این بدان سبب است که کتاب آسمانی اسلام یعنی قرآن کریم بیش از کتب مقدس قبل از خود، بر تعقل و استدلالات عقلی (منطقی) تکیه دارد و این روش در احادیث و آثار باقیمانده از پیامبر اسلام و ائمه اطهار- علیهم السلام- کاملاً مشهود و محسوس است.
بنابراین کسی نمیتواند منکر بحثهای استدلالی و تعقلی در صدر اسلام باشد، با این وجود اندیشه خاص فلسفی، حدود 2 قرن با ظهور اسلام فاصله پیدا میکند و آن مقارن با دوره ترجمه و نشرآثار یونانی و اسکندرانی در میان مسلمین است که خود نقطه عطفی در تاریخ تفکر و تمدن اسلامی است.
کسانی که فلسفه اسلامی را انکار میکنند بر این باورند که فلسفۀ اسلامی در واقع معجون یا آمیختهای از افکار و آراء ارسطو و افلاطون و نوافلاطونیان است که به وسیله سریانیان به زبان عربی برگردانده شده و تحت حمایت دولت عباسی که روح ایرانی بر آن مستولی بود در سرزمینهای اسلامی انتشار یافته است.
ارنست رنان و گوتیه از جمله کسانیاند که منکر وجود فلسفۀ اسلامیاند و ظاهراً ملاحظات سیاسی و نژادی آنها چنین رد و انکاری را در پی داشته است و با مخالفان دیگری نظیر امام محمد غزالی و فخر رازی که بیشتر ملاحظات دینی داشتند، جهت مخالفتشان تفاوت ماهوی دارد.در مقابل افرادی همچون هانری کربن و ایزوتسو هستند که انصافاً زحمات زیادی در معرفی تفکر اسلامی متحمل شدهاند و در وجود و اصالت آن تردیدی بهخود راه نمیدهند.
با توجه به موارد مذکور و ملاحظات دیگر میتوان پذیرفت که:
1 - کسانی که دربارۀ فلسفۀ اسلامی نظرات افراطی یا تفریطی داشتهاند- علاوه بر برخی ملاحظات سیاسی و نژادی آنان که منبعث از تعصبات نژادی آنهاست- باید توجه داشت که گاهی به علت سطحی نگری و توجه به برخی از جنبههای تفکر اسلامی و غفلت از جنبههای دیگر آن و همچنین عدم دسترسی به منابع اصیل، قادر به بیان حقیقت تفکر اسلامی از مصادر اصلی آن نشده و ناگزیر به ارائه آراء شتابزده شدهاند و حتی درپارهای از مواقع به تناقضگویی افتادهاند.
2 - نمیتوان و نبایدصرفا فلسفۀ اسلامی را ماخوذ از قرآن کریم دانست یا حتی آن را ثمرۀ اختصاصی افکار مسلمین تلقی کرد، چرا که به قول ابراهیم مدکور، مسلمانان در آغاز از شاگردان نسطوران، یعقوبیان، و صابئین بودهاند و در فعالیتهای علمی و فلسفی با دوستان معاصر خودهمکاری داشتهاند.
3- برخی از اعراب، فلسفۀ اسلامی را مترادف با فلسفۀ عربی گرفتهاند و پرواضح است که ادعای قابل قبولی نیست، چرا که مبتنی بر تعصبات قومی است در حالی که همه مسلمین از عرب و عجم تحت لوای اسلام در این تلاش عظیم فرهنگی سهیماند و حتی به دلایلی میتوان سهم و حصۀ ایرانیان را در آن بیش از سایر اقوام دانست و این بدان جهت است که ایرانیان از قدیم- یعنی دوران قبل از اسلام- به مسائل عقلی توجه بیشتری داشتند و به اندیشه و تفکر ارج مینهادهاند چنان که نویسندگان و محققان زیادی تصریح کردهاند که در ایران قبل از اسلام علوم عقلی وجود داشته، ولی حوادث گوناگون آنها را از میان بردهاند.
فلاسفهای نظیر ابن سینا و شیخ اشراق اشاره به این منابع و وجود فلسفۀ مشرقی میکنند. حتی شیخ اشراق زیربنای فلسفۀ خود را بر حکمت خسروانی و حکیمان فهلوی نهاده است ولی متأسفانه از بیان دقیق آن منابع- بهدلیل مرسوم نبودن ذکر منابع- صرفنظر میکند.
در کتب زرتشتی به 4 طبقۀ اهل دانش اشاره شده است: منجمان، مهندسان، پزشکان و حکیمان (دانایان) که از گروه چهارم جز سخنان کوتاه و نصایح بدست نیامده است. ضمن این که التجا یافتن فلاسفه یونانی در زمان انوشیروان به هنگام بسته شدن مدارس آتنی به دستور ژوستینین نشانۀ بارزی از جو حاکم علمی و فلسفی در ایران بوده است.
به هر صورت بعد از تسلط و گسترش اسلام، مجال دانشیابی و دانشاندوزی گسترش بیشتر و عجیبی یافت و دانشمندان بزرگی در زمینههای مختلف علمی پدید آمدند و انصافاً مرکز اصلی علوم عقلی یعنی فلسفه، کلام، منطق و حتی عرفان و... ایران بوده است و سایر ممالک اسلامی در علوم نقلی بیشتر به تحقیق میپرداختند.
چنانچه ابنخلدون از پیشروان جامعهشناسی در مقدمۀ خود بر این امر تصریح کرده است، و ماجد فخری در «تاریخ الفلسفه الاسلامیة» مینویسد: «... اینان (ایرانیان) پس از این که عقاید یونانیان را جذب کردند و به جنبههای اندکی از فرهنگ ایران باستان وقوف یافتند، از چنان اقبالی برخوردار شدند که توانستند اثری نازدودنی بر تاریخ اندیشه اسلامی بگذارند. کار آنان چنان بالا گرفت که مشهورترین کسانی که از میان دانشمندان مسلمان پس از سال 750 میلادی موقعیت درخشانی یافتند اغلب ایرانیالاصل بودند».
4 - پس میتوان بهدور از هر نوع تعصبی پذیرفت که فلسفۀ اسلامی کما بیش حاصل عوامل متعددی است که شاید اهم آنها عبارتند از قرآن کریم، فلسفۀ یونان و اسکندرانی، اندیشه ایرانی و هندی و... که متفکران اسلامی با بهرهگیری از همۀ آنها به تکمیل و نشو نمای همه علوم کمک کردند و به قول الیس اولیری «علوم یونانی در محیط اسلامی برای خود زندگی و نشوونمای خاص داشته است. مسلمانان در نجوم و ریاضیات کارهای یونانیان و هندیان را درهم آمیختند و به آنها نظم و سامان تازه بخشیدند».
5 - در مسائل خاص فلسفی، متفکران اسلامی بسیاری از مسائل را تکمیل و مسائل زیاد دیگری را ابداع کرده و به مسائل فلسفی افزودهاند. این مسائل بسیارند، از جمله امتناع تسلسل، اثبات واجب، اتحاد عاقل و معقول، تجرد نفس، امتناع صدور کثرت از وحدت و... تکمیل به این صورت بوده است که متفکران اسلامی با توضیحات خود آنها را از ابهاماتی که داشتهاند خارج کردهاند یا در اثبات آنها برهانهای جدیدی اقامه کردهاند که در بسیاری از موارد از براهین قبلی خود محکمتر هستند.
اما برخی از مسائلی که ابداع کردهاند عبارتند از اصالت وجود، ملاک احتجاج معلول به علت، حرکت جوهری، اعتبارات سه گانۀ ماهیت، وجود ذهنی، امتناع اعادۀ معدوم، وحدت وجود، احکام عدم، وحدت نفس و بدن، بعد چهارم (زمان) و بسیاری از قواعد و اصول دیگری که در منطق ابداع کرده و بر غنای فلسفۀ یونانی افزودهاند وبا دمیدن روح اسلامی در آن فلسفهای مستقل به نام فلسفۀ اسلامی بنا کردهاند. بنابراین اعتقاد به اینکه مسلمین صرفاً بازگوکنندگان گفتههای پیشینیان هستند یا این که فقط انتقال دهنده فلسفه از یونان قدیم به اروپا بعد از قرون وسطی میباشند، چیزی جز تنگ نظری نیست.
روشهای فکری اسلامی
در جهان اسلام روشهای فکری متفاوتی وجود داشته است که کما بیش در فرهنگ اسلامی مؤثر بودهاند.در عین حال این روشها تفاوتهای اساسی با یکدیگر داشتهاند و اهم آنها را با توجه به هدفشان میتوان در 3 روش فلسفی، کلامی و عرفانی تقسیمبندی کرد ( و البته دستهبندیهایی که در هر کدام از آنها به وجود آمده است دامنۀ تفاوتها را افزایش داده است):
1 - در روش فلسفی هدف شناخت است از طریق استدلال عقلی و گاهی با تکیه بر شهود قلبی؛
2 - در روش کلامی، غرض اثبات حقایق دینی است با توسل به عقل متکی به نقل، و تعهد به وحی.
3 - در روش عرفانی قصد، وصول به حق است فقط با تزکیه، بدون اعتنا و اعتماد به عقل.
مشربهای فلسفی در جهان اسلام
الف) مشرب مشائی: در این مشرب فلسفی، شیوۀ بحث فقط تفکر عقلانی و متکی بر برهان منطقی است که از آن به حکمت بحثی یا مشایی تعبیر میکنند و علت این تعبیر را از آن جهت دانستهاند که سرسلسله حکمای مشاء - ارسطوی یونانی- در هنگام تدریس عادت به راه رفتن داشته و مشاء در لغت عرب صفت کسی است که بسیار راه میرود.
ملاهادی سبزواری در شرح الاسماء الحسنی چنین توجیه میکند:«این دسته در طریق معرفت تنها بهنظریه و اقامۀ برهان قناعت میکنند و از این جهت به آنان «حکماء مشاء» گفته میشود که عقل و فکر آنان پیوسته در مشی و حرکت است، زیرا نظر و فکر، عبارت است از حرکت ذهن از مطالب به سوی مبادی و دوباره از سمت مبادی به جانب مطالب».
به هر حال در جهان اسلام اکثر فلاسفه پیروان این نوع نگرشند، از جمله کندی، فارابی، ابوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، ابن رشد، ابن باجه، میرداماد ولی شاخصترین شخصیت این شیوه در جهان اسلام، شیخ الرئیس ابو علی سینا- ملقب به رئیس المشائین- است.
ب) مشرب اشراقی: در این نوع طرز تفکر ضمن اینکه از استدلال عقلی نهایت بهره گرفته میشود ولی آن را کافی ندانسته، معتقدند که برای نیل به حقیقت باید از ذوق و شهود قلبی نیز سود گرفت.
ملاهادی سبزواری در وجه تسمیه اشراق مینویسد:«بدین جهت آنان به این نام موسومند که از عالم غرور دل برکنده و از گفتار ناصواب اجتناب کرده و مستشرق به عالم نور گردیده، عنایات الهی شامل حال آنان شده و از اشراق قلب و شرح صدر برخوردارند».
بنابراین اعتقاد اشراقیون در فلسفه بحثی -که مبتنی بر استدلال صرف عقلانی است –این است که مسائل و مباحث، برخود استدلالکننده نیز یقین آفرین نیستند و در آنچه اثبات میکند دچار شک و تردید است و دلش برآنچه زبان میگوید و استدلال میکند اطمینان نمییابد، در حالی که در حکمت ذوقی (اشراقی) نخست دل میپذیرد و بر آنچه باور یافته است برهان اقامه میکند تا قابل تعلیم و آموزش باشد.
بارزترین چهرۀ مشرب فلسفی شهابالدین سهرودی (587-549) است که با عنوان شیخ اشراق معروف است.
وی «حکمة الاشراق» را به سبک کاملاً اشراقی به نگارش آورده و در آن گروهی از حکمای قدیم یونان را از طرفداران حکمت اشراق نام میبرد و خصوصاً «افلاطون» را رئیس اشراقیون تلقی میکند؛ ولی شهید مطهری بر این باور بود که شیخ اشراق تحتتأثیر عرفای اسلامی، روش اشراقی را پیش گرفت و در واقع آمیزش استدلال و اشراق از نوآوریهای خود وی بوده است. منتها برای مقبولیت بیشتر این مشرب، فلاسفهای نظیر فیثاغورث و افلاطون را دارای این مشرب دانسته است.
به هر حال آنچه مهم است این است که در مشرب اشراقی، معرفت شهودی مقدم بر معرفت عقلی است؛ یعنی حکیم اشراقی مسائل حکمت ذوقی را از طریق کشف و شهود و یافت درونی بدست آورده و سپس در پی دلایلی عقلی میگردد تا آنها را اثبات کند و لذا در صحت آنها دچار شک نمیشود.
ج) مشرب متعالیه: با این که اصطلاح «حکمت متعالی» در اشارات ابوعلی سینا بهکار رفته است، ولی بهطور اختصاصی این نام برای فلسفه ملاصدرای شیرازی (979- 1050هـ. ق) اطلاق میشود و شیوۀ بحث در این مشرب با روش بحث اشراقی تفاوت ندارد؛
چرا که ملاصدرا با آمیزش روشهای برهان و عرفان و با بهرهگیری از همه معارف اسلامی- و هماهنگی قابل تحسین- حکمت خود را نامگذاری کرده است. اما به خاطر اصول و مبادی ویژهای که در حکمت متعالیه حکم فرماست آن را از حکمت اشراق جدا باید پنداشت.
اهم مبانی این حکمت که آن را کاملاً از مشرب اشراق متفاوت میسازد عبارتند از: اصالت وجود، حرکت جوهری، تشکیک در حقیقت وجود و.... امروز اکثر کسانی که در ایران با فلسفۀ اسلامی انس دارند، پیرو فلسفۀ صدرائی هستند و معتقدند در مکتب صدرالمتالهین، اکثر مسائل مورد اختلاف بین مشائیون و اشراقیون و حتی عرفا و متکلمین به صورت قطعی از بین رفته است و ملاصدرا با استفاده از همۀ میراث فرهنگی گذشته اسلام (فلسفه و عرفان و کلام و معارف دینی) نظام خاص فلسفی خود را پیریزی کرده و ابتکار مهمی از خود نشان داده است، بهطوری که فلسفۀ او را نمیتوان یک فلسفۀ التقاطی دانست، بلکه با وجود تأثیر همه روشها در پیدایش آن، یک نظام کاملاً مستقل و منسجم است.