به طوری که در سال 1993 منتقدان از آن به عنوان اثری جالب توجه و صادقانه یاد کردند و چاپهای متعدد کتاب نیز حکایت از استقبال مردم داشت.
دیوید نیکولز فیلمنامهای براساس کتاب نوشت که سال گذشته آناندتاکر آن را جلوی دوربین برد. «و آخرین بار کی پدرت را دیدی؟» ماجرای پسری است که خاطرات مربوط به پدر در حال مرگش را بازگو میکند. «و آخرین بار کی پدرت را دیدی؟» که محصول مشترک انگلستان و ایرلند است، با وجود آنکه فروش بالایی تا به امروز نداشته، مورد توجه منتقدان قرار گرفته است.
- این فیلم چهارمین اثر اقتباسی شما از پرفروشترین کتابهای منتشر شده دنیاست، اما تا حد زیادی با کارهای اخیرتان متفاوت است. چطور شد که پذیرفتید روی فیلمنامهای کار کنید که ایده آن از شخص دیگری بود؟
بعد از کنارهگیری از قطبنمای طلایی بود که استفن وولی ولیزکارلسون سناریو را برایم فرستادند. قرار بود که در صورت تمایل ظرف مدت چند روز آمادگیام را برای همکاری با آنها اعلام کنم. همان شب سناریو را خواندم، آنقدر تاثیرگذار بود که مرا به گریه واداشت. روز بعد گفتم میپذیرم، اما فقط آن را با جیموکالین کار میکنم. آنها به هم نگاه کردند و گفتند: جالب است. چون ما هم همین دو نفر را برای این نقشها در نظر داشتیم. پس از یک هفته با بازیگران قرارداد بستیم و از 3ماه بعد فیلمبرداری را آغاز کردیم. تجربه خیلی خوبی بود و بعید میدانم باز هم اتفاق بیفتد.
- فکر میکنید چه عاملی سبب شده که تقریباً همه جیم وکالین را بهترین گزینه برای نقشهای اصلی بدانند؟ کاراکتر آنها ویژگی خاصی دارد یا معیار خاصی برای گزینش بازیگران وجود داشته است؟ البته شباهت ظاهری آنها میتواند دلیل موجهی برای انتخاب دو هنرپیشهای باشد که قرار است نقش یک پدر و پسر را بازی کنند...
دلیل انتخاب جیم کاملاً واضح است. او در بازیگری همتا ندارد. کمتر کسی است که بتواند با این تسلط و مهارت بازی کند. او به ضرورت منطقروایی قصه و شخصیتپردازی آن، منفیترین کاراکتر داستان است. با این وجود حتی لحظهای هم احساس بدی نسبت به او پیدا نمیکنید و دوستش دارید. جیم یک ویژگی منحصر به فرد دارد؛ جذابیت خاص و فوقالعادهای در وجود اوست که هر بینندهای را شیفته خود میسازد. میدانید چه میگویم او هم جوهره بازیگری دارد و هم کاریزمای خاصی در شخصیتش. اما درباره کالین باید بگویم که مدت زیادی است او را میشناسم.
همسرم شارون در بریجیت جونز از او استفاده کرده بود...تجربه دختری با گوشواره مروارید هم فرصت خوبی بود که من توانستم در مقام تهیهکننده پروژه یکبار دیگر کار او را از نزدیک ببینم. او هنرپیشهای عالی و همه فنحریف است. نقش او در این فیلم هم دشوار بود و هم آشفته! او مجبور بود برای انتقال ناملایمات روحی کاراکترش تمام احساسات لطیف و رقیق انسانی را زیر پا بگذارد و از شخصیت واقعی جذاب و دوستداشتنیاش فاصله بگیرد. کاراکتر کالین بازیگر توانمندی را میطلبد که بتواند در عین به نمایش گذاشتن یک ضدقهرمان خشن و نامهربان گیرایی و خاصیت جادوییاش را حفظ کند و در تمام 90دقیقه حضورش روی پرده همچنان برای مخاطب جذابیت داشته باشد و او را تا به پایان با خود همراه سازد.
- به نظر میرسد که کالین مدام در مسیر کار حرفهایاش تغییر جهت میدهد و از این شاخه به آن شاخه میپرد. او در فیلم جدید هلن هانت حضور داشته و در آنجا هم نقش یک کاراکتر منفی را بازی کرده. فکر میکنم وقتی فیلم شما در تورنتو به نمایش درآمد هم آنجا بود.
البته هنوز آن فیلم را ندیدهام، راستش را بخواهید برای من این مسائل چندان اهمیتی ندارد و فقط این فکر را کردم که اگر او و جیم بتوانند آرتور و بلیک را در درون خودشان بیابند، کار عالی از آب درمیآید. هماهنگی این زوج بیش از هر چیز برایمان اهمیت داشت.
- بله. قطعاً هر دوی آنها بازیگران بزرگی هستند. در زمان مطالعه فیلمنامه هیچگاه احساس نکردید که نیاز دارید رمان اصلی را هم بخوانید؟
بله باید اعتراف کنم که من قبل از مطالعه فیلمنامه سراغ مأخذ اصلی نرفته بودم.«اشتباق شدید» کتاب نیک هوربنی که همزمان با کتاب بلیک منتشر شده بود را خواندم که البته قصهاش تا حد زیادی با ماجرای پرتنش بلیک و پدرش شبیه بود. میدانید وقتی این کتابها منتشر شدند من به شدت درگیر مسائل باشگاه فوتبال آرسنال بودم و هر دو اثر در نوع خود بینظیر و تازه بودند؛ نوعی زندگینامه که نویسندگانشان بیپرده به شرح خاطرات و سرگذشت پرمخاطره، شیرین و گاهی تلخشان پرداخته و در بسیاری موارد به قصور و اشتباهاتشان اقرار کرده بودند.
این سبک نگارش در آن روزها باب شده بود و وفاداری بیش از حد آن به واقعیت بیشتر مخاطبان را شوکه کرده بود؛ برخلاف امروز که کافیاست به یک کتابفروشی مراجعه کنید تا خروارها کتاب از اینگونه ادبی روی سرتان خراب شوند. این پروژه خیلی اتفاقی به من پیشنهاد شد؛ بهترین هدیهای که در بدترین شرایط میتوانست برایم از آسمان فرستاد شود! وقتی تصمیم گرفتم آن را بسازم با تمام وجودم خوششانسی را حس کردم. به هر حال ساخت هر فیلمی مشکلات و آشفتگیهای خودش را بهدنبال دارد، اما این تجربه آشفته برای من خیلی خوشایند بود.
- در کتاب یا فیلمنامه به نکتهای برنخوردید که در زندگی شخصی خودتان طنینانداز باشد یا خاطرهای را در ذهنتان تداعی کند؟ چون به هرحال داستان در یک واقعیت تلخ و تکاندهنده ریشه دارد.
روابط من، هم در جایگاه پدر و هم در جایگاه فرزند خاص است. من برای پسر 4سالهام پدر پیری هستم و برای پدر پیرم یک فرزند نهچندان مطیع! وقتی در آستانه 40سالگی قرار میگیری همه این روابط پیچیده و آشفته برایت ارزشمند میشوند چون وقتی در سرازیری زندگی قرار میگیری به همه با نگاهی دیگر مینگری! برایم جالب و البته عجیب بود که فیلمنامه تقریباً با دغدغههای من و آنچه تقریباً هر روز از ذهنم میگذشت همخوانی داشت. به همین دلیل حساسیتم روی موضوع بیشتر شد و سعی کردم فیلمی بسازم که در آن همه این موارد را با دقت موشکافی کنم. در این فیلم تلاش شده که به مسائل روانشناختی و لایههای درونی شخصیتی و روحی این افراد پرداخته شود. امیدوارم که زبان فیلم هم طوری باشد که بتواند با مخاطبین ارتباط برقرار کند.
- وقتی دختر فروشنده را میساختید، نویسنده کتاب اصلی را به عنوان تهیهکننده هر روز و در همه لوکیشنها در کنارتان داشتید. به طور کلی در پروسه فیلمسازی این کار تا چهحد از حضور بلیکموریس استفاده کردید؟
بلیک در بیشتر موارد در پروژه دخیل بود، من او را خیلی دوست دارم. قبل از شروع کار بارها با هم ناهار خوردیم و من برای نزدیکتر شدن به فضای ذهن و گذشته او سؤالات خصوصی زیادی از او میپرسیدم، او حتی در مرحله پیش تولید هم خیلی به ما کمک کرد. به هر حال تصمیم گرفتم که این داستان را تعمیم دهم و به همین دلیل پرداختن به جزئیات کار برایم اهمیت زیادی داشت و بالطبع راهنماییهای او خیلی ارزشمند و کارساز بود. حتی در زمینه انتخاب لوکیشن خانه و دکور! بعد از نمایش فیلم او هیجانزدهترین تماشاگر ما بود، به هر جهت خوشحالم که او هم فیلم ما را پسندید.
- من با فیلمسازان زیادی که کارهای اقتباسی انجام میدهند صحبت کردهام که بعضاً این موضوع را مطرح نمیکند. چون برخی از نویسندگان با فیلمی که یک بار حقوق آن فروخته شده کار نمیکنند و برعکس برخی هم میخواهند در این کارها شرکت داشته باشند. بدیهی است که شما با توجه به سابقهای که در این زمینه دارید بیشتر با فوتوفن آن آشنایی دارید. آیا خود بلیک میخواست که در این اقتباس سینمایی از کتابش شرکت داشته باشید؟
او خیلی دست و دل باز است هم کتاب و هم خودش را سخاوتمندانه وقف کار ما کرد. وقتی تصمیم گرفتیم روی این فیلم کار کنیم حدودا 10سال از انتشار کتاب گذشته بود، تقریبا میان مردم جا افتاده بود و جایگاه خودش را در ژانر اتوبیوگرافیهای ادبیات مکتوب یافته بود. بعد از این سالها میان او و کتابش فاصلهای ایجاد شده بود و فکر میکنم برگرداندن آن به فیلم هم به لحاظ تجاری و هم به لحاظ بازیافتن شهرت برای این نویسنده خیلی مفید بوده است.
واکنش بلیک در مقابل تماشای ورسیون تکمیل شده فیلم خیلی جالب بود او دور خودش چرخید و گفت:«حالا کارم خیلی سخت شده چون هر وقت به پدرم فکر کنم چهره جیم جلوی نظرم میآید!» به تازگی مقاله خوبی در گاردین کار شده و نویسنده آن درباره فیلمهایی بحث کرده که درباره اتوبیوگرافیها ساخته میشوند و اینکه وقتی فردی تصویر زندگی و خاطراتش را روی پرده سینما میبیند چه احساسی خواهد داشت...
- تصور میکنم که جیم و کالین هیچ شباهت ظاهری به بلیک یا پدرش نداشته باشند. این مسئله برایتان اهمیتی نداشت؟
قرار نبود که ما نسخه ثانی تک تک افراد واقعی را به فیلممان بیاوریم من روی سوژههایی دست گذاشتم که بتوانند حقیقت احساسی این افراد را دریابند و با این شخصیتها همذات پنداری کنند. فکر میکنم این حساسیت در انتخاب بازیگران تنها عامل موفقیت فیلم بوده است.
- درباره شباهتهای ظاهری صحبت میکردیم، دو بازیگر جوان را هم دارید که کاراکتر کالین را در سنین پایینتری بازی میکنند و هر دوی آنها عالی کار کردهاند، خصوصا متیو ! برای باورپذیری بیشتر این افراد در نقش یک شخصیت، صحنهها را به ترتیب روایت قصه گرفتید یا اول سکانسهای مربوط به کالین را؟
برنامه زمانبندی شده ما خیلی محدود بوده فقط 6 هفته برای فیلمبرداری وقت داشتیم. بنابراین فرصت نداشتیم آنقدر بگیریم تا به برداشت مورد نظر برسیم. فکر میکنم رمز موفقیت یک کارگردان بیشتر در انتخاب صحیح بازیگر است. من به هیچ وجه به تمرین اعتقادی ندارم. ما هنرپیشگان را انتخاب کرده بودیم و در چند جلسه درباره قصه و شخصیتهایشان با آنها صحبت کردیم و بیهیچ تمرین یا اقدام خاصی سر صحنه رفته و سکانسها را پشت سر هم فیلمبرداری کردیم. متیو شاید جوانترین فرد گروه بود که به توضیحات بیشتری نیاز داشت. او هنرپیشه زیرک و با ذکاوتی است.
او بیشتر وقتش را صرف تماشای کار کالین میکرد و سعی داشت از کوچکترین حرکات و رفتار او الگوبرداری کند و آموختههای خود را به عنوان ویژگیهای شخصیتی او در سکانسهای مربوط به خودش ارائه دهد چون همین ویژگیها بودند که قالب کاراکتر او را مشخص میکردند و آن را به مراتب با ثباتتر میساختند. او انصافا روش خوبی را انتخاب کرده بود. من همیشه به آنها توصیه میکردم که شخصیتهای این درام را بشناسند و سعی کنند آنها را درون خودشان پیدا کنند نه اینکه با خواندن سناریو تصویری را از آن کاراکتر در ذهنشان بسازند و بعد سعی کنند خودشان را به آن نزدیک کنند.
- فیلم شما به ضرورت سوژهای که محور قرار داده به چند برهه زمانی میپردازد. آیا پرداختن به چند فضای متفاوت در کارتان مشکل ایجاد نکرد؟ به عنوان مثال سکانسهایی را که خارج از شهر گرفتید تا با فضای آن بخش از داستان همخوانی داشته باشد.
البته کار سختی بود چون ما در سه حوزه زمانی مختلف کار کردیم که هر کدام برای خودش دوره خاصی بود. آخرین دوره آن به دهه 80 برمیگشت. این البته در بودجه چهار و نیم میلیون پوندی ما نوعی صرفهجویی به حساب میآمد. من با طراح تولیدی کار کردهام که علاوه بر اولین فیلم بلندم در هیلاری و جکی هم با من همکاری کرده بود. کار او عالی بود، برای هر پنی از پولمان هم برنامهریزی میکرد. مدیریت او به کار ما برنامه خاصی داد و توانستیم تا جایی که لازم بود از چشماندازهای زیبای خارج از شهر به عنوان پس زمینه سکانسهای خارجیمان استفاده کنیم.
- جالب است که با وجود اصراری که در انتخاب زوج جیم و کالین داشتید این دو نفر صحنههای زیادی را با هم ندارند، یعنی فرصتی که بتوانند با تاثیر متقابل بر هم حال و هوای خاصی را به فیلم ببخشند. حتی با وجود آنکه فیلم به ضرورت روابط شخصیتهایش نیازمند دوفردی است که باید روی هم تاثیرگذار باشند.
مسئله دقیقا همین جاست شما احساس میکنید که به خاطر رابطه پدر و فرزندی باید این دونفر با هم باشند اما در واقع اینطور نیست. چون این دو نفر سالها از هم جدا بودهاند و دیگر بلیک او را در جایگاه یک پدر نمیبیند. تنها قبل از بروز اختلاف نظرها و درگیریهای لفظی، متیو در مقابل این پدر قرار میگیرد.
- آیا تصمیم نگرفتید صحنههایی را به فیلم اضافه کنید که با مقابل هم قرار دادن این دو نفر آن را جذابتر کند؟
نه به هیچ وجه ما با منطق قصه پیش رفتیم و هر جا که لازم بود صحنههای مربوطه را آوردیم. کالین مجبور است که بعد از سالها جدایی خودخواسته با پدر مرحومش خلوت کند و با جسم بیجانی حرف بزند که هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد. این داستان ما بوده و دغدغه اصلی نویسنده برای نگارش این داستان این بوده است که چرا زمانی که با تمام وجودش پدرش را به عنوان پدر میخواهد و به او احساس نیاز پیدا میکند دیگر مجال صحبت کردن با او را ندارد.
این تم در داستانهای انگلیسی واقعگرا مدام تکرار میشود: هیچگاه نمیتوانید قبل از آنکه دیر شود آرزو و احساس نیازتان را مطرح کنید. کمتر پیش میآید که فردی آن قدر جسارت داشته باشد که از فرصتهایی که در زندگیش پیش میآید به موقع استفاده کند و برای گذشته تباه شدهاش افسوس نخورد، پایان رایجی که در بیشتر این نوع داستانها وجود دارد این است که دو فردی که به هر سببی به هم تعلق خاطر دارند یکدیگر را در آغوش میکشند و مشکلات حل میشود. اما تلخی واقعیت هم انکار نشدنی است و هم گریزناپذیر! ما برای آنکه تاثیر واقعی واقعیت را داشته باشیم این فاصله را حفظ کردیم.
- در گنجاندن فلاشبکها تا چه حد به رمان اصلی وفادار ماندید؟ این صحنهها مستقیما از رمان گرفته شدهاند یا فیلمنامه؟
فیلمنامه برای خودش یک اثر کاملا مجزاست. البته همه صحنههای آن با روند پیش روی قصه در کتاب مورسین هماهنگ شدهاند اما در موارد معدودی مجبور بودیم که به خاطر محدودیتها در آن تغییراتی ایجاد کنیم. به عنوان مثال به دلیل مشکلات مالی به جای یورکشیر شمالی بیشتر سکانسها را در دربی شایر گرفتیم. وقتی که فیلم میسازید حتی اگر سوژهتان واقعی باشد بازهم شما داستانی را خلق میکنید، میپرورانید و به تصویر میکشید که به جای خیالپردازی در واقعیت ریشه دارد! به هر حال تمام تلاشتان را میکنید که به حقایق و اصل ماجرا و نکات مهم تاثیرگذار، پایبند بمانید.
- یکی از جذابترین صحنههای فیلم رویاها و خیالپردازیهای کالین است. آیا این صحنه در رمان اصلی هم وجود داشته یا بعدا آن را به قصه اضافه کردید؟ در هنگام امضای قرارداد، کالین از آن خبر داشت یا نه؟
بله این صحنه یکی از محوریترین موقعیتهای کتاب اصلی بود. وقتی که این کتاب منتشر شد بسیاری از خوانندگانش را به دلیل صداقت در کلام و پایبندی و وفاداری در روایت بدون سانسور همه واقعیتها شوکه کرد چون بلیک حتی از بیان این واقعیت هم که در زمان مرگ پدرش در فکر اولین تجربه عاشقانه خود بوده امتناع نمیکند. هرچند اشاره به این موضوع در کتاب برای خوانندگان غیر منتظره مینمود اما عین واقعیت بود. به نظر من هم این موقعیت کلیدی بود و تمام موضوع کتاب در آن خلاصه شده بود؛ اینکه انسان در آشفته بازار واقعیت زندگی، مرگ و عشق محصور شده و محکوم به تقلاست!
به همین دلیل فکر کردم که لازم است آن را در فیلم بیاورم و جسارت کالین را برای بازی این صحنه تحسین میکنم.