اما همواره این شیوه پسندیده علاوه بر زیباآفرینی، مضامین بسژرفتری که اکثرا در باورهای دینی استوار است بوجود آمده، پس تنها برای خوشایند و شادی ذهن ما بوجود نیامده و این اصل را با مطالعه دقیق بر جنبههای روانی آثار باقیمانده از کمالالملک و شاگردان هنرمند آن میتوان مشاهده کرد.
یکی از این شاگردان با استعداد کمالالملک، با سنگریزههای رنگین بستر رودخانهها و سنگ خارههای کوهستان، درخشانترین تابلوها را خلق میکند. در میان شاگردان نامآور کمالالملک علی رخساز گمنامترین و عجیبترین آنهاست. او نقاشی است که با طبیعت راز و رمزهای شیوایی دارد و در هنر با تکیه بر ابداع و ابتکار به ارزشهای تازه و استقلال نسبی بارآوری دست یافته است.
آنهایی که رخساز را میشناسند میدانند که او در تدارک کار خلاقهاش، هر چند گاه سیر و سفر متفاوتی را آغاز میکرد. عرصه او دامنه کوهها، قعر درههای مشهور و حاشیه و بستر رودهای کوچک و بزرگ است. هنر او مانند کیمیاگری کهن، به ابزارها و فوت و فنهای غریبی نیاز دارد.
سنگریزههای رنگین، سنگهای تراشخورده به دست طبیعت و صیقلخورده به دست امواج رودخانهها، وسیله اصلی کار او بودند و او در سفرهای دور و درازش به جست و جوی این سنگها میپرداخت.
در این کار شور و دقتی تا حد وسواس داشت. قطعه سنگ کوچکی را از میان توده هم ریختهای از شن و ماسه و قلوهسنگهای جورواجور برمیداشت، آنرا لمس میکرد، جلوی تابش خورشید میگرفت تلألو آن را مینگریست و هر آنچه را که میخواست در آن بیابد، می دید. چهره گشادهاش که در سایه اندیشههای درونیاش در آرامشی بیتفاوت فرو رفته بود، با برق یک لبخند منقلب میشد.
شکارچی شکار خود را یافته بود. اما هنوز شکار در دام او نیست. وقتی به اندازه کافی از این نوع سنگریزهها جمعآوری میکرد راهی شهر میشد، سنگریزههای الوان را با ابزارهای مخصوصی میتراشید، صیقل میداد ابعاد آن را دگرگون میکرد و به آنها جلا میداد. رنگ طبیعی سنگ با درخششی که زیر دستهای او مییافت، جان میگرفت و شکفته میشد، آن وقت صدها قطعه از این سنگ های رنگ به رنگ صیقلی کنار هم چیده میشد.
شبها و روزها این کار دقیق با حوصله و شوق اجرا میشد. دهها بار سنگریزهها جایشان را عوض میکردند. رنگها باید کنار هم به مطلوبترین هماهنگی و چشمنوازترین سایه روشن دست مییافتند.
به طور کلی رنگها باید روی هم اثر میگذاشتند و یکدیگر را کامل میکردند باید سمفونی پرتلاطمی از دهها و صدها رنگ دستنیافتنی طبیعی بوجود میآمد، درست مثل جواهرساز خبرهای که دانههای شفاف یاقوت و الماس را روی نگین بیهمتایی مینشاند. سنگریزههای شفاف «رخساز» خود را بازآفرینی کرده است.
زندگینامه رخساز
زندگینامه رخساز شرح سختکوشیها، اصرار ورزیدنها و عبادتها و پارساییهای هنری اوست، او معتقد بود که هنر فرزند نبوغ نیست با این پیام هنرمند را به تلاش و جستوجوهای خستگیناپذیر فرا میخواند. رخساز میگفت: باید جان خود را قطرهقطره در پای هنر ریخت تا این نهال ببالد و تناور شود. ماجراهای زندگیاش را میتوان چنین بازگو کرد.
از کودکی چندان به درس و مدرسه پایبند نبود. به قول حافظ از قیل و قال مدرسه دلش میگرفت. از همان وقت که زندگی را بهدرستی نمیشناخت، شوق و شور هنر در وجودش متجلی میگشت. این عاطفه هنری، بازتاب محیطی بود که در آن رشد کرده بود. پدرش غلامرضا رخساز سرآمد میناکاران اصفهان بود. او قلمزن چیرهای بود که ساحرانهترین نقوش از زیر پنجههایش بیرون میآمد. کارش را تا حد عاشقبودن دوست داشت.
چنان در هنرش غرق بود که گاه دنیا را از یاد میبرد و در دلش میخواست حرفه پدر را دنبال کند. اما پدرش مایل بود که به تحصیل ادامه دهد. بارها بخاطر اینکه مشق و درس را رها کرده و به سیاهمشقهای هنری پرداخته بود کتک های جانانهای را از او نوش جان کرده بود.
پدرش مصرانه میگفت: آینده تو در تحصیل است. اما او معتقد بود هیچ آیندهای را جز هنر نمیخواهد. پدر اصرار میکرد، اما پافشاری او بیحد بود. سرانجام این سماجتها و یکدنگیها کار خودش را کرد. یکروز پدر دستش را گرفت و به مدرسه صنایع مستظرفه برد و در را به او گوشزد کرد اگر میل ات به هنر میرود حرفی نیست ترا به دست مردی میسپارم که دم گرم و نگاه سوزان او سنگ را هم میسوزاند و سر انجام او را به کمالالملک سپرد.
پدرش با کمالالملک دوستی دیرینهای داشت. به او گفت: از این پسر لجباز و خیرهسر چیزی بساز که بتواند به او تکیه کند. کمالالملک سکوت کرد. با نگاه کاوندهای که تا مغز استخوانهایش رسوخ کرد، او را پائید. نخست از پذیرش او سر باز زد اما وقتی علاقه آتشین او را دید، قبول کرد که در محضر او بماند. استاد به او گفته بود الفبای هنر این است که اگر طالبش باشی خاکسترت میکند. این آتشی است که اگر آنرا در دستت بگیری میسوزی اما او میخواست در این آتش دود و خاکستر شود.
استادی میگفت: اگر استعداد او سوختن و ساختن و ادامهدادن و خستهنشدن و شور درونی حفظکردن در او نیست، هنر را رها کند. او رها نکرد. پذیرفت که خود را ایثار کند. هر شرطی را برای کار قبول کرد، و بیدرنگ آن را به انجام رساند. کار بیوقفه، تمرینهای تمامنشدنی، ساختن و دوباره از نو شروعکردن و این دوباره ساخته را واگذاشتن و دوباره از اول شروعکردن، این کار ماهها و سالهای او بود.
استاد با دقت او را زیر نظر داشت. مثل باغبانی بود که هر تپشی کوچک و نوسان ناچیز گیاهی را که زیر دستهای او میبالید، دریافت میکرد و بلافاصله به آن پاسخ میگفت.
دستش نرم و نگاهش چابک و تیز و شکارکننده شد. در رشتههای طراحی، سیاهقلم، آبرنگ، نقاشی با موزائیک از زبدهترین شاگردان کمالالملک محسوب میشد. اما باید یکی از رشتهها را انتخاب میکرد و تمامی نیرو و سعی و شورش را در آن بکار میگرفت. در دامنه محدودتر کیفیت کار بالاتر میرود و هنر بیشتر از هر چیز، کیفیت است. در نهایت او شیوه نقاشی با موزائیک را برگزید.
آثار رخساز
باغ سعدی، آرامگاه کوروش، شب آسیاب، امامزاده گل و گاو بالدار، از شاخصترین آثار رخساز است. تابلوی موزائیک الوانی که او از چهره خیام ساخت به سال 1341 در نمایشگاه جهانی بروکسل برنده نخست شد و به دریافت دیپلم هنری و مدال طلا نایل آمد. در این نمایشگاه هنرمندان برجستهای از اکثر کشورهای جهان شرکت کرده بودند.
رخساز میگفت: روی این تابلو، دقت و وقت زیادی صرف کردم. تابلوی خیام رخساز برداشتی شرقی از طرح و رنگ بود. شیوهای شرقی، نگاهی شرقی و محصولی شرقی بود. شاید همین هویت بارز آن را در میان دیگر آثار عرضهشده به نمایشگاه جهانی بروکسل ممتاز کرد. خیام از شرق بود رخساز هم زیر و بم روح شرقی را در تپش های قلب خود احساس میکرد.
گاو بالدار یکی دیگر از آثار درخشان رخساز است. الهامبخش این اثر، تخت جمشید باستانی است. پرتو مرموزی که از خلال قرون بر تخت جمشید میتابد، در این تابلو تلألو یافته است. در این اثر در حدود 3000 سنگ الوان ریز و درشت به کار رفته است. پادشاه بلژیک با دیدن این تابلو از رخساز خواست تا به بلژیک برود و تابعیت این کشور را بپذیرد و در اشاعه این هنر کمیاب و پرجاذبه در کشور او بکوشد.
امکانات چشمگیری به هنرمند پیشنهاد شد، اما رخساز بیدرنگ این دعوت را رد کرد. او میخواست آنچه را که از استادش کمالالملک آموخته است، به نسل هنرمند جوانی که از پی او میآمدند، بیاموزد.
کمالالمک سنت هنر را در خون او نهاده بود و وقتی خون با چیزی بیامیزد آن چیز فطرت آدمی میشود. بسیارند شاگردان جوانی که در مکتب رخساز هنر نقاشی روی موزائیک را فرا گرفتهاند و هر یک رفتهاند تا استادی برای جوانیهایی که بعدها خواهند آمد، شوند.
رخساز علاوه بر نقاشیهای موزائیکی خود 12تابلو رنگ روغن با الهام از صحنهها و قهرمانان شاهنامه جاویدان فردوسی آفریده است.
با مطالعه بر آثار رخساز میتوان افکار او را نیز شناخت و چنین نتیجه گرفت که هنر نقاشی از ازمنه بسیار تاکنون چون جوانهای بر ساقههای سبز زمان میپیچد و گلبرگهای خود را در آغوش میکشد و سایههای رقصانی بر سرزمین روح بشریت میافکند. پس نقاشی نیز نظیر سایر هنرها شاخهای از فرهنگ جامعه است، فرهنگ خود دارای یک محتوای فکری و حامل برداشتی است که انسانها از مسائل مختلف زندگی پیرامون خود یا غیر آن دارند و از طریق دید و درک آن را درمییابند.
دید اکثریت مردم با عمق دید و احساس هنرمندان در انعکاس پدیده ها کاملا متفاوت و متغیر است. همانطور که ریمون آرون جامعهشناس، هنرشناس و نویسنده و متفکر فرانسوی میگوید آنها که شکل دنیا را عوض میکنند شاعران، نقاشان و خیالپردازان هستند.
یک اثر نقاشی با حرکات چشم و دست بوجود میآید اشیائی که در معرض دید نقاشان قرار دارد، در پرده نقاشی منعکس میشود. اما این همیشه امکانپذیر نیست. نقاش خود میتواند خالق یک اثر هنری باشد.
رخساز با مطالعه شاهنامه به زبانهای مختلف تصاویری برای شاهنامه فردوسی خلق کرده است که در نوع خود بینظیر میباشد. او بعد از چندین ماه مطالعه بر آثار شاهنامه فردوسی و اشراف کامل به روحیه رستم و سهراب و مقایسه آن با دیگر اسطورههای اساطیری سایر ملل از قبیل یونان، روم، هند و رابطه آنان در سنتهای کهن آریایی به خلق آثار هنری آن همت گماشت. این آثار ارزشمند را که حاصل 5 سال زحمت رخساز است، میتوان در مقبره فردوسی مشاهده نمود و از آن لذت برد.
روحش شاد و نامش جاویدان باد.