نامهای که حضرت مولا هنگام بازگشت از جنگ صفین، در یکی از منازل بین راه خطاب به فرزندشان امام حسن مجتبی نوشتهاند، و طی آن همة آنچه را که یک انسان برای زندگی در این جهان به آن نیاز دارد، مورد توجه قرار دادهاند.
مخاطب این وصایا و سفارشات مولا،ماییم. همة ما و تک تک ما.
مگر نه این است که پیامبر فرمود: «انا و علیٌ ابوا هذه الامّه.» من و علی پدران این امّتیم.
پس این وصیت نامه، سفارشات یک پدر است به تمامی فرزندانش اعم از پسر و دختر و کوچک و بزرگـ درتمام طول تاریخ و در همة وسعت گیتی. آن هم نه یک پدر معمولی و متعارف.
پدری که به راههای آسمان آشناتر است تا مسیرهای زمین، پدری که هزار کتاب از کتب انبیاء در دستهای اوست،پدری که از ازل ناظر بر خلقت بشر بوده است و انسان را از خودش بهتر میشناسد، پدری که معلم همة انبیاء بوده است و مراد و اسوة همه اولیاء، پدری که به دلیل معصومیت آسمانی، نقص و خلل و خطا و اشتباه در کلام و رفتارش، راه ندارد.
پدری که اگر دستت را در دستش بگذاری، میتوانی مطمئن باشی که برایت بهشت را با همة وسعت و جاودانگیاش میخرد، و...
تو که تازه گرمای دستش را چشیدهای حاضر نمیشوی که حتی به اندازة سرکشی به بهشت، دستت را از دستهای گرم و مهربان و بهشتآفرینش در آوری.
این پدر مهربان و با صفا در راه بازگشت از جنگ صفین، در فرصت و مجالی کوتاه و گذرا، به جای ستردن عرق از پیشانی و خستگی از تن، به جای خوردن غذا و نوشیدن آب، به جای مرهم نهادن بر زخمهای متعدد خویش، نشسته است و این توصیههای آسمانی را برای من و شما نوشته است.
و نکتة آخر
دست دعا و چشم امید همة ماست به سوی حضرت محبوب که توفیق عمل به این وصایای سرنوشت ساز و سعادت آفرین را نصیب فرماید که نغزترین حکمتها و دقیقترین نصیحتها اگر فقط در قالب کلام و کلمه و کتاب بمانند، هیچ سودی به انسان نمیرسانند.
فَإنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللّهِ أَیْ بُنَیَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ،
فرزند جانم!
وصیت و سفارش من به تو:
پروای از خداست،
و پای بندی به دستورات او.
اشارت:
اهل معرفت معتقدند که همین دو جمله، در مسیر سلوک و سعادت، کاملترین کلام و تمامترین حرف است؛ 1. پروای از خدا 2. پای بندی به دستورات او.
این دو کلام، دو کلید است که قفل تمام گنجهای عافیت و سعادت در هر دو جهان با آن باز میشود.
بر این اساس و بر مبنای باقی فرازهای نامه، میتوان ادّعا کرد که بقیه فرمایشات حضرت مولا از این پس، شرح و بسط و تعبیر و تأویل همین دو جمله است.
وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ،
و آباد ساختن دلت با یاد او.
حضرتش در جای دیگری میفرماید: هر که دلش را به تداوم یاد خدا آباد سازد، رفتارش در آشکار و پنهان، زیبا میشود.
وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ.
و به چنگ آوردن دست آویز او.
وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ؟
و میان خود و خدایت کدام رابطه محکمتر و کدام واسطه مطمئنتر از حبل الله، اگر که به آن دست پیدا کنی؟
اشارت:
خداوند متعال میفرماید: واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا.
همگان به ریسمان الهی در آویزید و پراکنده نگردید.
کسی از پیامبر (ص) پرسید: این ریسمان الهی چیست؟ که خداوند فرموده: در آن چنگ بزنید و پراکنده نگردید؟
در آن حال، حضرت علی (ع) در کنار پیامبر (ص) نشسته بود. پیامبر دست بر شانة علی(ع) گذاشت و فرمود: حبل الله، علی است. اگر نجات و رستگاری میخواهید، چنگ در دامن علی بزنید.
أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ،
دلت را با نصیحت زنده گردان.
اشارت:
و فرمود: هر که دلش بمیرد، به آتش جهنم وارد میشود.
و فرمود: نصیحت، حیات بخش دلها است.
و فرمود: نتیجة نصیحت، هشیاری و بیداری است.
یکی از نعمتهایی که در استحالة فرهنگ و هویت ما، وجه منفی یافته و مذموم و منفور گشته، نصیحت است. گویی که نصیحت کردن امری قبیح و ناپسند است و فرار از شنیدن موعظه و نصیحت، لازم و طبیعی.
و این جهلی است که مبتلا شدن به آن لاجرم انسان را به سمت جهل مرکب سوق میدهد و تاریکی روح انسان را دوچندان میکند. در حالی که بزرگان و اولیاء و اهل معرفت، نصیحت را یک نیاز مستمر روحی میشمردهاند و هر کجا به هر مرد راهی میرسیدهاند، از او طلب موعظه میکردهاند. بسیاری از کلمات درخشان تاریخ در پاسخ به تقاضای «عِظنی» (موعظه کن مرا) پدید آمده است.
وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ،
و با زهد و بیرغبتی به این جهان، بمیران.
اشارت:
و خود در تعریف زهد فرمود: اصل زهد، حُسن اشتیاق است به آنچه در نزد خداوند است.
و به عبارت دیگر: زهد، کوتاه کردن آرزوهاست و شکر بر نعمتها و مقاومت در مقابل حرامها.
و به تعبیر دقیقتر: هر کس که غصة گذشته را نخورد، و دل به آینده خوش نکند، زهد را از هر دو سو دریافته است.
زهد نیز از آن فضائل و مناقب و صفات و خصال ستودهای است که در طول تاریخ از جایگاه رفیع خود تنزل کرده و مذموم و منفور تلقی شده.ـ و شاید نقش ادبیات فارسی در این استحاله کم نبوده که عموماً زهد را نقطة مقابل عشق و معرفت قرار داده و زاهد را دشمن سرسخت عاشق و رند و عارف تلقی کرده و پر واضح است که بیشترین بهانه و مضمون را هم زاهدان ریایی به دست ادبیات دادهاند. در حالی که معنی حقیقی زهد، حتّی نداشتن دنیا نیست، بلکه تعلق نداشتن به دنیاست و دل نسپردن به دنیا. و دقیقترین مصداق این تعریف، سیرة حضرت مولاست در تعامل با دنیا.
وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ،
و با یقین قوتش ببخش.
اشارت:
و فرمود: کسی که یقین کند به آنچه ماندنی است، بیرغبت میشود به آنچه نابود شدنی است.
و فرمود: به یقین برس تا قدرتمند شوی.
و فرمود: پایداری و استحکام دین، بستگی دارد به قوت یقین.
و پیدا است که طبیعیترین محصول یقین، مخالفت با هوی و هوس و بریدن از تعلقات دنیا است. چنانکه میفرماید:
کجایند اهل یقین؟ آنان که لباسهای هوس از تن در آوردند و پیوندشان را از علائق دنیا بریدند .
وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ،
و با حکمت، چراغانی اش کن.
اشارت:
و فرمود: حکمت، اسباب رشد و تعالی آدمی است.
و فرمود: حکمت، نگاهبان آدمی است.
و فرمود: حکمت را فرا بگیر. از هر که و هر جا که ممکن است. چه بسا که در سینة منافق هم حکمت باشد، در آنجا آنقدر بیتابی میکند و پرپر میزند تا در جایگاه اصلی خود، سینة مؤمن، قرار بگیرد.
و فرمود: این دلها نیز همچون بدنها، خسته میشوند، با حکمتهای نغز به دادشان برسید.
فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ،
پس جایگاه ابدی ات را سامان ببخش.
اشارت:
مثوی در لغت به معنای جایگاه و اقامتگاه و محل ماندن است.
و حضرت مولا که دنیا را معبر و گذرگاه میداند و آخرت را محل ماندن و اقامتگاه، با ظریفترین تعبیر توصیه میکند که: محل ماندنت را سامان ببخش، نه معبر و گذرگاهت را.
وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ.
و آخرتت را به دنیایت مفروش.
اشارت:
و فرمود: هر که آخرتش را به دنیایش بفروشد، هر دو را زیان کرده است.
و فرمود: دنیا و آخرت، دو دشمن ناهمگون اند و دو راه مختلف. هر که دل به دنیا بسپارد و ولایت دنیا را بپذیرد، به دشمنی با آخرت برخاسته است. دنیا و آخرت همانند مشرق و مغرب اند. و رهرو به هر کدام که نزدیک شود، از دیگری دور میگردد. دنیا و آخرت، هووی یکدیگرند.
وَدَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ.
و در آنچه نمیدانی، دخالت نکن!
اشارت:
و جایی دیگر در تعریف عقل فرمود: عقل یعنی فقط آنچه را که میدانی بگویی و به گفتة خودت هم عمل کنی.
وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ.
و سخنی را که وظیفه نداری نگو!
اشارت:
حضرتش در جایی دیگر، تعریف و تکلیف کلام را در موجزترین کلام، بیان فرموده است:
عاقل سخن نمیگوید مگر به حاجت یا حجّت.
وَ أَمْسِکْ عَنْ طَریقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ.
و به راهی که بیم گمراهی میرود، قدم مگذار!
اشارت:
عدهای بر این باورند که: همة راهها به خدا منتهی میشود و بر این اساس از این جمله به ظاهر زیبا و عوام پسند چنین نتیجه میگیرند که: پس باکی نداشته باش از قدم گذاشتن در هر راهی و نوشیدن از هر مشربی و ارتزاق از هر مکتبی و تلمّذ و شاگردی نزد هر استادی و خواندن هر کتابی و تجربه کردن هر سیر و مسیر و سلوکی.
امّا دیدگاه حضرت مولا و توصیه حضرتش چنین نیست. او پیش ازاین به صراحت فرموده است که:
الیمین و الشّمال مضلّه و الطریق الوسطی هی الجادّه.
چپ و راست گمراهی است و مسیر مستقیم، جاده منتهی به مقصد است.
حضرتش نه تنها تجربه کردن راههای تاریک و غیر مستقیم را توصیه نمیکند که حتی از مسیری که در آن احتمال گمراهی میرود، پرهیز میدهد. چرا که در فرصت کوتاه عمر، مجالی برای آزمون و خطایی از این دست نیست و امید این که از هر خطایی بتوان رست، هم نیست.
فَإنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَهْوَالِ.
که توقف در آستانة گمراهی بهتر است از سوار شدن بر امواج هولناک.
وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ.
و هر کجا که خاطر خدا در میان است، تن به مخاطره بسپار.
وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ.
و در فهم دین بکوش.
اشارت:
و فرمود: هر گاه خدا برای بندهاش خیری ویژه بخواهد، به او تفقه در دین و مقام یقین مرحمت میکند.
فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی
پس سعی کن ای فرزندِ جانم که حرفهایم را خوب دریابی!
وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ.
و بدان که مرگ در دست همان کسی است که زندگی در دست اوست.
وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ.
و آن که میآفریند، هم اوست که میمیراند.
وَ أَنَّ الْمُفْنِیَ، هُوَ الْمُعِیدُ.
و آن که فنا میکند، هم اوست که باز میگرداند.
وَ أَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَالمُعَافِی.
و آن که گرفتار و مبتلا میسازد، هم اوست که رهایی و عافیت میبخشد.
وَاعْلَمُ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاَتَتْکَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ.
و بدان ای فرزندِ جان!
که اگر پروردگار تو شریکی میداشت، حتماً پیامبران او هم به سوی تو اعزام میشدند و قطعاً نشانههای پادشاهی و قدرت او را میدیدی و یقیناً پی به کردار و صفات او میبردی.
وَ لکِنَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ.
ولی او خدای یگانه است؛ همچنانکه خود به توصیف خویش پرداخته است.
لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ، وَ لاَ یَزُولُ أَبَداً، وَ لَمْ یَزَلْ.
کسی مزاحم حکمرانی او نیست و پادشاهی اش جاودانه و فناناپذیر و همیشگی است.
أَوَّلٌ قَبْلَ الاَشْیَاءِ بِلا أَوَّلِیَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَةٍ.
پیش از همه بوده است، بی آنکه خود آغاز و بدایت داشته باشد. و پس از همه خواهد بود، بی آنکه خود پایان و نهایت بپذیرد.
عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ.
بزرگتر از آن است که در حیطة قلب و دیده بگنجد و ربوبیتش از این رهگذر به اثبات رسد.
یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ، فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا.
ای فرزندِ جانم! در آنچه میان تو و دیگران است، خودت را میزان قرار بده! آنچه برای خودت دوست میداری، برای دیگری هم دوست بدار. و آنچه برای خودت بد میشماری، برای دیگری هم بد بشمار!
وَ لاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ.
و ستم مکن! همچنانکه دوست نداری بر تو ستم شود و خوبی کن! همچنانکه دوست داری با تو خوبی کنند.
وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَیْرِکَ.
و آنچه برای دیگران زشت میانگاری، برای خودت هم زشت بدان.
وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ.
و از مردم بگذر، آنسان که دوست داری از تو بگذرند.
وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ.
و نگو آنچه نمیدانی، هر چند کم باشد آنچه که میدانی.
اشارت:
چه دشوار است درک این نکته برای عموم خلایق که:
هنر، بیش از آن که در سخن گفتن باشد، در سخن نگفتن است یا در نگفتنِ سخن است. و ارزش انسانها بیش از آن که در حرفهای گفتهشان باشد، در حرفهای نگفته شان است. اغلب مردم بر این گمانند که اگر با مایه و سرمایهای به اندازة دَه، سخنی به اندازة هزار، بگویند، سود کردهاند، غافل که: سود حقیقی از آن کسی است که با داشتن هزار در گفتن یکی از آن همه هم تردید کند.
و چه عمیق و زیباست این کلام لقمان حکیم به فرزندش که:
اگر آنچه میخواهی بگویی، به اندازة نقره پربهاست، بدان که نگفتنش طلاست. و امام صادق علیه السلام فرمود: به جز در ذکر خدا سخن بسیار نگویید. زیرا آنان که جز در ذکر خدا، سخن بسیار میگویند، دلهاشان سخت است، ولی نمیدانند.
وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ.
و نگو آنچه را که دوست نداری دربارة تو بگویند.
وَاعْلَمَ أَنَّ الإعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الاَلبَابِ.
و بدان که خودپسندی ناپسند است و آفت عقل و خِرَد.
فَلاَ یُقَنِّطَنَّکَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَی قَدْرِ النِّیَّةِ.
پس مبادا که تأخیر در پاسخ و اجابتش، اسباب نومیدیات گردد. چرا که بخشش و مرحمت، مبتنی است بر مختصّات نیت.
وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْکَ الإجَابَةُ لِیَکُونَ ذلِکَ أَعْظَمَ لاَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الامِلِ.
و چه بسا فلسفة تأخیر در اجابت این باشد که پاداش بیشتری نصیب خواهنده شود و هدایای ارجمندتری به دست آرزومند برسد.
وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّیْءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ وَ أُوتِیتَ خَیْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ.
و چه بسا، چیزی از خدا خواستهای و به خواسته ات نرسیدهای، ولی به این حقیقت رسیدهای که چیزی بیشتر و بهتر از آن را دیر یا زود برایت تدارک دیدهاند. یا دریافتهای که خیر و صلاحت در نداشتن آن چیز بوده است.
فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِیهِ هَلاَکُ دِینِکَ لَوْ أُوتِیتَهُ.
چه بسا حاجتی داشتهای که رسیدن به آن باعث تباهی دینت میشده.
فَلْتَکُنْ مَسْأَلَتُکَ فِیمَا یَبْقَی لَکَ جَمَالُهُ وَ یُنْفَی عَنْکَ وَبَالُهُ.
پس سعی کن از خدا چیزی بخواهی که زیبایی اش برایت جاودان بماند و وجودت از رنج و سختی اش در امان بماند.
فَالْمَالُ لاَ یَبْقَی لَکَ وَ لاَ تَبْقَی لَهُ.
و اما ثروت و مال؛ نه آن برای تو میماند، نه تو برای آن میمانی.
وَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْیَا، وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَیاةِ.
و بدان که بیشک تو برای آن جهان خلق شدهای، نه این جهان، برای نبودن در این جهان نه برای بودن جاودان، برای مردن نه برای زنده ماندن.
وَ أَنَّکَ فِی مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِیقٍ إِلَی الآخِرَةِ.
و تو اکنون در گذرگاه، سکنی گزیدهای. در خانة موقت و قناعت . و در جادة آخرت.
وَ أَنَّکَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لاَ یَنْجُو مِنْهُ هَاربُهُ، وَ لاَ یَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ.
و تو از مرگی گریزانی که هیچ گریزندهای از چنگ آن خلاصی ندارد.
مرگ از شکار خودش نمیگذرد و بیتردید به چنگش میآورد.
فَکُنْ مِنْهُ عَلَی حَذَرٍ أَنْ یُدْرِکَکَ وَ أَنْتَ عَلَی حَالِ سَیِّئَةٍ.
پس مراقب باش که تو را در حین ارتکاب گناه، نگیرد.
قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ذلِکَ، فَإذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ.
به خودت امید و وعده میدهی که از آن گناه توبه میکنی. اما مرگ، میان تو و توبه ات جدایی میاندازد. و این یعنی: کمر به نابودی خودت بستهای.
یَا بُنَیَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ وَ ذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِی بَعْدَالْمَوْتِ إِلَیْهِ.
ای فرزندِ جانم!
مرگ را پیوسته در نظر بیار و مقصد این سفر شتابناکت را به خاطر بسپار و ببین که پس از مرگ چهها باید دید و به کجا باید رسید.
حَتَّی یَأْتِیَکَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ.
که وقتی مرگ از راه رسید، کمر بسته و حاضر به یراق و پا به رکاب باشی.
وَ لاَ یَأْتِیَکَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَکَ.
نه این که مرگ، ناگهانی و غفلتاً در رسد و تو را در سیطرة خویش بگیرد.
وَ إِیَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَی مِنْ إِخْلادِ أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا، وَ تَکالُبُهمْ عَلَیْهَا.
به هوش باش که جدی گرفتن و جاودان شمردن دنیا توسط اهلش تو را نفریبد یا جنگ و جدالشان بر سر دنیا بر تو اثر نگذارد.
فَقَدْ نَبَّأکَ اللّهُ عَنْهَا، وَ نَعَتْ هِیَ لَکَ نَفْسَهَا، وَ تَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَسَاویهَا.
چرا که خدا تو را از ماهیت دنیا باخبر کرده و دنیا هم خود در عمل به توصیف خود پرداخته و زشتی هایش را برایت آشکار ساخته.
وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ فَإنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَاَنَ مُقِیماً وَادِعاً.
و بدان ای فرزندِ جانم!
آن که بر نقّالة شب و روز نشسته، بُرده میشود اگرچه در جای خود ایستاده باشد. و راه را طی میکند اگرچه راحت و بیخیال، خفته باشد.
وَاعْلَمْ یَقِیناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ، وَ أَنَّکَ فِی سَبیل مَن کانَ قَبْلَکَ.
و یقین بدان که به قلة آرزوهایت نمیتوانی رسید و از چنگال اجل نمیتوانی رهید. این راهی است که درگذشتگانت آزمودهاند و پیشینیانت در نوردیدهاند.
فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ، وَ أَجْمِلْ فِی الْمُکْتَسَبِ فَإنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَی حَرَبٍ.
پس در تلاش معاش، اعتدال داشته باش و دایرة درآمد و دارایی را محدود کن.
چه تجارتها که اصل سرمایه را نابود کرده است.
اشارت:
چرا که در تجارت دنیا، آنچه در اصل، سرمایه میشود، عمر آدمی است. و آن که در طلب دنیا، عمر و هستی خود را در میان میگذارد، اگر به دنیا رسد، چه سودی برده است؟! و اگر نرسد چه زیانی کرده است؟!
فَلَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ، وَ لاَ کُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ.
چنین نیست که هر پُر تلاشی به روزی رسد و هر قناعتپیشهای محروم بماند.
وَ تَلاَفِیکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَافَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ.
به دست آوردن آنچه به خاطر سکوت و نگفتن به دست نیامده، آسانتر است از بازگرداندن آنچه به واسطة گفتن از کف رفته.
اشارت:
توصیه و تأکید حضرت مولا بر حفظ زبان و نیل به سکوت، توصیه و تأکیدی شگفت آور و حیرتانگیز است.
گاهی میفرماید:«سکوت، تضمین کننده سلامت است.»
گاهی میفرماید: «عبادتی چون سکوت نیست».
گاهی میفرماید: «خوشا به حال آن کس که زبانش جز به ذکر خدا نمیگردد.» و گاهی میفرماید:«چه بسیار انسانها که زبان هلاکشان میکند.» و آنچنان توصیه و تأکید حضرت بر سکوت شدید است که انسان در بیان بسیاری از سخنها دچار تردید میشود. این کلام مولا در این وصیّت، فصل الخطاب این گونه تردیدهاست. پیداست که حضرت مولا در چنین مواقع و مواقفی، توصیه شان همچنان به نگفتن و برگزیدن سکوت است. با این استدلال که آنچه به واسطة سکوت و نگفتن به دست نمیآید، قابل جبرانتر است از آنچه به واسطه گفتن از دست میرود.
وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ.
و ماندن و خوب ماندن آنچه در ظرف است، تماماً بستگی به سربند آن دارد.
اشارت:
اگر میخواهی محتوای دلت محفوظ بماند، زبان را که سربند آن است، محکم ببند.
وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدِ غَیْرِکَ.
و نگهداری آنچه در دستهای خود توست، از دیدگاه من بهتر است از خواستن آنچه در دستهای دیگران است.
وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَی النَّاسِ.
و تلخی قطع امید از مردم، شیرینتر است از رو زدن به مردم.
وَ إِیَّاکَ وَ اتِّکالَکَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ الْنَّوْکَی.
و برحذر باش از تکیه کردن بر آرزو که آرزو سرمایة ابلهان است.
وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ.
و عقل، به خاطر سپردن تجربه هاست.
وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ.
و بهترین تجربهات آن است که تو را عبرت بیاموزد.
التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ.
بازرگان پیوسته در معرض خطر است.
اشارت:
و انسان که در این جهان، با کالای عمر، مدام در حال تجارت است، هر لحظه با امید سود و بیم زیان رو به روست.
وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَی مِنْ کَثِیرٍ.
و چه بسا «کم» ی که بیش از «زیاد» برکت و باروری دارد.
اشارت:
و چه بسا عمرهای کوتاه که ساعات و لحظاتشان از عمرهای بلند، بالندهتر و پرخیر و برکتتر است. و چه بسا مالهای کوچک و اندک که از ثروتهای کلان و اموال انبوه، ثمربخشتر و ماندگارتر.
لاَخَیْرَ فِی مُعِینٍ مَهِینٍ وَ لاَ فِی صَدِیقٍ ظَنِینٍ.
در آن یاوری که پست و فرومایه است و رفیقی که مشکوک و غیرقابل اعتماد، خیری نیست.
احْمِلْ نَفْسَکَ مِنْ أَخِیکَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَی الصِّلَةِ.
برادرت و رفیق برادروارت اگر از تو گسست، تو پا بر نفس خویش بگذار و قدم در مسیر مهر و آشتی بردار.
وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَی اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ.
و اگر پای از تو برید و دست از تو کشید، تو دست لطف به سویش دراز کن و پا بر دوام انس و رفاقت بفشار.
وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَی الْبَذْلِ.
و اگر بر تو تنگ گرفت، تو آستین بخشش گشاده دار.
وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَی الدُّنُوِّ.
و اگر از تو دوری گزید، تو به او نزدیک شو.
وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَی اللِّینِ.
و اگر بر تو سخت گرفت تو با او مدارا کن.
وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَی الْعُذْر.
و اگر خطا کرد، تو عذرش را بپذیر.
حَتَّی کَأَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ وَ کَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَیْکَ.
تا آنجا که انگار تو بندة اویی و او ولی نعمت توست.
وَ إِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ ذلِکَ فِیِ غَیْر مَوْضِعِهِ أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَیْرِ أَهْلِهِ.
و مباد آنجا که جای این رفتار نیست و برای آن که لایق این کردار نیست، چنین عمل کنی.
لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ.
و دشمن دوستت را هرگز به دوستی مگیر. چرا که دشمنی کردن با دوست محسوب میشود.
وَ لاَ تُضِیعَنَّ حَقَّ أَخِیکَ اتِّکَالاً عَلَی مَابَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ فَإنَّهُ لَیْسَ لَکَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.
حق رفیقت را ضایع مکن به اعتبار رفاقتی که میانتان بوده و هست. چرا که بعد از پایمالی حقوق، رفاقتی بر جای نمیماند.
وَ لاَ یَکُنْ أَهْلُکَ أَشْقَی الْخَلْقِ بِکَ.
و کاری نکن که خانوادهات بیمهرترین مردم نسبت به تو گردند.
وَ لاَ تَرْغَبَنَّ فِیمَنْ زَهِدَ فِیکَ.
و به آن که تو را دوست نمیدارد، دل مبند.
وَ لاَ یَکُونَنَّ أَخُوکَ أَقْوَی عَلَی قَطِیَعتِکَ مِنْکَ عَلَی صِلَتِهِ وَ لاَ تَکُونَنَّ عَلَی الإسَاءَةِ أَقْوَی مِنْکَ عَلَی الإحْسَانِ.
و مبادا که در رفاقت چنان عمل کنی که دوست، انگیزهاش برای بریدن، بیشتر از پیوستن شود و برای بدی کردن، بیشتر از خوبی.
وَ لاَ یَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ فَإِنَّهُ یَسْعَی فِی مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِکَ.
و ظلم آن کس که بر تو ستم میکند، دل و جانت را نیازارد. چرا که او در آتش زیان خود میسوزد و برای تو منفعت میاندوزد.
وَ لَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَهُ.
و آن کس که تو را شادمان میکند، غمگین ساختنش سزاوار نیست.
(و بدی کردن در حق آن کس که تو را خوشحال کرده، سزاوار نیست.)
إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ.
با تغییر حکومت، مناسبات زمانه تغییر میکند.
(اگر حاکم و پادشاه، دستخوش دگرگونی شود، زمانه تغییر میکند.)
سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ، وَ عَنِ الَجارِ قَبْلَ الدَّار.
بیشتر از سفر، به همسفر بها بده و پیشتر از خانه، همسایه را ارزیابی کن.
أَسْتَوْدِعُ اللّهَ دِینَکَ وَ دُنْیَاکَ.
دین و دنیایت را به خدا میسپارم.