شاید بعضی از ما پرسیده اما هنوز پاسخی برایش نیافته باشیم! یا چند پاسخ یافته ولی هنوز هیچ کدام را برنگزیده باشیم.
البته شاید هیچ کدام راضی مان نمیکند، یا بین چند مورد از آنها شک داشته باشیم و بالاخره، بعضی از ما از خود پرسیده و جوابی نیز یافته باشیم، البته ممکن است که جواب مان هنوز به دلمان ننشسته باشد گویی چیزی کم دارد، یا شاید، کاملاً خودش باشد و با یقین و تمام وجود، عزم اجرا و دنبال کردن آن را در سالی که در پیش داریم، داشته باشیم. آیا تاکنون پیش آمده که برای بازکردن وسیلهای، بسیار کلنجار رفته اما دست آخر به محض پیدا کردن پیچ یا دکمه یا قِِلِقش که تا آن زمان از دیدمان پنهان بوده، به سادگی بازش کرده باشید؟!
آیا جلوگیری از ریزش بهمنی سهمگین، در پای کوه آسانتر است یا در بالای کوه، از مبدأ آن، یعنی زمانی که هنوز گلوله برفی کوچک است؟!
آیا حل کردن بسیاری از مسائل و مشکلات ما، در زندگی آن جایی که بزرگ و سخت شدهاند، آسانتر است یا از مبدأ آن ها؟!
مبدأ دگرگونسازی مسائل زندگی کجاست؟! منشأ بازآفرینی خویشتن و خودشکوفایی کجا میتواند باشد؟!
دگرگونی، از «منشأ» میسر است آن چه که از دنیای درون ما، از میان پندارهایمان در جهان بیرون پدیدار میشود، حتماً لازم است مسیری را طی کند وگرنه، امکان ایجاد و پدیدارشدن وجود نخواهد داشت:
مثلاً، برای ساختن یک ساختمان، ابتدا طرح معماری آن در ذهن طراح آن شکل میگیرد و سپس برای آنکه تمامی منابع، اعم از منابع مالی، مصالح و تجهیزات، نیروهای انسانی متخصص و کارگری و انرژی بتوانند توسط مجری گرد هم بیایند و هر یک در جای خود و در هماهنگی با یکدیگر ایفای نقش کنند، به گونهای که آن ساختمان ساخته و راهاندازی شود، نیاز است طرح و برنامه ساخت، ازدنیای درونی طراح و مجری به دنیای بیرونی، بروز کند؛ به گونهای که، برای همه دست اندرکاران دیگر، قابل رؤیت و درک شود. طرح، از ذهن طراح بهصورت نقشه و برنامه از ذهن مجری بهصورت کلام، ابراز میشود.
پندار، مرز میان دنیای درون و بیرون
به مرحله درونی، «پندار»، به مرحله میانی (مرز میان دنیای درون و بیرون) که میتواند شفاهی یا کتبی باشد، ابراز و بیان یا «گفتار»، به اعمال بیرونی «کردار» و به تجلی درونی و بیرونی پندار و گفتار و کردار، «پدیدار» میگوییم.
«نقش» برنامه چیست؟
برنامه عاملی است که پندار را به گفتار، گفتار را به کردار و کردار را به پدیدار تبدیل میکند.
فرض کنیم که میخواهیم کاری انجام دهیم که، نیاز به تمرکز و حضور و توجه دارد مثل مطالعه، گوش دادن به کسی یا تماشای فیلم؛ در حالتهای زیر کیفیت انجام این امور چه فرقی با هم دارد؟!
اگر برنامه مان را جوری تنظیم کرده باشیم که قبل از انجام اینگونه امور، درگیر یک کار پر تنش و سنگین بوده باشیم و آن مشکل هنوز حل نشده باشد (مثلاً با کسی
بگو مگویی داشتهایم)، چه قدر میتوانیم با آرامش و حضور و تمرکزِ حواس، کارمان را انجام دهیم؟! چه قدر میتوانیم به کاری که در حال انجام آن هستیم دل بدهیم؟!
یا برعکس اگر برنامه قبلیمان این طور بوده که در محیطی آرام و در آرامش بودیم و یا قبل از شروع کارمان، فرصتی داشتهایم تا مسئله قبلیمان را حل کرده و یا برای حل آن زمان مناسب دیگری تعیین کرده و در نتیجه، در فراغت بیشتری نسبت به دغدغه و مشکل مان به انجام امور بعدی بپردازیم چه قدر میتوانیم تمرکز، توجه و دل بسپاریم؟!
اگر همزمان با انجام کارهایمان، امور دیگری در جریان باشد که ما در حال و هوای پرداختن به آنها باشیم (مثلاً دانش آموزی که در زمان پخش برنامه مورد علاقه اش از تلویزیون برنامه مطالعه دارد)، چه فرقی دارد با این حالت که در زمان پرداختن به امورمان، دغدغه جا ماندن از هیچ برنامه دیگری را نداشته و این زمان مان تنها به همین امر اختصاص یافته باشد!
اگر برنامه بعدی به گونهای است که وقت محدودی برای انجام کار کنونیمان داریم و لازم است که در این وقتِ تنگ کارمان را با عجله و اضطراب انجام دهیم، چه فرقی دارد با این شکل از برنامه که نه تنها وقت کافی برای انجام کارمان داریم، بلکه فرصت مناسبی نیز جهت آمادهشدن برای کار بعدی داریم!
بازآفرینی و خلق فرصتهای تازه هر چه برنامهها بلندتر باشند، اساسیتر و تأثیر گذارتر و حتی شکلدهنده و تعیینکننده برنامههای نزدیکتر نیز هستند.برنامه دگرگون ساز میتواند موردی و موضعی باشد(مثل مواردی که در بالا ذکر شد) و میتواند عمده و نیز اساسی باشد، اما هر یک با نسبتی متفاوت اثر دارند.
هر برنامهای نیاز به زمان مناسب خودش را دارد؛ مثلاً برای دگرگونسازی موردی، میتوان حتی با مکث کوتاهی برنامه روزانه یا ساعتی خود را به گونهای تنظیم کرد اما، تأثیری متناسب با خود را خواهد داشت، اما هر چه برنامه کلانتر میشود اثرش بر امور و حتی بر برنامههای کوچکتر و موردی نیز، بیشتر است، لذا برای دگرگونیهای عمده و اساسی نیاز به برنامه ریزیهای عمده و اساسی است؛ در نتیجه به همان نسبت، نیاز به فرصت لازم و کافی هست.
بهطور مثال، دانش آموزی هر چه به زمان امتحانات نزدیکتر میشود برنامه موردی او برای مطالعه و کارایی اش کمتر میشود، چرا که برنامه عمده او (درس خواندن نزدیک امتحانات به جای درس خواندن در طول سال) بر برنامههای موردی او (این که ساعت مطالعه را نسبت به برنامههای قبل و بعد چگونه تنظیم کند) غالب است و آن را نیز تحت الشعاع خود قرار میدهد!
یا در مثالی دیگر، کسی که در روزهای آینده چکی دارد که هنوز مبلغ آن را فراهم نکرده است، کیفیت حال و احوال و آرامش او بستگی دارد به اینکه برنامه او برای تهیه و آماده کردن پول چیست، هر چه این زمان به تاریخ چک نزدیکتر باشد تنش او بیشتر است و کارایی او کمتر! در اینجا این مسئله مطرح است که، بالاخره این شخص تنش خواهد داشت و اینکه چه برنامهای برای تهیه پول داشته باشد، تأثیر چندانی، در آرامش او نخواهد داشت و آرامش در سطحی بالا تر، از آن جایی آغاز میشود که شخص در حال صدور چک است، یا حتی قبل از آن، یعنی برنامهای که او داشته که منجر به کشیدن چک شده است و یا حتی قبل از آن، برنامه کاری و شغلیای که او دارد و او را به این چنین برنامههایی سوق داده است.
لذا برنامههای ما از ریز تا درشت با کمیت و کیفیت زندگی ما ارتباط متقابل دارند.در اینجا میتوان دوباره به سراغ مسئله اصلی رفت و از خود پرسید: «در سال نو، برای آن کیفیت از زندگی که میخواهم، برنامه سال جدیدم چگونه میتواند باشد؟»
برای کیفیت زندگی چه میخواهیم
اگر به دلائل مختلف، از جمله این که، آنچنان برنامههای خود را اختیاری نمیبینیم، پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال نمییابیم، میتوانیم از خود بپرسیم:
برای بهبود کیفیت زندگی، چه برنامهای برای آینده خود ترسیم کردهام؟ و پس از یافتن حتی یک چشمانداز هرچند محو و ناواضح، این بار بپرسیم:
برای زمینهسازی این چنین برنامهای برای سالهای آینده (در حد امکانات و توان و وسعم)، چه برنامهای برای سالی که در پیش دارم میتوانم داشته باشم؟!
اما چگونه جواب سؤال مان را «بیابیم»؟ لازم نیست تقلا کنیم تا همین الان جواب سؤالمان را بیابیم، بلکه برای یافتن جوابی واقعی و الهام بخش، لازم است صبر کنیم.
با صبر کردن و برخورد با موارد مختلف در جریان واقعی زندگی مان، میتوانیم جوابهایی الهام بخش بیابیم. شاید این موارد حرفی باشد که بهطور ظاهراً اتفاقی در یک تاکسی یا در روزنامه یا رادیو و تلویزیون یا حتی از زبان یک کودک بشنویم! یا ممکن است فکری باشد که در جایی ظاهراً بیربط ناگهان به ذهنمان خطور میکند! و یا در اثر دیدن یک اتفاق، یک فیلم یا خواندن یک کتاب یا شنیدن در یک سخنرانی آن را بیابیم! یا اینکه لوازمی یا روابطی جدید پیش بیاید که ، یا شرائط را آماده کرده یا جواب سؤال مان باشد!
بهطور خلاصه میتوان، پنج سؤال زیر را از خود پرسید و در آغاز سال نو، سؤال پنجم را، مد نظر داشت:
1. چه کیفیتی از زندگی را انتخاب میکنم؟
2. چگونه برنامههایی، این چنین کیفیتی را به بار میآورد؟
3. یافتن و اجرای چه برنامههایی در سال آینده، میتواند مقدمه و زمینهساز این چنین زندگیای در سالهای بعد باشد؟
4. برنامه کلیام برای سال جدید چه میتواند باشد، تا در لوای آن برنامه، در جهت یافتن پاسخ سؤالات بالا، بهتر پیش بروم؟
5. در روزهای آغازین سال نو، چه چیزهایی قرار است بشنوم، ببینم، داشته باشم، بدانم، انجام دهم یا بیابم تا بتوانم، برای آن برنامه کلی در سال آینده آمادهتر شوم؟