حتی تعهد شاعر به «هنر برای هنر» خود نوعی طرفداریست. طرفداری از فیزیک زبان و بیاعتنایی به ارجاعات بیرون متنی که خود نوعی اعلام موضع در برابر آن ارجاعات بهحساب میآید.
در هنگامههای سیاسی و اجتماعی «شعر طرفدار» بیشتر سروده میشود چرا که شاعر میخواهد با شعرش پاسخی به سفارشهای اجتماع بدهد.
«شعر مشروطه» چنین شعریست.
و «شعر انقلاب» نیز. شعر مشروطه به «نیما» میانجامد و شعر انقلاب هم به شعر متعهد دینی با صبغه سیاسی و اجتماعی امروز.«شعر طرفدار» شعری برونگراست و «من» آن «من جمعی».
برونگرایی این شعر به دلیل وسعت و همهگیری حوادث سیاسی و اجتماعی بزرگ و مقهور شدن شاعر در برابر ولع بیانی و فضای ژورنالیستی و اقتدار مخاطب عام بروز میکند و گاه اثر را به رسانهای صرفاً معنارسان بدل مینماید.«میروم مادر که اینک کربلا میخواندم...»
اما شاعرانی هستند که حتی در این وضعیت تلاش به برقراری نوعی تعادل بین فرم و محتوا را از یاد نمیبرند. قیصر امینپور اگرچه گاه مقهور جریان قدرتمند «شعر طرفدار» میشود اما غالباً در جهت رسیدن به آن تعادل به موفقیتهای چشمگیری دست مییابد.
این موفقیتها در قوالب «دوبیتی و رباعی»، «غزل» و «نیمایی» بهمنصه ظهور میرسد و تا آخرین شعر او ادامه مییابد.
«من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ»
«در کوچه آفتاب»
«شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحی خنده را خراب کنید...»
«تنفس صبح»
«افتاد / آنسان که برگ / آن اتفاق زرد / میافتد
افتاد / آنسان که مرگ / آن اتفاق سرد / میافتد
اما / او سبز بود و گرم که / افتاد»
«تنفس صبح»
«من» در این آثار غالباً «من جمعی» است. چرا که شاعر در این برهه زمانی، زبان گویا یا بهتر است بگویم زبان زیباگوی جماعت است.
«تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بیپریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است»
«آینههای ناگهان»
اما در همین اوان است که خود «قیصر» کم کم متوجه میشود، «من فردی» او کس دیگری است که جماعت، کمتر او را میشناسد.
طبیعی است که بروز این «من متشخص فردی» از «من جمعی» او که تا آن روز «من» غالب شعر او بوده است، آشناییزدایی میکند و مخاطب عام را کمکم غافلگیر مینماید:
«این درد کوچکی نیست/ در روستای ما / مردم / شعر مرا به شور نمیخوانند / گویا زبان شعر مرا، دیگر / این صادقان ساده نمیدانند / و برگهای کاهی شعرم را / شعری که در ستایش گندم نیست / یک جو نمیخرند / از من گذشت / اما دلم هنوز / با لهجه محلی خود حرف میزند / با لهجه محلی مردم...»
«آینههای ناگهان»
«قیصر» در آغاز، بروز این « من فردی» را درد مینامد و دغدغه ابدی و بیتخفیف خود برای جذب طیف هرچه وسیعتر مخاطب را علناً اعلام میکند.
پس تا انتها سعی در برقراری تعادل بین فرم و محتوا و بین سنت آشنای شعری و بدعتهای نوآورانه و ناآشنای شعری را سرلوحه کار خود قرار میدهد و از مرزهای موفقیت درمیگذرد.
مطالعات دامنهدار او در زمینه سنت و نوآوری و رابطه پیچیده آنها که در کتاب بسیار ارزشمند «سنت و نوآوری در شعر معاصر» رخنمون شده است، در این مسیر سخت و طولانی زیر بازوانش را گرفته است. بدینترتیب او هرگز در دام جریانهای تندرو و رادیکال نوآورانه دو سه دهه اخیر شعر ایران نیفتاد و در عین حال هیچکس نتوانست شعر او را سنتی و ارتجاعی بخواند.
به عبارت دیگر حرکت و تکامل شعری «قیصر امینپور» از «من جمعی برونگرا»ی آغازین تا «من متشخص فردی درونگرا»ی واپسین، چنان منطقی و محتاطانه و پرحوصله صورت گرفته است که شعر او را از هرگونه انحراف از نرم پذیرفته شعری روزگارش مصون نگه داشته است. جالب اینجاست که این حرکت و تکامل در تمام قوالب مورد علاقه او که پیش از این نام برده شد با نسبتی یکسان به چشم میآید.
«خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری»
«گلها همه آفتابگردانند»
«پس کجاست؟ / چند بار / جیبهای پاره پوره را / پشت و رو کنم: / چند تا بلیت تا شده / چند اسکناس کهنه و مچاله / چند سکه سیاه / صورت خرید خوار و بار / صورت خرید جنسهای خانگی... / پس کجاست؟ یادداشتهای درد جاودانگی؟»
«گلها همه آفتابگردانند»
«دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک ... چکار با پنجره داشت»
«دستور زبان عشق»
و سهشنبه، هشتم آبان سال 1386 نقطه پایان این جستوجو و تکاپوی پایانناپذیر «قیصر امینپور» بود. روز ناگزیری که همه شاعران تجربه خواهند کرد اما تنها برخی از آنها به قلهای که او به آن رسید، نزدیک خواهند شد. اگرچه اکثر آنها فروتنی شگرف و شگفت او را نخواهند داشت و به همین سبب مقبولیت خاص و عام «امینپور» را هرگز تجربه نخواهند کرد. آنگاه که مرگ، تنها مرگ، دست و پا خواهد زد:
«مرد ماهیگیر / طعمههایش را به دریا ریخت / شادمان برگشت / در میان تور خالی / مرگ / تنها / دست و پا میزد»
«دستور زبان عشق»