مفهوم دولت، کاربردها، تعاریف و معانی بسیار گسترده و متعددی دارد و میتوان آن را برای اطلاق به طیف وسیع و مجموعهای از نهادها، تأسیسات، یک واحد ارضی یا قلمرو جغرافیایی، یک پدیده یا هویت تاریخی، یک ایده یا نظر فلسفی وامثال آن بهکار برد. به اعتقاد اکثر نظریهپردازان علوم سیاسی، دولت مفهومی فراگیر و محیط بر حکومت است. در این نوشتار مفهوم دولت مدرن در اندیشه هگل مورد بررسی و توجه قرار گرفته و بر این نکته تأکید میشود که از میان 3 نوع دولت؛ یعنی دولت بیرونی، دولت سیاسی و دولت اخلاقی، هگل آخری (دولت اخلاقی) را بهترین دولت میداند، زیرا این شکل از دولت را به تحقق روح در تاریخ نزدیکتر میبیند.دولت مدرن برخلاف نمونههای تاریخی خود آنچنان قدرتمند، عظیم و گسترده است که سرشت و ماهیت آن بهصورت یکی از موضوعات محوری و مناقشهبرانگیز در مباحثات سیاسی و مناقشههای ایدئولوژیک درآمده است.
هنوز اختلافنظر فراوانی در مورد سؤالاتی نظیر ماهیت قدرت دولت چیست؟ منشأ قدرت دولت از کجاست؟ آیا قدرت دولت امری الهی و ذاتی است؟ آیا امری برخاسته از طبیعت، جامعه، افراد و یا... است؟ دولت نماینده منافع چه قشر یا طبقهای از اجتماع است؟ و نیز تفاوتها و اختلافنظرات بسیار جدی و عمیقی راجع به کارکرد مناسب و در واقع راجع به نقش دولت بهاین معنا که حوزههای وظایف و کارکرد مناسب و در واقع راجع به نقش دولت به این معنا که حوزههای وظایف و کارکرد دولت کدام است؟ رسالت و وظایف آن چیست؟ و... وجود دارد.
دولت غالباً عبارت است از مجموعه مستقلی از نهادهای سیاسی که تحتنام منافع عمومی و در چارچوب قلمرو جغرافیایی معین و بعضاً محدود بهطور اخص با سازمان یا تشکیلات سلطه سر وکار دارد. روند تکامل دولت در شکل مدرن آن به مثابه قدرتی عمومی، مستقل از حاکم و اتباع آن بوده و واجد اقتدار عالیه سیاسی در محدوده قلمروی معین است که همراه با روند تدریجی و کند تفکیک نهادین درعرصههای سیاسی و اقتصادی، با رشد دولت مطلعه متمرکز و گسترش تولید کالایی ارتباط دارد.
دقیقترین و نافذترین تعریف درباره دولت مدرن را ماکس وبر ارائه کرده است. وی در تعریف خود از دولت بر سه وجه اصلی دولت مدرن تأکید دارد که عبارتند از: قلمرو سرزمینی، انحصار تملک قوه قهریه و مشروعیت. وبر در بحث راجع به ماهیت و سرشت دولت، موضعی اتخاذ میکند که فاصله نسبتاً زیادی با دیدگاهها و مواضع رایج در آن زمان داشت. از یک منظر وی دولت را پدیدهای قابل تحسین و یکی از مهمترین، بهترین و ارزشمندترین آفریدههای بشر میدانست.
«کی.اچ ایلتینگ» در کتاب «فلسفه سیاسی هگل؛ مسائل و دیدگاهها» میگوید: «دغدغه اصلی هگل بهعنوان اندیشمندی سیاسی صرف توسعه و تنظیم نظریهای درباره دولت مدرن شده است.» تعیین جایگاه نظریه دولت هگل در بین نظریات مختلف درباره دولت کار آسانی نیست. هگل با آن که نظریه خود در باره دولت را درون چارچوب متافیزیکی پیچیدهای جای داده بود، با این حال بر آن نظر بود که اصول فلسفی، اخلاقی و سیاسی مندرج در رسوم، عادات عینی و واقعی جامعه هستند.
ظهور حقیقت در دولت
بهعقیده هگل، فلسفه به منزله اندیشه جهان تنها زمانی ظهور میکند که واقعیت فرآیند شکلگیری خود را به پایان رسانده باشد. پس از نظر هگل، برای فهم تاریخ فلسفه باید به فلسفه تاریخ پرداخت؛ زیرا اگر تاریخ برای درک خود به فلسفه نیاز دارد، فلسفه نیز بهمنظور دستیابی به حقیقت شناخت خود باید از فرایند تاریخی گذر کند. از این رو، تاریخ از دیدگاه هگل هم روشی است فلسفی و هم واقعیتی است سیاسی. بدین جهت تاریخ ما را به حقیقت میرساند، ولی حقیقت در کالبد جامعه سیاسی بهوقوع میپیوندد.
ظهور آزادی
هگل معتقد است حقوق فردی که در گستره خصوصی جای میگیرد، باید همراه حقوق سیاسی عمومی تکمیل شود؛ زیرا منافع خصوصی شهروندان بخشی از منافع عمومی و کلی است. به عبارت دیگر، آزادی مدنی شهروندان تنها در نهاد کلی دولت شکل نهایی خود را مییابد. از نظر هگل این تنها راه دستیابی به وحدت همگانی و گستره خصوصی است.
به قول هگل فرد در جامعه مدنی برخلاف خانواده قادر است به استقلال فردی دست یابد؛ زیرا فردیتی که در خانواده تحت شعاع و نفوذ نیازهای مشترک قرار میگیرد، در جامعه مدنی به واقعیت عینی میپیوندد، یعنی ایده اخلاقی از مرحله مفهومی به مرتبه واقعی خود میرسد. بدینگونه گذر فرد از خانواده به جامعه مدنی به معنی ارتقای مرتبه منطقی، پدیدار شناختی و حقوقی او از شکل جزئی به شکل کلی است. با این همه بهنظر وی جامعه مدنی بیانگر تمامیت جامع وحدت و یکپارچگی میان جزء و کل نیست؛ زیرا تمامیت در جامعه مدنی در وجود خصوصی افراد متبلور میشود.
بنا بر این، تنها نهاد دولت، تجلی واقعی یکسانی میان جزء و کل است؛ زیرا دولت به شکل مطلق تحقق مییابد و دارای غایتی مطلقاً کلی است. دولت از دیدگاه هگل تبلور آزادی تحقق یافته و زندگی اخلاقی کامل است، پس دولت روح اخلاقیای است که با کسب شفافیت خود به شکل ارادهای جوهری تبلور مییابد. از این رو، دولت چیزی نیست جز کنش روح در جهان که به شکل خودآگاه تحقق یافته است، ولی از آنجا که روح در فلسفه هگل از جوهری مطلق و حتی میتوان گفت الهی برخوردار است، دولت بنا به این تعریف، اراده خداوند در جهان است.هگل میگوید: دولت برترین تجلی روح عینی است. به بیان دیگر تجسم الهی در عالم خاکی است؛ اگر دولت نباشد هرگز نمیتوانیم آزادی یا معنویت خود را تحقق عینی بخشیم. بنا بر این دولت به معنای تجلی عقل یا روح، خود نمونهای از اراده الهی و خداوندی است، ولی دولتی که هگل از آن صحبت به میان میآورد، دولت آرمانی آکوییناس قدیس نیست، بلکه ماهیتی کاملاً تاریخی و مدرن دارد. از اینرو هگل بهخوبی به ماهیت مدرن فلسفه آگاه است و انتقاد او به فلسفه سیاسی یونان باستان از همین زاویه شکل میگیرد. از دیدگاه او تفاوت اصلی دولت مدرن با دولت شهرآتنی در نحوه برخورد آن با حقوق و آزادیهای فردی است.
حقوق و مسئولیتهای فرد در دولت مدرن
بهنظر هگل در جمهوری افلاطون، فاعل اجتماعی در زندگی درونی و فردی خود، آزاد نیست؛ زیرا حدود آزادی و مسئولیتهای او را قیمهای سیاسی او تعیین میکنند، ولی در دولت مدرن حقوق فرد و مسئولیتهای او مکمل یکدیگرند. بدین جهت، هگل بهعنوان فیلسوف و اندیشمند سیاست مدرن، اصول ذهنی حقوق فردی مدرن را میپذیرد، ولی آنها را ناقص میداند؛ زیرا به گفته او اگر دولت تنها بر مبنای حاکمیت حقوق فردی بنا شود، بهدلیل انتزاعی بودن اراده فردی، ناتوان و ناپایدار خواهد بود. پس غایت دولت چیزی جز یکسان کردن آزادی فرد و جامعه نیست. از این رو، دولت مدرن دولتی است که تجلی واقعی و نهایی آزادی مدرن باشد.
در اندیشه هگل، نقطه آغازین تکوین مفهوم دولت، پدید آمدن انقلاب فرانسه، تجلی شکست آن در استقرار حکومت ترور و ظهور دوبارهاش در ایجاد امپراتوری ناپلئون است. بهطور کلی هگل میان مفهوم حکومت و دولت تمایز قائل است. عقلانیتی که در جهان انسانها ریشه میدواند، نخستین بار در قالب دولت ظاهر میشود و در خانواده در پی احساسها و عواطف جای میگیرد و در جامعه مدنی بهصورت ابزاری برای سودطلبی خود فرد رخ مینماید. در واقع، عقل تنها در قالب دولت است که به خودآگاهی میرسد. به عبارت دیگر تنها در دولت است که کنشهای انسان با اهداف و مقاصد او یکی میشوند. انسان میداند که چه میخواهد و مطابق آن عمل میکند. دولت تبلور عملی و واقعی اندیشه اخلاقی است.
بنا بر این، دولت نمایانگر عینیت عقل بشر است. از نظر هگل وجود دولت برای ارتقای آزادی انسانی امری لازم است؛ زیرا دولت در این اندیشه بههیچوجه ابزار نیست، بلکه هدفی در خود است. دولت محل تحقق آزادی عقلانی بشر است. دولت واقعیتی است که در آن فرد آزادی دارد و از آزادی خود برخوردار میشود. هدف غایی در دولت هگلی، آزادی عقلانی یا اراده کلی است.
بهنظر هگل دولت دارای معنایی درونی و ظاهری است. انسانها به حکم سرنوشت خود درون دولتها رشد مییابند، نه به این دلیل که دولت قدرتی گریزناپذیر است، بلکه به این جهت که دولت از درون نهاد آدمیان بهعنوان موجوداتی عقلانی میجوشد. پس، دولت و افراد دارای جوهر و غایت مشترکی هستند.
هگل بهمنظور ربط دادن معانی درونی و ظاهری دولت در پی اثبات این نکته بود که جهان عینی نهادها و قوانین، در جهان ذهنی آگاهی انسان ریشه دارد. دولت در اندیشه هگل جزئی از پویش تکاملی روح است و بدینسان معنا و اهمیتی سخت ارزشگذارانه و نیز تاریخی دارد. به زبان شکوهمندانه خود هگل؛ دولت اراده الهی است.
معانی دولت
هگل بهسه معنا اندیشه دولت را به کار میبرد: در تفسیر سنتی اندیشه هگل، تنها به دو معنا اشاره شده است. این سه معنا عبارتند از:
1- دولت در متن جامعه مدنی که هگل آن را دولت بیرونی مینامند.
2- دولت سیاسی
و 3- دولت اخلاقی، که این معنا کاملترین و فراگیرترین معنای دولت در نظر هگل است و وجوهی از معانی دیگر را نیز دربر دارد.
دولت بیرونی- دولت در معنای اول مآلاً بهمفهوم مجموعه منظمی از قوانین است که فراتر از ازدحام اغتشاشآمیز بازار قرار دارد. همین معنای دولت است که درپشت مفاهیمی چون حق انتزاعی، اخلاق و جامعه مدنی در کتاب فلسفه حق نهفته است. مصداق مفهوم حق انتزاعی، قواعد حاکم بر حقوق و آزادیهای فردی است. فرد که دارای استقلال و اختیار و برخی حقوق خاص است با دولت بهعنوان مجموعهای از قواعد خارجی روبهرو میشود. هگل دریافته بود که بهویژه پس از انقلاب فرانسه، فردگرایی در دولت مدرن جای داده شد، چنان که وی میگفت: اصل دولتهای مدرن دارای توان و ژرفایی شگرفی است؛ زیرا موجب میشود که سوبژکتیویته تا نقطه اوج پیشرفت کند.
دولت سیاسی- هگل در کتاب فلسفه حق در بخشی با عنوان قانون اساسی، مفهومی از دولت را عرضه میکند که پیشرفتهتر از مفهوم قبلی است؛ اما باز هم محدود؛ یعنی مفهوم دولت سیاسی هگل دولت را در این معنا برحسب نهادهای خاص حکومت بررسی میکند. وی قانون اساسی را در معنای قدیمیتر و توصیفیتر آن، مشتمل بر پادشاه، قوه مجریه و قوه قانونگذاری میداند. وی در اینجا به نظام قدرت سیاسی نظر دارد. توصیف ساختاری دولت سیاسی، توصیفی نسبتاً مرسوم و معمولی از دولت است.
دولت اخلاقی- سومین معنای دولت که هگل آن را از مفهوم دولت سیاسی متمایز میکند، مفهوم دولت اخلاقی است. در این مرحله است که شهروندان به وجود معنایی اخلاقی در ساختار نهادی دولت پی میبرند. هگل بر آن بود که ما درون دولت مدرن به اوج تکامل انسانی و تاریخی خود میرسیم. دولت نه صرفاً مجموعهای از قوانین مستقل و مجزا از علائق عملی شهروندان و نه ساختار سیاسی مبین و نماینده مجموع منافع و علائق موجود است، بلکه از لحاظ صوری، نهادی اخلاقی است که در قالب قوانین و ساختارهای سیاسی خود متضمن علائق اخلاقی افراد است. میان اراده فرد و اراده یا غایت مندرج در قوانین هیچگونه گسستگی وجود ندارد و نباید هم وجود داشته باشد. بر این اساس هگل استدلال میکند که خواستها و نیازهای واقعا ذهنی و درونی شهروندان، در جهان عینی نهادها ریشه دارد.
هگل آشکارا مفهوم دولت کامل (دولت اخلاقی) را از مفهوم دولت سیاسی و دولت بیرونی جدا میکند، هرچند این دو مفهوم اخیر خود دقایقی از اندیشه دولت کامل تلقی میشوند.
مفهوم اخلاقی دولت مبین دولت کامل یعنی جامعترین و کاملترین معنای دولت است. روی هم رفته اندیشه هگل در تمیز این معنا از معانی دیگر دولت همواره منظم نیست؛ اما بیتردید نظریه اخلاقی دولت، نظریه خاصی است که هگل بهنظریات دولت افزوده است.به هر حال، دولت اخلاقی فرایندی اجتماعی است که در آن جوهر آگاهی و اراده فردی در نهادها عینیت مییابد. هگل دولت را در این مرحله فعلیت اندیشه اخلاقی میخواند. در این مرحله است که آزادی واقعی بهدست میآید و موضوعات اراده فردی با موضوعات عقل منطبق میشوند.