احمد غلامی . سردبير در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر«مصدق انگليسي هراسي با فوبياي خيانت»نوشت:
پیرمرد کار خودش را کرد. کاسه صبر همه را لبریز کرد تا علیهاش کودتا کنند. مصدق، این پیرمرد لجباز و یکدنده میتوانست راه دیگری برود. راهی که همه از آن منتفع شوند، هم خودش به نان و نوایی برسد و هم دیگران. دولت آمریکا را هم ناامید کرد. «ترومن» بدش نمیآمد با تکیه بر باور ناسیونالیسم لیبرالیِ مصدق سدی در برابر گسترش کمونیسم ایجاد کند. از اینرو پس از سخنرانی مصدق در سازمان ملل متحد در پی جلب همدلیاش برآمد تا او را در اردوگاه غرب نگاه دارد. ترومن به مصدق هشدار داد «روسیه همچون لاشخوری منتظر است تا نفت ایران را ببلعد.» ترومن از سیاستهای استعماری فرسوده انگلیس دلزده و بیمناک بود. سیاستهایی که با دوران پسااستعماری همخوانی نداشت. ازاینرو وقتی نخستوزیر انگلیس خبر داد که کشورش قصد دارد از جنوب به ایران حمله نظامی کند، با مخالفت شدید ترومن روبهرو شد. اما مصدق، این پیرمرد یکدندهی مبتلا به انگلیسیهراسی که فوبیای خیانت داشت تا پایش به ایران رسید باز کار خودش را کرد. او نه در پی قهرمانی و محبوبیت بود، نه سودای ریاست داشت. اما مخالفان پیرمرد همچنان معتقدند او باید به تقویت نهادهای حقوقی کشورش میپرداخت و قانونگرایی را ترویج میکرد. راهی که نرفت. شاید مصدق هم خودش انتظار چنین سرنوشتی را نداشت. دست بر قضا رخدادهای نامنتظره تاریخی با روح عدالتطلبش گره خورد و او را به سوژه سیاستی انقلابی بدل کرد. سیاستی انقلابی که نه با حالواحوال پیرمرد جور بود و نه با خاستگاه اشرافیاش. این سوژه پرتابشده به دل سیاست، خواستهناخواسته عصاره مردم زمان خودش شد: «انگلیسیهراسی با فوبیای خیانت». بالاخره عصارهی مردمبودن، کار دست پیرمرد داد. تا ترومن رفت و آیزنهاور آمد همه علیهاش شدند. سازمان سیا از عوامگرایی مصدق نفرت داشت، میترسید او شاه را مجبور کند تا به نقش محدودِ خود در قانون اساسی بسنده کند. از اینرو انگلیس و سلطنتطلبهای محافظهکار همپیمان شدند تا او را از سر راه بردارند. از سوی دیگر افزایش محبوبیتِ مصدق به اختلاف سیاسی و حسادتها دامن زد و جبهه ملی دچار تفرقه شد. سران جبهه ملی همچون مظفر بقایی و حسین مکی به او پشت کردند و به شبکهای از جاسوسان سلطنتطلب و جاسوسان انگلیس در ارتش و بازار پیوستند تا کار را تمام کنند. اگر مصدق انگلیسیهراسی بدبین بود که به نزدیکترین کسانش اعتماد نداشت و در پشت نقاب هر کس جاسوسی میدید و فوبیای خیانت داشت، شاه هم انگلیسیهراسی بود که فوبیای حقارت داشت. با این تفاوت که مصدق تن به خیانت نداد اما شاه بارها تن به حقارت داد. «انگلیسیهراسی شاه حاد بود و تبعید پدرش به دست انگلیسیها در 25 شهریور 1320 بر آن افزود. این سوءظن که منافع انگلیس باعث میشود تا از اعراب در برابر ایران حمایت کند بیپایه و اساس نبود.» شاه امیدوار بود با ایجاد حکومتی حاکمیتمند، تجلی سه خواسته کمیاب سیاست در خودش باشد: قدرت، منزلت و ثروت. او با قدرت میتوانست ارادهاش را به دیگران تحمیل کند و به منزلت در خود دست یابد، و با انباشت ثروت هم بهرهجوییها و کامیابیها را ممکن سازد. اما این پیرمرد آمده بود تا کاخ رؤیاهای شاه را ویران کند. مگر نه اینکه مصدق همچون او خاستگاه اشرافی و سلطنتی داشت و زخمخورده انگلیس بود و آرزوی قلبیاش ملیکردن صنعت نفت، پس چهچیز آنها را خصم یکدیگر کرد.
دلیل این خصم ساده و عمیق بود، برداشت آنان از سیاست با هم تفاوت داشت. مصدق میدانست اگر هدف امر سیاسی صلح بر پایه عدالت است رژیم طبیعی آن «دمکراسی» است. شاه اما رؤیای «دوگل»شدن در سر داشت. او در خاطراتش مینویسد: «وقتی دوگل از فرانسه صحبت میکند بهنظر میرسد پژواک آرزوهایش را بیان میکند، آرزوهایی که من برای کشورم دارم... میهنپرست بزرگی که سرمشق من است.» ویلیام موریس، سفیر آمریکا در عربستان، بهکنایه دوگل را با شاه قیاس کرده و بعد با این عبارات تحقیرش میکند: «پسر یک گروهبان بیسواد ایرانی، فریبکار و متظاهر و خجالتی که وارث تاجوتخت سههزارساله شاهنشاهی هخامنشی است!» البته ناگفته پیداست در پس این تحقیرها ترس از جاهطلبی شاه هم وجود دارد. جاهطلبی که درصدد بود با کنارگذاشتن عربستانِ مورد حمایت انگلیس، خود به رهبری امریکا ژاندارم منطقه شود. شاه برای تحقق این رؤیا بهسوی پنج رئیسجمهور امریکا روزولت، ترومن، آیزنهاور، کندی و جانسون رفت اما همه او را ناکام گذاشتند، تا دست آخر با نیکسون به رؤیای خود رسید. با کامیابی در این رؤیا او پا به عرصه قدرت، منزلت و ثروت گذاشت. اما شبح پیرمردِ سمج با اینکه به تاریخ پیوسته بود، دست از سرش برنمیداشت. شاه از پیرمردها متنفر بود. پیرمردهایی که اصل و نسباش را میشناختند: فروغی و قوام و مصدق، هریک به نوعی. قوام خواسته، فروغی و مصدق ناخواسته تحقیرش میکردند. اینک آنان در آغوش خروارها خاک خوابیده بودند و وقت آن رسیده بود تا شاه حقارتهایش را با برپایی جشنهای دوهزاروپانصدساله التیام بخشد. اما پیرمردها باز دست از سرش برنمیداشتند، فروغی، آبشخور فکر روشنفکران لیبرال بود که همواره مورد نفرت شاه بودند. قوام، سرمشق تکنوکراتهای نافرمان همچون ابتهاج و امینی بود و مصدق، شبح سرگردان عصاره مردم که آزادی و عدالت را بانگ میزد، پرندهای بر بالای کاخهای سلطنتی که با هر بانگاش خواب شاه را آشفته میکرد. شاید در یکی از همین شبها بود که شاه هراسان از خواب پرید و در ذهنش پازل کابوسی را که دیده بود در کنار یکدیگر قرار داد. پازلی که تصویری گنگ و مبهم از انقلاب اسلامی 57 را نشان میداد و در انتها در پس پشت توده خشمگین مردم، پیرمردی ایستاده بود با لبخندی بر لب که معلوم نبود از خرسندی میخندد یا قصد تحقیرش را دارد، و یا هیچکدام. پیرمرد فقط آمده بود تا کار خودش را تمام کند.
- شفافسازي را غيرممكن نكنيم
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
روز خبرنگار و روزنامهنگار هم گذشت. در ميان اظهاراتي كه درباره اين حرفه در رسانهها منتشر شد، يك مورد بيش از ساير موارد ميتواند براي همكاران رسانهاي و روزنامهنگار اهميت داشته باشد. اين مورد سخنان رياست محترم قوه قضاييه است كه در گراميداشت اين روز چنين گفتند كه: «خبرنگاري شغل نيست بلكه وظيفهاي است كه يك خبرنگار براي انتقال حقايق، پوشش رويدادها و شفافسازي امور بر دوش خود احساس ميكند و بر اين اساس تلاش خبرنگاران براي تفهيم و استيفاي حقوق مردم، شفافسازي، كمك به آزادي و فهم وضعيت سياسي قابل تقدير است. به همان ميزان كه خبرنگاري يك ضرورت براي جوامع امروز است، كاري سخت نيز به شمار ميآيد و از حيث رعايت حدود اخلاقي، قانوني، شرعي، آزادي بيان و شفافسازي به ويژه در كشور ما كار بسيار دشواري است. گاهي شنيده ميشود كه خبرنگاران به دليل برخي برخوردهاي قضايي از قوهقضاييه گلايه دارند. اين در حالي است كه برخوردهاي قضات و قوهقضاييه در چارچوب قانون است و آنجا كه قانون به صورت مطلق، «توهين، استهزا، افترا، نشر اكاذيب به قصد تشويش اذهان عمومي» و مواردي از اين دست را جرم دانسته، قاضي و دستگاه قضايي دخالتي در كم يا زياد كردن ميزان جرم ندارند... ما ميدانيم كه فعاليت در اين چارچوب كار بسيار دشواري است. اميدواريم قوهقضاييه نيز با خبرنگاران مهربان باشد اما خبرنگاران هم حدود را رعايت كنند تا با گسترش اخلاق و حمايت از آزادي، مردم از شفافسازي رسانهها بهرهمند شوند.»ابتدا بايد از حسنظنّي كه در اين گفتار هست تشكر كرد و چشمانتظار بود كه توصيه پاياني آقاي رييس قوه با روزنامهنگاران جامه عمل بپوشد. انتظار روزنامهنگاران نيز اين است كه قضات با آنان براساس مُرّ قانون رفتار كنند ولي در اين ميان اختلاف مهمي در فهم نسبت به وظايف و مسووليتهاي روزنامهنگار وجود دارد كه در اين يادداشت به آن اشاره ميشود. مهمترين مشكل روزنامهنگاران در فهم «عنصر معنوي» جرم انتسابي به آنان است. براي فهم دقيق موضوع از رفتار قضات نمونه ميآوريم. آقاي رييس قوه به خوبي ميدانند كه بسياري از پروندههايي كه در دادگستري تشكيل ميشود و از سوي دادستان يا بازپرس ايراد اتهام ميشود و حتي قضات دادگاههاي اوليه درباره آنها احكام محكوميت صادر ميكنند در نهايت ممكن است حكم تبرئه صادر شود در حالي كه براي فرد تبرئه شده هزينههاي زيادي به وجود آمده و چه بسا مدتها هم زندان رفته و از همه بدتر هزينههاي معنوي زيادي نيز به او تحميل شده باشد. پرسشي كه از دستاندركاران قضايي خواهد شد اين است كه مسووليت اين خطاها و خسارات به عهده كيست؟
فراموش نكنيم كه حتي ممكن است پرونده منجر به صدور حكم و اجرا شود و براي نمونه متهمي اعدام شود ولي بعدها معلوم شود، حكم اشتباه بوده است. چه كسي پاسخگوي چنين خساراتي به مردم خواهد بود؟پاسخ در قانون آمده است. اگر اقداماتي كه انجام شده عرفا معمول بوده و قضات تقصيري مرتكب نشدهاند، مسووليتي متوجه آنان نيست. در واقع نه تنها سوءنيتي از سوي قاضي وجود نداشته، بلكه عرفا و در حد معمول ضوابط را رعايت كرده است. ولي اگر در انجام وظايف قانوني خود دچار تقصير شده و اقدامات او از قصور فراتر رفته و ضوابطي را كه عرفا بايد در نظر ميگرفته، رعايت نكرده است، در اين صورت قاضي اقدامكننده مقصر بوده و مسووليت كيفري و مدني دارد. در واقع در هر شغلي امكان خطا وجود دارد و خطا جزو ذات امور است، فقط پرسش اين است كه آيا اين خطا ناشي از تقصير و عدم رعايت نظامات مرسوم است يا ناشي از قصور و حتي طبيعت كار. اگر كسي كشته شود و ماموران فردي را در محل قتل در حالي كه چاقو در درست دارد ببينند، بهطور طبيعي او را بازداشت ميكنند. ولي اين را هم ميدانيم كه وي تا اين مرحله قاتل محسوب نميشود و اين فقط يك اتهام عليه اوست چه بسا تبرئه شود. ولي اتهامي است كه عرفا موجه است. حتي اگر در ادامه معلوم شود كه او قاتل نيست در اين صورت كسي بازپرس قتل را براي بازداشت اين فرد سرزنش نميكند زيرا او مطابق عقل عرفي در جامعه چنين تصميمي را اتخاذ كرده است.
وظيفه بازپرس صدور حكم نهايي نيست؛ وظيفه او انجام تحقيقات مقدماتي و پيدا كردن فرد متهم به قتل است و در اين مورد خاص، عرف و عقل به او اجازه ايراد چنين اتهامي به آن فرد را ميدهد.
نكته مهم اين است كه اگر دست بازپرس در احضار و بازداشت افراد تا حدي بسته شود كه فقط بتواند افرادي كه قاتل بودنشان نزديك به صد درصد است را احضار كند، در اين صورت فعاليت قضايي و اجراي عدالت را تعليق به محال كردهايم.
با اين ملاحظه اگر منظور رياست محترم قوهقضاييه اين است كه روزنامهنگاران در اجراي وظايف خود مرتكب هيچ اشتباهي و خطايي نشوند، بايد گفت كه اجراي رسالت مطبوعاتي تعليق به محال شده است و استيفاي حقوق مردم غيرممكن ميشود. همانطور كه بستن دست بازپرس براي احضار افراد و مظنونان به قتل، موجب تعليق اجراي عدالت خواهد شد. آنجايي كه قوهقضاييه و قضات بايد با روزنامهنگاران متعادل برخورد كنند در اين زمينه است. نمونه اخير آن آقاي ياشار سلطاني است. بر فرض كه در انتشار ليست اسامي كساني كه از املاك نجومي بهرهمند شدهاند، نقايصي وجود داشته باشد (البته بنده نميدانم كه آيا چنين است يا خير، فرض ميكنيم چنين خطايي هم باشد)، ولي مگر روزنامهنگار ميتواند تكتك موارد را پيگيري و حل كند؟ حضور اسامي در چنين ليستي مثل همان فردي است كه با چاقوي خونآلود بالاي سر يك جنازه به قتل رسيده ايستاده باشد، فوري متهم به قتل ميشود، هرچند بعدا ممكن است تبرئه شود.
صدور حكم تبرئه از سوي دستگاه قضا براي رفع اتهام و اثبات بيگناهي فرد كفايت ميكند. بنابراين نميتوان روزنامهنگار را به اين عنوان كه مثلا يكي يا دو فرد در ليست هستند كه از املاك استفاده نكردهاند، مواخذه كرد.
ضمن اينكه رسيدگيهاي دقيقتر ممكن است نشان دهد آن افراد در جاي ديگر و آپارتمان مجللتر و ارزانتري نيز گرفتهاند! و پس دادن واحدهاي مذكور در ليست از باب روحيه عدالتخواهانه نبوده است!
بلكه از زاويه زيادهخواهي ميتواند باشد! اينكه از سوي آقاي رييس قوه گفته شده شفافسازي در كشور ما كار بسيار دشواري است، درست است. ولي اين دشواري را با برخورد متعادل و منطقي در رسيدگي قضايي ميتوان تعديل كرد در حالي كه اگر برخوردها تنگنظرانه و با تفسير محدودكننده از قانون همراه باشد، كار دشوار شفافيت را دشوارتر و حتي غيرممكن ميكند.
- از دمشق تا بارسلون
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
«نباید داعش را از بین برد چرا که این گروه تروریستی میتواند آمریکا را به اهدافش در منطقه برساند.» این جمله، بخشی از مقاله «هنری کیسینجر» است که به نوشته روزنامه انگلیسی ایندیپندنت، برای وبسایت خبری تحلیلی CapX و خطاب به دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا نوشته شده است. وزیر خارجه «ریچارد نیکسون» در ادامه مقالهاش، دلیل چنین پیشنهادی را چنین برشمرده که با استفاده از چنین جانورانی «میتوان جلوی قدرت گرفتن ایران را در منطقه گرفت.» پس«نباید آنها را از بین برد»!
آنچه روز پنجشنبه در بارسلونای اسپانیا رخ داد و طی چند حمله تروریستی، داعش 14 غیرنظامی بیگناه را کشت و 100 شهروند دیگر این کشور اروپایی را مجروح کرد، فقط پس لرزههای عملیاتهای بزرگی مثل آزادسازی حلب، موصل، عرسال، کوبانی و... نیست. نتیجه سیاستهایی است که گوشهای از آن را هنری کیسینجر علنی کرد. «داعش را در منطقه حفظ کن» یعنی اولا، مانع از بازگشت آنها به خانههایشان در غرب شو، ثانیا همچنان به هدف اصلی از تشکیل چنین موجوداتی که همانا، درگیر ساختن ایران و مقاومت است، بپرداز و از همه مهمتر این که، جان مردم اصلا اهمیتی ندارد! این «مردم» میتواند مردم آسیا و آفریقا باشد، میتواند حتی مردم اروپا باشد! حوادث هولناک اسپانیا که طی آنها تکفیریها، دهها زن و کودک بیگناه را به طرز ناجوانمردانهای با خودرو زیر گرفتند و به خاک و خون کشیدند، حاصل همین استراتژی «داعش را نباید از بین برد» است.
حدود 5 سال پیش و زمانی که، غائله «داعش» و «تکفیریها» را ساختند و این سگهای هار را به جان مردم انداختند، غرب هیچ اقدامی-تاکید میشود هیچ اقدامی- برای جلوگیری از هجوم تکفیریهای چشم آبی از کشورشان به منطقه غرب آسیا نکرد چرا که برای این پروژه سنگین، به نیروی انسانی نیاز داشت، و از طرفی میخواست غرب را از لوث وجود چنین موجودات پلیدی پاک کند. استراتژیستهایی مثل کیسینجر که احتمالا راهاندازی غائله داعش نیز زیر سر چنین موجوداتی است، شاید، به اینجای کار فکر نکرده بودند که اگر این پروژه شکست خورد و تکفیریها خواستند به خانههایشان برگردند، چه خواهد شد. البته شاید فکر اینجای کار را هم کرده باشند اما جان مردم برایشان اهمیتی نداشته است. حادثه بارسلونا در یک کلام، نتیجه شکست پروژه داعش در غرب آسیا و پیروی از سیاستهای امثال هنری کیسینجر است.
تروریستهای تکفیری که خلافتشان در منطقه از هم فروپاشیده حالا، تغییر استراتژی دادهاند. آنها دیگر لزوما، برای کشتن مردم بیگناه به بمب و اسلحه هم نیاز ندارند. با یک خودرو هم میتوانند به جنایاتشان ادامه دهند. نام جدیدی هم برای تغییر سبک آدمکشیشان انتخاب کردهاند؛ «الخَیْلِ الْمُسَوَّمَه»، یعنی «اسبهای نشاندار»: خودرویی را میدزدند، وارد اماکن پرجمعیت میشوند، به مردم یورش میبرند و تا زمانی که پلیس و نیروهای مسلح از راه برسند، تا میتوانند آدم میکشند. در ماجرای بارسلون، تروریستها با استفاده از خودروهای به سرقت رفته به جمعیت مردم زدند و 14 نفر را به کام مرگ کشاندند و 100 نفر را هم راهی بیمارستانها کردند. به گفته پلیس اسپانیا، 5 عامل انتحاری نیز قبل از انفجار کمربندهای انتحاری، شناسایی و به هلاکت رسیدهاند. خدا میداند اگر این 5 نفر موفق به انجام عملیات میشدند، شمار تلفات این حوادث، چقدر بالاتر رفته بود.
حملات تروریستی دیگر محدود به عراق، سوریه، افغانستان و لیبی نیست. وقوع چنین حملاتی در اروپا و آمریکا نیز درست مثل این کشورهای جنگزده، در حال تبدیل شدن به امری عادی است. راه مقابله با چنین حملاتی نیز تا زمانی که غرب با داعش و گروههای تکفیری به صورت «گزینشی» وارد نبرد میشود و دست از حمایت این گروهها برنمیدارد، بسته خواهد بود. با ادامه چنین وضعی، این مردم کشورهای اروپایی خواهند بود که باید «تقاص» حماقتهای رهبرانشان را پس بدهند. اما با وجود همه این حماقتها، راه جلوگیری از تکرار چنین تراژدیهای هولناکی چیست؟
«اسلام هراسی» شاید یکی از اصلیترین اهداف سازندگان داعش باشد. هنوز هم اگر به نحوه پوشش اخبار مربوط به تروریستهای تکفیری در رسانههای غربی توجه کنیم، اصرار عجیبی روی آوردن کلمه «دولت اسلام» دیده میشود. محال است رسانههای مطرح غربی راجع به داعش خبر یا تحلیلی منتشر کنند اما از این کلمه در آن استفاده نکنند. واکنش عجیب ترامپ به این حادثه و منتسب کردن آن به مسلمانان، ادامه همان مسیر «اسلام هراسی» است. ترامپ با تعریف یک افسانه تاریخی مورد علاقه نژادپرستان آمریکایی به نوعی، خواستار کشتار مسلمانان در اروپا شده است! شاید عجیب به نظر برسد اما، تبعات شوم این سیاست نیز اکنون، به شکلی دیگر به خود غربیها بازگشته است. دامن زدن به اسلام هراسی امروز به یکی از مهمترین دلایل گسترش نژادپرستی و خشونتهای ناشی از آن تبدیل شده است.
آنچه هفته گذشته در شهر «شارلوتزویل» آمریکا رخ داد، هم شباهت زیادی با حادثه تروریستی بارسلون دارد و هم ارتباط مستقیمی با آن دارد. در آن حادثه نیز یک آمریکایی با خودرو به جمعیت زد و شماری از مردم بیگناه این کشور را به خاک و خون کشید. اگر در بارسلونای اسپانیا، داعشیهای متعصب مردم را میکشند در «شارلوتزویل» آمریکا نژادپرستان متعصب مردم را میکشند، نژادپرستانی که خواهان اخراج پناهجویانی هستند که از قضا، بسیاری از آنها در پی ترس از همین داعشیها به اروپاگریختهاند! میتوان به جرات گفت، بحران نژادپرستی که غرب را گرفتار کرده و به نوشته نیویورکر، آمریکا را تا آستانه یک جنگ داخلی جلو برده، با پروژه داعش که ساخته و پرداخته غرب است، ارتباط مستقیمی دارد.
پیروزی ترامپ در آمریکا در کنار سیل پناهجویان فراری از چنگ داعش به غرب، به نژادپرستانی که مثل داعش آدم میکشند، جان تازهای داده و غرب را وارد بحرانهای تازهای کرده است. به چنین شرایطی سیل بازگشت تروریستهای چشم آبی به خانههایشان را اضافه کنید. همه اینها، بحرانهایی هستند که به ناآرامیها در اروپا و آمریکا دامن زده و این کشورها را وارد بد مخمصهای کردهاند. غرب امروز از بحران ناامنی رنج میبرد و این بحرانها نیز حاصل، داعش، اسلام هراسی، پناهجویان، ترامپ و نژادپرستان است.
راه حل این بحران رو به رشد اما ، چه درآسیا و آفریقا و چه در آمریکا و اروپا تنها بمباران داعش و تکفیریها نیست، راهحل، بمباران «ایدئولوژی داعش پرور وهابی» است. تا دلارهای سعودی، مدارس داعش پرور این رژیم در سراسر جهان و طمع رهبران غرب به دلارهای نفتی این رژیم قرون وسطایی هست، با بمباران تروریستها کار به جایی نخواهیم برد. باید ایدئولوژی «وهابیت» را بمباران کرد و با آلسعود که مروج این ایدئولوژی انحرافی و ضداسلام و بشریت است مقابله شود.
در بحبوحه حملات تروریستی اسپانیا و درست زمانی که ماشین جنگی داعش، مردم بیگناه این کشور اروپایی را «ِله» میکرد، خبر افتتاح نمایشگاه بزرگ دمشق با حضور ۴۳کشور مخابره شد. ۱۴۳ تیم از ۴۳ کشور وضعیت امنیتی سوریه را برای شرکت در این نمایشگاه مناسب دیده و در آن شرکت کردهاند. از آمریکا و اروپا بگیر تا آفریقا و آسیا در این نمایشگاه شرکت کردهاند. برپایی این نمایشگاه و وقوع آن حملات تروریستی یک پیام بیشتر ندارد: هرچه غرب آسیا به آرامش و امنیت نزدیکتر میشود، قلب اروپا و آمریکا، نا امنتر میشود.
- تهران جديد
روزنامه رسالت در ستون سرمقالهاش نوشت:
«تهران جديد»عنوان ويژه نامه 128 صفحه اي روزنامه همشهري است. اين ويژه نامه حاوي چکيده عملکرد آقاي دکتر محمدباقر قاليباف در 12 سال تصديگري شهرداري تهران است. تصويري که از تهران جديد ما امروز داريم شهري آباد است که هر گوشه اش تماشايي است. تهران امروز يک تهران آباد، پويا و پيشرو است. تهران امروز ام القراي جهان اسلام است. با آنکه ايران طي چهار دهه گذشته تحت ظالمانه ترين تحريم ها و بي رحمانه ترين برخوردها از سوي دولت هاي استکباري بوده اما پايتخت و شهرهاي بزرگ کشور چهره يک کشور جنگ زده را ندارند. تهران امروز يک شهري است که تنه به تنه پايتخت هاي بزرگ جهان مي زند.
تهران طي 12 سال گذشته با مديريت جهادي ساخته شده است. تهران جديد را با صدها هکتار فضاي سبز و بوستان هاي بي شمارش مي توان ديد.
مردم تهران شبها در بوستان ها و فضاي سبز تا نيمه هاي شب به تفريح و تفرج مشغول اند. صبح ها در همين بوستان ها صدها هزار نفر در 2100 ست ورزشي مشغول ورزش و نرمش هستند.
100 هکتار پارک فقط مخصوص بانوان است. بهشت پرندگان در 23 هکتار با 6500 گونه پرنده از شگفتي هاي بي نظير تهران در ميان پايتخت هاي جهان است. در باغ موزه دفاع مقدس هشت سال فداکاري و ايثار ملت را در قاب هاي بزرگ و ديدني اين باغ بزرگ به خوبي مي توان ديد.
نصب 2 هزار متر نقاشي در باغ موزه دفاع مقدس هر بيننده اي را به فضاي عمليات بيت المقدس، عمليات آزادسازي خرمشهر مي برد.
پانوراماهاي دفاع مقدس که در نوع خود در خاورميانه بي نظير است از شگفتي هاي باغ موزه دفاع مقدس است. اين ساخت که نمايي از مقاومت ملت ايران است از جاذبه هاي بزرگ گردشگري در تهران نيز محسوب مي شود.
دکتر قاليباف طي 12 سال گذشته بزرگراه ها را 82 درصد افزايش داد و اين رکوردي بزرگ است.
22 کيلومتر فقط طول تونلهاي بزرگ درون شهري تهران است که نمادي از کارآمدي کارنامه شهرداري تهران محسوب مي شود.
ساخت «پل صدر» که از شاهکارهاي پل سازي کشور است فقط ظرف 800 روز کار شبانه روزي انجام شد. پل صدر همچنان در صدر درخشش هاي تهران قرار دارد.
«شهر آفتاب» در جنوب پايتخت امروز به يک مرکز فرهنگي بزرگ در خدمت فرهنگ کشور است. مددسراها و گرمخانه ها و نيز خدمات عظيم در جنوب شهر تهران فاصله شمال و جنوب را طي 12 سال گذشته به کمترين کاهش داد.
امروز خدماتي که شهرداري تهران در جنوب شهر به شهروندان مي دهد اگر بيشتر از شمال شهر نباشد قطعا کمتر نيست.
تهران سال 85 فقط 20 کتابخانه داشت اما امروز 380 کتابخانه فعال به دوستداران فرهنگ خدمات ارائه مي دهند.
دکتر قاليباف سال 84 تهران را با 89 کيلومتر خط مترو تحويل گرفت و امروز پس از 12 سال با 189 کيلومتر خط مترو تحويل مي دهد.
امروز با 200 کيلومتر طول شبکه اتوبوس هاي تندرو جابجايي مسافر به راحتي صورت مي گيرد. اين در حالي است که 13 هزار تاکسي نيز در دو سال اخير نوسازي شده است.
امروز درياچه «خليج فارس» بخشي از نماي زيباي تهران در غرب اين کلانشهر است. اين منطقه به صورت يک منطقه گردشگري چشم هر بيننده اي را به خود جلب کرده و مي نوازد.
امروز 23 شهر جهان خواهرخوانده تهران هستند. بنياد «سيتي مايور» (city mayor) از ميان بيش از 800 شهردار جهان عنوان هشتمين شهردار برتر دنيا را به دکتر قاليباف داد.
امروز تهران يکي از پنج شهر برتر دنيا در حوزه حمل و نقل عمومي است. سازمان ملل تهران را به دليل ارتقاي سطح کيفيت زندگي شهري تقدير کرده و جايزه ويژه «متروپليس» را به اين شهر اختصاص داده است.
کل بدهي شهرداري تهران 15/5 هزار ميليارد تومان است. اين در حالي است که طلب شهرداري تهران از دولت بيش از 19 هزار ميليارد تومان است.
متاسفانه دولت يازدهم با شهردار تهران روابط خوبي نداشت و اين همه خدمات شهري در تهران در حالي انجام شد که شهردار تهران از حمايت دولت بي نصيب بود.
امروز شهردار جديد تهران چه شهري را تحويل مي گيرد؟ او از شوراي شهري برخاسته که همسو با دولت است پس در اولين گام مي تواند طلب از دولت را نقد کند و بدهي هاي خود را تصفيه و با حداقل 4/5 هزار ميليارد تومان حاصل از اين تسويه حساب به کار خود ادامه دهد.
اين روزها تهران با يک مدير جهادي وداع مي کند. کساني که وارث اين همه عمران و زيبايي در تهران هستند بايد بدانند چه شهري را تحويل مي گيرند تا اگر خواستند روزي اين امانت را به اهل خود در دوره هاي بعدي واگذار کنند کارنامه مشخص و دقيقي را ارائه دهند.
امروز هر کس که وارد تهران، پايتخت جمهوري اسلامي ايران
مي شود باور نمي کند اين شهر در حالي ساخته شده است که تمامي دنياي استکبار به رهبري آمريکاي جنايتکار عليه ملت ما بسيج
شده اند تا نگذارند سنگي روي سنگ بنا شود.
تهران با زيبايي هاي بي نظيرش فرياد برمي آورد که هشت سال دفاع مقدس و نزديک به 40 سال تحريم هاي ظالمانه که شديدترين آن در 12 سال اخير اعمال شده است اثري در عمران و آبادي ام القراي جهان اسلام نداشته است. تهران جديد را همه مردم با مديران فعال و متعهد شهرداري طي نزديک به 40 سال اخير ساختند اما تهران 12 سال اخير تهراني نو و با مديران جهادي به ياد ماندني خواهد بود.
«تهران جديد» حتي اگر در دهه بعد هم کاري نشود همچنان «جديد»خواهد بود.
نظر شما