ظرفی پر از ترانه
گلکرده در حیاط، صدای پرندهها
پرمیکشد دلم به هوای پرندهها
لبپَر شده سکوت به زیباترین طریق
صد پارچه سکوت، فدای پرندهها
یک دست، ظرف دانه و در دست دیگرم
ظرفی پر از ترانه برای پرندهها
بیدارباش نوشدن صبح و آفتاب
خوابیده است پشت صدای پرندهها
آزاد میپرند، تمنای آب و خاک
بندی نبسته است به پای پرندهها
روزی سهوعده، غصۀ نان را نمیخورند
یکدانه ارزن است غذای پرندهها
خالی شده حیاط، ولی چشم من هنوز
بیهوده خیره مانده به جای پرندهها
دلتنگیهای یک عابر پیاده
دلم برای خودم میسوزد
وقتی کسی خندههایش را
با من قسمت نمیکند
اتاق کوچک میشود و من
حل میشوم در تنهایی
دلم برای خودم میسوزد
که رانندۀ تاکسی
قلدرانه بقیۀ پولم را نمیدهد
و ماشینها
شَتَک آب گلآلود را
نثار لباس تازهام میکنند
دلم برای خودم میسوزد
که نه وکیلم، نه دکتر داخلی
شعرهایم روزهاست
در نوبت چاپ خاک میخورد
من تنها یک عابرم
که همیشه
پیاده باقی میمانم