همشهری آنلاین - راحله عبدالحسینی: مهمان «خانه کابل» میشویم. ۲سال پیش خانه کابل به همت خانواده اکبری راهاندازی شد تا از مهمانان با غذاهای افغانستانی پذیرایی کند. اما غذا بهانهای برای شناساندن فرهنگ و هنر افغانستان است. اینجا دورهمیها و نشستهای ادبی و فرهنگی هم برگزار میشود. خانه کابل با قاب عکسهایی از طبیعت و زندگی مردم افغانستان تزئین شده. در گوشهای دیگر صنایع دستی افغانستان برای نمایش و فروش گذاشته شده و دو کتابخانه هم پر از کتابهایی درباره افغانستان است. دوکهای نخهای رنگی هم بالای پیشخوان و چشم که بگردانی بادباکهای رنگی روی دیوار است. بادبادکهایی که نماد تفریح و سرگرمی بچههای افغانستانی است. اهالی خانه کابل از لفظ مهمان به جای مشتری استفاده میکنند و معتقدند اینجا خانه است. خانهای صمیمی و مهربان درست مثل وطن. هر میزی به نام یک محله کابل است: خرابات، مرادخانی، عاشقان و عارفان، جاده میوند، افشار، چهل ستون و چنداول.
۴دهه پیش؛ مهاجرت به ایران
چراغ گپ و گفت را با «محمد موسی اکبری» پدر خانواده روشن میکنیم. او که سال ۱۳۶۲ همزمان با حمله روسیه به افغانستان مجبور به مهاجرت از محله چنداول کابل به تهران شد. ۲۲ سال داشت و دانشجوی نقاشی در دانشکده هنرهای زیبای افغانستان بود. مهاجرتش به ایران همزمان با انقلاب فرهنگی بود. میگوید: «دانشگاهها تعطیل بود. آن روزها با حوزه هنری و بچههای انقلابی آشنا شدم. مجموعهای همدل و توانمند. همزمان برای امرار معاش در امور تربیتی آموزش و پرورش منطقه ۱۷ مشغول به کار شدم. بعد از ۶ماه گفتند نمیتوانی کار کنی چون ایرانی نیستی. در جهادسازندگی به عنوان کارگر ساده مشغول کار شدم. از بعدازظهرها تا پاسی از شب با بچههای حوزه هنری همکاری می کردم. دکتر محمد خزایی در بخش گرافیک و مرحوم ابوالفضل عالی، نقاش، استاد من بودند. حسین خسروجردی، قیصرامین پورو حسن حسینی هم از دوستان صمیمی من در حوزه هنری بودند.» مسیر زندگی او دوباره به دانشگاه افتاد و توانست تحصیلاتش را دنبال کند. «سال ۱۳۶۵، دانشگاه امام خمینی(ره) تعدادی دانشجوی افغانستانی پذیرفت. من هم پذیرش شدم و در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران رشته گرافیک خواندم. البته چون فقط از افغانستان کارت دانشجویی و کارت کتابخانه همراه داشتم، برای ورود به دانشگاه آزمون ورودی دادم.»
۳۰۰ریال جایزه گرفتم
زندگی اکبری با دنیای هنرهای تجسمی عجین بوده و هست. از تجربه نقاشی و گرافیک بگیر تا گذراندن دورههای خوشنویسی در انجمن خوشنویسان ایران. اما ماجرای خرید اولین دوربین عکاسی او هم خالی از لطف نیست: «از ستاد امور افغانستان وزارت امور خارجه در سال ۱۳۶۳به حج مشرف شدم. یک روز صبح دیدم یک جوان که از سوی وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی اعزام شده، با مداد HB مشغول طراحی عکس امام (ره) روی پارچه است و کار را به کندی پیش می برد. به او گفتم میخواهی من انجام بدهم. گفت فقط مواظب باش خراب نکنی! در حوزه هنری یادگرفته بودم که چطور کارهای تک رنگ را انجام بدهم. بلافاصله مشغول طراحی با مداد شدم و بعد با قلم موی بزرگ کار را به صورت تک رنگ درآوردم. مسئولان که کار را دیدند ۳۰۰ ریال به من پاداش دادند. اولین دوربین عکاسی خودم را با مارک یاشیکا همانجا خریدم و نخستین عکسها را هم از شهر مکه گرفتم.»
تاریخ و طبیعت افغانستان از دریچه دوربین
زندگی هنری او با عکاسی گره خورد و برای شناساندن کشورش دوربین به دست شد. «اولین نمایشگاه من با رضا برجی در خانه سوره برگزار شد. سال ۱۳۸۵ در افغانستان نخستین نمایشگاهم را برگزار کردم. بعد از آن در هند، آلمان، فرانسه، استرالیا و ترکیه هم نمایشگاه گذاشتم.بیشتر از آثار تاریخی و طبیعت افغانستان عکاسی میکنم. از افغانستان که برمیگردم، دوربین را زمین میگذارم. عکاسی دیگر برای من موضوعیت ندارد. مگر برای دل خودم. به افغانستان که میروم دوربین از من جدا نمی شود. سعی دارم چهره دیگر افغانستان را نشان بدهم. خاکستری که جنگ روی افغانستان ریخته شده را کنار بزنم و زیبایی افغانستان را نشان بدهم.» نگاهمان به سمت عکسی میرود که گل شقایق زیبایی را میان سیمخاردارها نشان میدهد. حلقه اشکی در چشمان اکبری حلقه میزند و میگوید: «شاید اینطور بتوانم دین خودم را به وطنم ادا کنم.»
بشقاب غذا، فصل مشترک فرهنگهاست
مهمانان خانه کابل درباره غذاهای افغانستانی گپ میزنند. درست مثل مهمانانی که به خانه دعوت شده باشند برای رفتن عجلهای ندارند و احساس غریبهگی نمیکنند. از اکبری درباره ارتباط بین هنرهای تجسمی و غذا میپرسم. اینکه چطور تصمیم به راهاندازی این خانه گرفته و بین عکاسی و گرافیک و غذای کشورش پل زده است؟ میگوید: «راستش را بخواهید گاهی به مزاح به دوستانم میگویم اگر میدانستم آشپزی و غذا در انتقال فرهنگ اینقدر نتیجه دارد، این همه سال برای عکاسی وقت نمیگذاشتم. غذا که فقط خوراکی نیست، فرهنگ است. زبان مشترک است. آشپزی یک فرهنگ بسیار گسترده است. بعضی از غذاها بین افغانستان و خراسان مشترک است. مثل آش شله مشهدی که درست شبیه این غذا را در افغانستان داریم. قابلی پلو همان قیمه نثار است. خانواده ما به این نتیجه رسید که برای معرفی افغانستان چه بهتر که از غذا شروع کنیم. خانه کابل جایی برای تبادل فرهنگ است. فقط رستوران نیست.» اکبری، هر روز در خانه کابل با مهمانان که بیشتر ایرانی هستند، راجع به تاریخ و فرهنگ ایران و افغانستان گپ میزند. «بیشتر مهمانان با شناخت قبلی به اینجا میآیند. برای همین احساس بیگانگی نمیکنند.»
مرهم تنتان شود!
«رقیه اکبری» مادر خانواده است که عطر غذا و خوراکیهایش اشتهای مهمانان را حسابی باز کرده. با یک گاز کوچک ۵شعله سفارشات را آماده میکند. میگوید: «۲ خانم ایرانی و یک خانم افغانستانی هم در پخت غذا به من کمک میکنند. بیشتر پیش غذاهایی مثل آشک و منتو که با خمیر نازک تهیه میشود را در خانه و روز قبل آماده میکنند.» روزی نیست که یکی از مهمانان دستور غذا نپرسد، خانم اکبری هم درست مثل یک مادر مهربان پاسخ میدهد، حتی ریزهکاریها و فوت کوزهگری را. « غذا را باید با عشق بپزی. اول به عشق وطنم دست به کار میشوم، بعد به عشق مهمانان. تلاشم این است که بهترین را دست مشتری بدهیم. به قول ما افغانستانیها: « نوش جان، مرهم تنتان شود!»
پاتوق دوستانه، نه یک رستوران
چند تابلوی نقاشی روی دیوار هنر دست «بتول» دختر خانواده است. میگوید که اولین افغانستانی است که وارد هنرستان شده. تحصیلاتش را در رشته نقاشی با گرایش نگارگری ادامه داده. میگوید: «کنار دست مادر در خانه کابل مشغولم. اینجا خانه است و هر روز غذا به اندازه مهمانان همان روز تهیه میشود. مهمانان هم متوجه میشوند که رستوران نیامدند و وارد خانه شدند. میگویند اینجا برای ما یک پاتوق فرهنگی است.»
موسیقی، همدلی و همزبانی
«علیاکبر» پای کامپیوتر نشسته و حساب و کتاب را در دست دارد. غذای مهمانان را هم سر میز میبرد و به آنان خوشامد میگوید. مهندسی سختافزار خوانده و در همین رشته فعالیت میکرده و حالا بیشتر وقتش را در خانه کابل میگذراند. میگوید: «اینجا تبادل احساسات بین ایرانیها و مردم کشورم را میبینم. مهمانان ایرانی با شنیدن برخی از موسیقیهای افغانستانی با آن همراه میشوند، لبنخد میزنند و گاهی هم اشک میریزند. اینجا پاتوق افرادی است که به دنبال فهم مشترک از یک سرزمین وسیع هستند. ذائقه غذایی و زبان مشترک ما هم مسیر را برای این درک و فهم بیشتر میکند.»
با اینکه بچههای خانواده اکبری در ایران متولد شدند اما یاد گرفتند که با لهجه کابلی صحبت کنند. لهجهای گوشنواز در این خانه به گوش میرسد. مهمانان بعد از صرف ناهار، با چای سبز، شورچای یا قیماق چای پذیرایی میشوند و تجربهای لذتبخش را برای خود ماندگار میکنند. سوزندوزیهای قفسه صنایع دستی نزدیک در خروجی، به قدری جذاب و گیراست که برای دیدنشان باید بیشتر تامل کنیم. مهمانان هم کلاههای افغانستانی را برمیدارند و امتحان میکنند. عکس میگیرند یا برای خود میخرند. کلاه قره قل، قندهاری، پکول، تیلپک، شالهای سوزن دوزی شده و سفالیتههای چشمنواز در خاطر مهمانان خانه کابل باقی میماند.
نظر شما