند یا نه؟ و آیا لزومی به نگرانی و صرف این همه هزینه مستقیم و غیر مستقیم وجود دارد یا خیر؟
اگر ما درمانگر دلسوز و کار آموخته ای باشیم و بخواهیم در جهت ارزشهای ملی، انسانی و اسلامی عمل کنیم، کافی است تا ضمن تعیین ریسک رخداد حوادث قلبی برای بیمار، او را به اصلاح روشِ زندگیاش، به نفع کاهش عوامل خطرزای بیماریهای قلبی راهنمایی کنیم و به او اطمینان بدهیم که در صورت ایجاد یک نحوه زندگی مناسب، خطری او را تهدید نمی کند.
تحرک کافی و حتی زیاد، ورزش ، پیاده روی، دوچرخه سواری، تنش و استرس معنی دار و وابسته به شغل، عدم مصرف بی رویه داروها، دوری از سیگار و اعتیاد، رضایتمندی شغلی و در نهایت حذف مفاهیم غلط و دوری از نگرانی بی مورد، ما را به یک نیروی مولد و شاداب تبدیل خواهدکرد و در کل، از صف بیماران قلبی خارج میکند.
بررسی اینکه سیاستهای کلان سلامت و جامعه، به چه سمت و سویی است و به چه سمتی خواهد رفت و تا چه حد موفق بوده است، بحث جدایی است، ولی آنچه که مسلم است این است که فرق بین تحمل در صفِ بیماران قلبی و یک زندگی با کیفیت و خارج از صف انتظار مرگ.
از اینکه روزی روی تخت آنژیوگرافی قرار بگیریم - که البته تا همانجا نیز معلوم نیست درست راهنمایی شده باشیم- نگرانیم که واقعا به جراحی نیاز داریم یا نه. سر درگمیم، خانواده نگرانند، خودمان هم شک می کنیم، به راستی این توصیه به خاطر پول بوده یا سلامت ما. بگذریم؛ اگر جواب مثبت به عمل بدهیم که خداحافظ شغل و زندگی، از فردا به یک فرد ناتوان و گوشه گیر تبدیل خواهیم شد، با هزار جور باید و نباید.
مگر که به برنامه های بازتوانی با کیفیت ارجاع شویم که متاسفانه آمار ارجاع در کشورهای توسعه یافته کمتر از 20درصد است. اگر هم جواب رد به عمل جراحی بدهیم، دیگر هر روز و هر ساعت، با ذهنمان درگیر خواهیم بود. جواب هر ناکامی جسمی، روحی و اجتماعی خود را در جراحی نکردن، دنبال می کنیم و دائما به خود می گوییم که اگر جراحی کرده بودم این مشکلات پیش نمی آمد و غیره. از نظر روانشناسان این ناتوانی نیز دست کمی از ناتوانی جسمی ندارد.
جان کلام این است: طرح بیموقع و ناآگاهانه کاندید شدن برای عمل جراحی یا طی مسیر منتهی به جراحی - ویزیت، نوار، اکو، تست، آنژیو و جراحی- خودش موجب ناتوانی است؛ ناتوانی جسمی، روحی، اجتماعی و معنوی. پس بیایید راه درست را پیشه کنیم و از همین امروز به فکر دردسرهای آینده باشیم.
* رئیس انجمن توانبخشی
قلب و عروق و ریه