سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶ - ۱۹:۲۲
۰ نفر

محمد تقوی: با شعر و شاعری کار ندارم. خودش که قیصر بود، ظاهرش آدم را یاد سرداران بزرگ می‌انداخت و قد بلند و استخوان‌بندی محکم و چهره جذاب و حرکات چهره و اندامش که صلابت و شکوه را مجسم می‌کرد و این همه عظمت در 6 ـ 5 سال اخیر ذره‌ذره آب می‌شد.

خودش گفته بود: «گذشتن از چهل/ رسیدن و کمال/ چه فکر کال کودکانه‌ای/ زهی خیال خام/ تمام!». پیامبر در 40 سالگی به کمال رسید و مبعوث شد. 40 سالگی سن کمال است.

اما او که در 20 سالگی چنان رباعی‌هایی سروده بود، رؤیای کمال در 40 سالگی را بعد از آن همه رنج‌ها، رؤیاهای خامی می‌پنداشت. بعد از درآمدن این شعر در جایی در نقد «گل‌ها همه آفتابگردانند» نوشتم: قیصر که «امید» شاخصه شعرش بود، ناامید شده است. او باید بماند و باز هم بسراید.

هنوز شعرهای نگفته بسیاری دارد». و قیصر دلگیر شده بود و رفتار سردی داشت. اما هیچ توضیحی نداشتم و نمی‌دانستم که او مسافر است و حق دارد سردی کند. من که خبر نداشتم که تنها قیصری که می‌شناسم، به این زودی‌ها رفتنی است.

در همان روزها نوشته بودم که اخوان اگر «امید» تخلص می‌کند، خالی از هر گونه امیدی است و سهراب اگر معنویتی دارد، آن‌چنان دور از زندگی واقعی است که به کار آدم امروزی نمی‌آید. اما قیصر شاعر روزگار ماست و حالا به خیل رفتگان پیوسته است؛ یادش با ماست ولی خودش چه؟ دردناک است... هنوز خیلی زود بود.

کد خبر 36398

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز