شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۶
۰ نفر

 بزرگ شده دزاشیب بود و تحصیلات ابتدایی را در تنها مدرسه همین محله گذراند.

فخرالدين قوامي

همشهری آنلاین_مرضیه موسوی: بعدها هم سر از مدرسه شاپور و کالج البرز در آورد. دکتر «فخرالدین قوامی» متولد ۱۳۰۹ در شمیران بود. بعد از پایان سکونتش در خانه پدری در همین محله، همچنان در دزاشیب ماند.

از شاگردان پر آوازه دکتر محمد قریب بود و متخصص اطفال. از سال ۱۳۶۷ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۸۰، ریاست بیمارستان بهرامی را برعهده داشت و بعد از این تاریخ هم به‌صورت افتخاری در بخش عفونی این بیمارستان به خدمت مشغول بود. چیره‌دستی در طبابت نه تنها مردم دزاشیب، بلکه ساکنان دیگر مناطق تهران و حتی شهرستان‌های مختلف را به مطب همیشه شلوغ او می‌کشاند.

خاطره مشترک همه اهالی محله و مراجعانش، وقت گذاشتن برای بیمار و روشن بودن چراغ مطب تا ۲ نیمه‌شب است. فخرالدین قوامی ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، چشمانش را برای همیشه بست و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. آنچه می‌خوانید، روایت‌هایی از اهالی محله دزاشیب، دوستان و همکلاسی‌ها، مراجعان و بیماران و همچنین اعضای خانواده دکتر قوامی درباره زندگی پربار اوست.

  • روزهای حکومت نظامی

پیرمرد چشم ما بود| یادی از پزشک پرآوازه دزاشیب

دکتر «شهین عظیمی‌پور» همسر دکتر فخرالدین قوامی است که از سال ۱۳۴۳ زندگی مشترکش را با دکتر قوامی آغاز کرد. زمانی که دکتر قوامی ریاست درمانگاه بهرامی بیمارستان بهرامی را برعهده داشت، شهین عظیمی‌پور در همین مرکز دوره کارورزی را زیرنظر او می‌گذراند. بعد از بیرون آمدن از این درمانگاه و پایان ترم تحصیلی بود که با پیشنهاد ازدواج دکتر قوامی موافقت کرد.  
خانه پدری دکتر قوامی ابتدای خیابان دزاشیب بود؛ نزدیک خیابان فرمانیه. طبقه دوم همین خانه را به مطب تبدیل کرده بود و به طبابت مشغول بود. شهین عظیمی‌پور می‌گوید: «بعد از ازدواج و به دنیا آمدن بچه‌ها، من خیلی دوست داشتم مطب مستقل داشته باشم. اما دکتر قوامی از من خواسته بود تا بزرگ شدن بچه‌ها زمان بیشتری پیششان باشم. دکتر تخصص اطفال داشت، اما بیمارانی دیگر هم به او مراجعه می‌کردند.

او هم در صورت نیاز بیمارانی را به من ارجاع می‌داد و من در خانه آنها را ویزیت می‌کردم. در سال ۱۳۵۷ و روزهای منتهی به انقلاب، به دلیل شلوغی خیابان‌ها و حکومت نظامی پذیرش بیمار در مطب برای دکتر سخت شده بود.»

همین شد که تصمیم گرفت مطب را در گوشه‌ای از خانه‌باغ شخصی‌شان دایر کند؛ همانجایی که تا آن روز همسر دکتر بیمارانی که به او ارجاع داده می‌شد را ویزیت می‌کرد. دکتر عظیمی‌پور می‌گوید: «اتاقی که به‌عنوان مطب دایر کرده بودیم فضای کوچکی داشت. اوایل بیماران در محدوده حیاط خانه منتظر نوبت می‌ماندند. به مرور برای تأمین امنیت بیشتر برای خانه و همچنین نظم دادن به حضور بیماران در مطب، آن را گسترش دادیم و دری از خانه به مطب باز شد که دکتر از آن رفت‌وآمد می‌کرد.

همچنین دری مجزا برای ورود بیماران به کوچه باز می‌شد. بچه‌ها هم کم‌کم بزرگ شدند و من می‌توانستم مطب شخصی خودم را دایر کنم. این شد که دکتر قوامی از ابتدای طبابت تا آخر عمر در دزاشیب بود و در مطبی که در گوشه‌ای از ملک شخصی‌شان قرار داشت طبابت می‌کرد.»

  • روزی که دزد آمد
پیرمرد چشم ما بود| یادی از پزشک پرآوازه دزاشیب
غلامرضا قاسمی/از اقوام دکتر قوامی

جعبه‌ای در گوشه مطب داشت و هر مراجعه‌کننده‌ای، هر مقدار که دوست داشت و در توانش بود در این جعبه حق ویزیتش را پرداخت می‌کرد؛ بدون اینکه کسی از چند و چون و مقدار این پول باخبر شود. از افراد نیازمند پولی برای ویزیت دریافت نمی‌کرد و بخشی از درآمد مطب را در پاکتی می‌گذاشت تا اگر بیماری نیاز به کمک برای خرید دارو داشت، از این پول به آنها بدهد.

همسر دکتر قوامی می‌گوید: «در خانه پاکتی داشت که داخل آن برای نیازمندان پول می‌گذاشت. به من گفته بود به این پاکت دست نزنم! چون پول بیماران نیازمند است. شبی که تیم‌ملی والیبال به قهرمانی جهان رسید، جلو تلویزیون نشسته بود و مسابقه را تماشا می‌کرد. من در طبقه دوم بودم که صدای عجیبی شنیدم و خودم را به او رساندم. دیدم روی زمین افتاده و از بینی‌اش خون سرازیر است. گفتم چه شده؟ جوان بلندقدی را نشان داد که در اتاق بود و گفت این جوان با من زد و خورد کرده. نخستین بار نبود خانه را دزد می‌زد. جوان همان پاکت پول را برداشت و با فعال شدن صدای دزدگیر، پا به فرار گذاشت. دکتر قوامی از این اتفاق بسیار ناراحت بود. بعد از این اتفاق و زمین خوردن، کمی توان بدنی دکتر کمتر شد.  

 دکتر قوامی بر خلاف خواسته ما که می‌گفتیم دیگر به مطب و بیمارستان نرود، همچنان به کار ادامه می‌داد. در دی ماه ۹۷ برف سنگینی می‌بارید. آن روز برفی پایش لیز خورد و جلو در به زمین افتاد. وقتی خودم را به بیمارستان رساندم او را افتاده روی تخت دیدم که همچنان روحیه خود را حفظ کرده بود و به من می‌گفت اتفاق مهمی رخ نداده است. اماتشخیص پزشک این بود که دچار ضربه مغزی شده است.»

زمین خوردن دکتر قوامی او را در ۳ سال آخر عمرش خانه‌نشین کرده بود. تا اینکه بعد از تحمل رنج ۲۱ روزه بیماری کرونا، چشمانش را برای همیشه بست. همسرش می‌گوید: «کرونایی که دکتر درگیرش شده بود بسیار خفیف بود. با این حال به دلیل ضعف و سابقه بیماری، بعد از گذشت ۲۱ روز، او را برای همیشه از دست دادیم.»

  • شاگرد قریب

قرار بود پیکر دکتر قوامی در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شود. اما اهالی محله دزاشیب مخالف این کار بودند و در نهایت با رضایت خانواده، پیکر دکتر قوامی در جوار امامزاده اسماعیل(ع) در چیذر به خاک سپرده شد. «حاج عبدالکریم عباسی» از قدیمی‌های محله دزاشیب و از هم‌مدرسه‌ای‌های دکتر قوامی می‌گوید: «فخرالدین قوامی یک سال از من بزرگ‌تر بود. ما دوران ابتدایی را در یک مدرسه درس می‌خواندیم؛ همان مدرسه علاءالسلطنه که پدر دکتر قوامی هم مدیر آن بود.» سال‌های نخست طبابت دکتر قوامی را به یاد دارد که در بیمارستان بهرامی همراه دکتر قریب بود. او می‌گوید: «هروقت بچه‌ای مریض می‌شد او را پیش دکتر قریب می‌بردیم.

یک روز وقتی به بیمارستان بهرامی مراجعه کردیم دیدم به جای دکتر قریب، دکتر فخرالدین قوامی به ویزیت مراجعان می‌پردازد. وقتی تعجب من را دید گفت که شاگرد دکتر قریب است و در زمان سفرهای دکتر به خارج از کشور، ویزیت بیماران را انجام می‌دهد. بعد از آن هم حضورش در بیمارستان بهرامی بیشتر شد و ریاست بیمارستان را برعهده گرفت. وقتی مطبش در دزاشیب را دایر کرد، همه اهل محل برای بیماری و مشکلاتی که داشتند فقط به او مراجعه می‌کردند. در طبابت پزشکی را به تبحر و حاذقی دکتر قوامی ندیده‌ام.»

از مراسم تشییع پیکر دکتر قوامی می‌گوید و تدفین او در امامزاده اسماعیل(ع) چیذر: «ظاهراً قرار بود دکتر قوامی در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا(س) دفن شود. اما اهالی محله درخواست داشتند تا او را در چیذر به خاک بسپاریم. با وجود شیوع کرونا، مراسم خاکسپاری و تدفین بسیار شلوغی شد. هیچ یک از مهمانان مراسم را دعوت نکرده بودیم و همه به میل خودشان برای خداحافظی با این انسان شریف آمده بودند. پیکر دکتر قوامی در فضای مخصوصی در تکیه دزاشیب غسل داده شد و بعد هم در امامزاده اسماعیل(ع) خاکسپاری شد. تا آخرین رمقی که در تن داشت کار می‌کرد، اما هیچ‌وقت برای پول و درآمد کار نکرد. می‌دانستیم که به‌صورت افتخاری به بیمارستان بهرامی می‌رود و ساعاتی از روز را برای پزشکان این بیمارستان که از شاگردانش بودند، وقت می‌گذاشت.»

  • به خودم می‌بالیدم
پیرمرد چشم ما بود| یادی از پزشک پرآوازه دزاشیب
محمد وارسته‌پور/ از اهالی قدیمی

طبابت، پیشه‌ای است که فرزندان دکتر قوامی هم سراغش رفته‌اند. دکتر «بیتا قوامی» که این روزها در مرکز بهداشت محله دزاشیب فعالیت می‌کند می‌گوید: «پدرم مردی سختکوش بود. صبح تا ظهر را در بیمارستان می‌گذراند. ظهر ساعتی به خانه می‌آمد و استراحت می‌کرد تا بتواند ساعت ۴ عصر در مطب حاضر باشد. ویزیت بیمارانش اغلب تا ۲ نیمه‌شب طول می‌کشید. ظهر آنقدر خسته می‌شد که به استراحت و خواب کوتاهی نیاز داشت. برای اینکه کمی از سر و صدای من و خواهر و برادرم در امان باشد ما را صدا می‌کرد و می‌گفت پیشش بخوابیم تا قصه‌ای برایمان تعریف کند. هر روز یک قصه همیشگی را تعریف می‌کرد، اما انگار هر بار برای ما تازگی داشت. نیمه‌های داستان نرسیده خودش خوابش می‌برد. ما هم آهسته از کنارش بلند می‌شدیم و دوباره به شیطنت و بازی می‌پرداختیم.»

گرچه شاگرد مستقیم پدر نبوده، اما بارها در کلاس‌هایی که در سالن آمفی‌تئاتر دانشگاه برگزار می‌شد شرکت کرده بود تا شنونده تجربه‌های پدر باشد و از او بیاموزد. بیتا قوامی می‌گوید: «پدرم همیشه نکاتی را مطرح می‌کرد که در هیچ کتاب پزشکی‌ای نمی‌توانستید پیدایش کنید. جلسات آمفی‌تئاتر دانشگاه همیشه مملو از دانشجو می‌شد و همگی سراپا گوش بودند. گاهی پدر نکته طنازانه‌ای می‌گفت و بقیه را به خنده می‌انداخت. من لبخند می‌زدم و از زیر چشم به دانشجوهایی که از شنیدن این نکات و صحبت‌های پدر به وجد آمده‌اند نگاه می‌کردم و در دلم به اینکه دختر او هستم می‌بالیدم.»

  • وقت ناهار خوردن نداشت

«دکتر قوامی می‌گفت دوست داشته حقوق بخواند، اما به توصیه پدرش در رشته پزشکی تحصیل کرد و تا زمانی که در قید حیات بود، به مردم خدمت می‌کرد.» «محمد وارسته‌پور» از اهالی قدیمی دزاشیب است و از دوستان دکتر قوامی. او از استراحت و تفریح فخرالدین قوامی می‌گوید که آن هم در راه کمک به دیگران و رفع گرفتاری‌های مردم می‌گذشت: «دکتر قوامی باغچه‌ای در روستای کلوگان رودبار قصران داشت. گاهی جمعه‌ها به این باغچه می‌رفت تا کمی استراحت کند. اما وقتی به روستا می‌رسید مردمی را می‌دید که جلو خانه او صف کشیده‌اند و از دکتر می‌خواهند ویزیت‌شان کند. گاهی از ۸ صبح تا ۸ شب بدون هیچ استراحتی به ویزیت بیماران مراجعه‌کننده می‌گذراند و به گفته همسرش، مواقعی هم پیش می‌آمد که حتی برای ناهار خوردن هم وقت نداشت.»

تشخیص درست و درمان مناسب، باعث شده بود آوازه دکتر قوامی نه تنها در تهران، بلکه در شهرهای دیگر هم پیچیده باشد و مطبش همیشه شلوغ. وارسته‌پور می‌گوید: «با اینکه تخصص اصلی دکتر اطفال بود، اما توانایی‌اش در تشخیص درست بیماری‌ها باعث شده بود تا بیماران مختلفی به او مراجعه کنند. در دزاشیب مردم معتقد بودند که با یک نسخه دکتر قوامی بیماری‌شان برطرف می‌شود و برای همین همیشه از حضورشان در محله احساس آرامش خاطر می‌کردند.»

یاد یکی از سخنرانی‌های دکتر قوامی در بیمارستان بهرامی افتاده است که می‌گفت: «وقتی وارد این حرفه شدم از خدا خواستم کمکم کند تا هیچ‌وقت گناه نکنم. حالا از صبح تا شب سرم گرم کار است و آنقدر مراجعه‌کننده دارم که وقتی برای گناه کردن برایم نمی‌ماند.»

  • معتمد محله دزاشیب

پزشک خانوادگی همه اهالی دزاشیب بود. ۳ نسل از اهالی این محله از مراجعان دکتر قوامی بودند و نه تنها با مشکلات جسمی و بیماری‌های اهل محل از نزدیک آشنا بود، بلکه به‌عنوان معتمد محله پای درد دل آنها هم می‌نشست. «غلامرضا قاسمی» از اقوام دکتر قوامی است که از کودکی برای بیماری‌های مختلف به او مراجعه می‌کرده. قاسمی، می‌گوید: «دکتر قوامی معتمد محله دزاشیب بود. بسیاری از مردم برای امور مختلف زندگی خودشان از او مشورت می‌گرفتند. علاوه بر طبابت و مرهم گذاشتن بر روی بیماری و درد مردم، به مشکلات آنها هم رسیدگی می‌کرد. حتی حواسش به بیمارانی که وضع مالی خوبی نداشتند هم بود. وقتی پزشکان متخصص دیگر ۴۰ هزار تومان حق ویزیت می‌گرفتند، مبلغ ویزیت ایشان ۱۵ هزار تومان بود. تازه این مبلغ را هم هیچ‌وقت خودشان مستقیم از بیماران نمی‌گرفتند و هرکسی هر مقدار که دوست داشت پرداخت می‌کرد.»

روزهایی را به یاد دارد که دکتر قوامی با وجود خستگی از کار در بیمارستان، به مطب می‌آمد و تا آخرین مراجعه‌کننده در مطب بود، مطب را تعطیل نمی‌کرد: «گاهی که خیلی خسته می‌شد، عذرخواهی می‌کرد تا دقیقه‌ای سرش را روی میز بگذارد. بعد سرش را بالا می‌گرفت، از مراجعه‌کننده عذرخواهی می‌کرد که یکی دو دقیقه معطل شده، و به ویزیت ادامه می‌داد. برای شنیدن شرح حال بیمار هیچ عجله‌ای نداشت و هر مراجعه‌کننده حداقل نیم ساعت ویزیت می‌شد و مشورت می‌گرفت.»
دکتر فخرالدین قوامی در ۸۹ سالگی‌دار فانی را وداع گفت و پیکرش در امامزاده اسماعیل(ع) چیذر به خاک سپرده شد. خاطره حضور او در محله دزاشیب و طبابت منحصربه‌فردش، این روزها بیش از هر زمان دیگری بر ذهن و زبان اهالی محله جاری می‌شود.  

  • با خانواده دکتر همدردیم
پیرمرد چشم ما بود| یادی از پزشک پرآوازه دزاشیب
سید محمد حیاط‌شاهی/دبیر شورایاری و معتمد محله دزاشیب

گرچه خود را در مقامی نمی‌بینم که در مورد استاد فخرالدین قوامی، فرهیخته و از مفاخر نامی و پزشک محبوب ایران آغاز به سخن کنم. اما بر حسب وظیفه مختصری از زنده‌یاد می‌نویسم. تا جایی که اطلاع دارم تمام اقوام ایشان در محله دزاشیب تحصیلکرده، استاد، و از فرهنگیان به نام بوده‌اند. از نامبرده چندین بار به‌عنوان فرهیخته و مفاخر شمیرانات تقدیر و تشکر شده است. و نهایتاً نام ایشان را فخر شمیران گذاشته‌اند. که بنده ایشان را فخر ایران می‌دانم. انسانیت، مهربانی، گذشت، و بزرگی شخصیت والای او را هیچ‌کس فراموش نخواهد کرد. لبخندهای محبت‌آمیز و گذشت بدون منت که در مواجهه با بیماران داشت، زبانزد خاص و عام بود.  
مردم اعتقاد بر این داشتند که بیماری که دکتر به دکتر قوامی مراجعه می‌کرد با معجزه یک نسخه ایشان و دست شفابخشش، خیلی زود حالش خوب می‌شد؛ مردم دست شفابخش ایشان را پای درستی و پاکی و صداقت و دعای خیر پدر و مادر برای دکتر قوامی می‌دانستند. مردم‌داری دکتر شهره عام و خاص بود. یادم است که هنگام گذر در محله یا مراجعه به مطب ایشان، از فاصله دور هر فردی را می‌دید، از بزرگ و کوچک، با لبخند به او سلام می‌کرد.  
از خداوند خواسته بود فرصت گناه کردن به او ندهد و عمرش را صرف مداوای بیماران کند. حضورشان در محله برای اهالی شمیران دریایی از برکت بود. همه اهالی شمیرانات در سوگ ایشان با خانواده دکتر قوامی همدرد هستند.  
درخواست مردم شمیران این است که یکی از مراکز درمانی به نام ایشان نامگذاری شود تا نام همیشه جاودانش در حافظه تاریخی شهر ثبت شود.

کد خبر 625477

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha