به گزارش همشهری آنلاین، پدر ویکتور لوستیگ شهردار شهر کوچک هاستین در کشور چکسلواکی بود و ویکتور تحت مراقبتهای شدید پدرش بزرگ شد، اما کاملا واضح بود که او کودکی است که میل شدیدی برای مشکل درست کردن دارد.
در ۱۹ سالگی هنگامی که برای ادامه ی تحصیلات دانشگاهی در پاریس به سر میبرد به خاطر هوش سرشارش تبدیل به یک قمارباز حرفهای در بازی پوکر و بیلیارد شده بود. او جوانی بسیار شوخطبع و چربزبان بود.
به هر حال در ۱۹ سالگی کم کم درس و دانشگاه را کنار گذاشت و با نامهای مستعار زیادی در سراسر اروپا شروع به ارتکاب جرایم کوچک و بزرگ کرد اما با اسم ویکتور لوستیگ در کشتیهای کروز اقیانوس اطلس سوار میشد و به خاطر اینکه به پنج زبان چک، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی تسلط کامل داشت به راحتی با مسافران ثروتمند این کشتیهای تفریحی رابطه برقرار میکرد و آنها را با چرب زبانی به قمار کردن و شرط بندی دعوت میکرد و هر دفعه با ترفند جدیدی برندهی تمام آن شرط بندیها میشد که از این راه پول زیادی به جیب زد. زمانی که جنگ جهانی اول به پایان رسید تصمیم گرفت به ایالات متحده برود و زندگی و پول درآوردن در آن قارهی وسیع را نیز تجربه کند.
فروش برج ایفل
یکی از مهمترین کلاهبرداریهای ویکتور لوستیگ در آمریکا در سال ۱۹۲۲ اتفاق افتاد و آن زمانی بود که این جوان چرب زبان در راه رفتن به ایالت میسوری به مزرعه ای رسید که از آن بسیار خوشش آمد و قصد کرد آنجا را بخرد بنابراین با نام مستعار رابرت دووال دست به کار شد.
او اوراق قرضهی آمریکا را با ارزش ۲۲ هزار دلار جعل کرد و مرد مزرعه دار را با چرب زبانی قانع کرد تا اوراق قرضه ی جعلی ۲۲ هزار دلاری را در عوض مزرعه ۱۰ هزار دلاریاش به او بفروشد، البته شرطی که برای مزرعه دار گذاشت این بود که باید باقیماندهی پول اوراق قرضه را به صورت نقد به وی برگرداند.
معامله انجام شد و ویکتور به سرعت به شهر کانزاس رفت تا هیچ ردپایی از او پیدا نشود. در سال ۱۹۲۵ چندین سال بعد از پایان جنگ جهانی اول، دوباره به پاریس بازگشت و در یک هتل اقامت کرد.
او در حال برنامهریزی برای انجام یک کار دیگر بود، یک روز که در لابی هتل نشسته و در حال خواندن روزنامه بود ناگهان به مقالهای برخورد که نظرش را بسیار جلب کرد، در مقاله نوشته شده بود برج ایفل در سالهای جنگ جهانی دچار خرابیهای زیادی شده و به خاطر خرابیها و صدماتی که جنگ به شهر وارد کرده یا باید برج معروف به مکانی دیگر انتقال یابد یا باید کاملا بازسازی شود که البته هزینهی انجام هر دو کار بسیار بالا و کمرشکن است و در واقع برای دولت در حال حاضر امکان انجام هیچ کاری وجود ندارد.
ویکتور با خواندن این مقاله نقشهی جدیدی به فکرش رسید، او با جعل اسناد دولتی که نشان میداد وی معاون مدیر ادارهی پست و تلگراف کل فرانسه است شروع به دعوت یک گروه کوچک از خریداران ضایعات آهن و تجار آهن معروف به فرانسه کرد.
ویکتور شش نفر از این تجار آهن را به پاریس دعوت کرده و آنها را به بزرگترین و معروفترین هتل پاریس که بیشتر ملاقاتهای مهم اقتصادی و سیاسی در آنجا انجام میشد دعوت کرد و در جلسهای به این تجار گفت به دلیل اینکه برج ایفل باید بازسازی شود و هزینهی آن برای دولت بسیار بالاست بنابراین مقامات تصمیم گرفتهاند آن را به یکی از فروشندگان ضایعات آهن بفروشند، اما به خاطر اینکه این تصمیم ممکن است با مخالفت مردم روبهرو شود بهتر است تا پایان معامله این قضیه مخفی بماند و هیچکس به غیر از آن شش نفر از این قضیه چیزی نداند.
به هر حال این کلاهبردار معروف فردای روز جلسه با یکی از تجار به نام آقای پراسون که پول و تجربه کمتری داشت ملاقات کرد و غیر مستقیم به وی گفت حاضر است در برابر گرفتن یک رشوهی بزرگ برج ایفل را به او بفروشد.
لوستیگ بعد از انجام این معاملهی بزرگ و سودآور به همراه پولهای نقدی که از فروش برج ایفل و همچنین گرفتن رشوه از آقای پراسون به دست آورده بود به سرعت از شهر خارج شد تا توسط پلیس شناسایی نشود اما چند روز بعد آقای پراسون که برای خراب کردن برج ایفل چندین نیرو فرستاده بود متوجه شد چه کلاه بزرگی سرش رفته و خجالتزده به پلیس مراجعه کرد و کل داستان را برای آنها تعریف کرد. یک ماه بعد از این ماجرا، ویکتور لوستیگ که پول زیاد به مذاقش خوش آمده بود به پاریس بازگشت تا دوباره با ترفندی مشابه قبل برج ایفل را بفروشد اما این بار خریداران چشمهایشان باز شده بود بنابراین به سرعت به پلیس خبر دادند و آقای کلاهبردار نیز برای اینکه گیر پلیس نیفتد مجبور به فرار شده و به آمریکا رفت.
دستگیری مرد شیاد
در آمریکا نیز دست از کلاهبرداریها و فریب مردم بر نداشت و در سال ۱۹۲۶ تعدادی دستگاه چاپ را که با چوب ماهون درست شده بود به عنوان دستگاه چاپ اسکناس ۱۰۰ دلاری به مردم ساده لوح و زودباور فروخت. ویکتور ادعا داشت این دستگاه میتواند هر شش ساعت یک اسکناس ۱۰۰ دلاری چاپ کند و هر دستگاه را به قیمت ۳۵ هزار دلار فروخت.
اما دستگاه در شش ساعت اول یک اسکناس ۱۰۰ دلاری چاپ میکرد و در ۱۲ ساعت بعد فقط دو اسکناس دیگر چاپ میکرد و بعد از آن دستگاه از کار میافتاد تازه آن موقع بود که مردم میفهمیدند چه کلاهی سرشان رفته اما دیگر دیر شده بود و کلاهبردار زیرک کیلومترها از آنها دور شده بود. به هرحال مرد شیاد هشت سال بعد نیز به کلاهبرداری و فریب دادن مردم به طرق مختلف در آمریکا مشغول بود تا اینکه در سال ۱۹۳۴ پلیس فدرال با گذاشتن یک تله برای این کلاهبردار و با کمک گرفتن از سرویس مخفی و تیم ویژهی پلیس موفق شد او را شناسایی و دستگیر کند.
او در هنگام بازداشت فقط یک چمدان همراه داشت که پر از لباسهای مارکدار گرانقیمت و اسناد و مدارک جعلی بود. همچنین پلیس در جیب کتش یک کلید پیدا کرد و بعد از بررسیهای انجام شده معلوم شد کلید مربوط به یک صندوق امانات در ایستگاه مترو است که درون صندوق امانات ۵۱ هزار دلار پول نقد و تعدادی اسناد جعلی وجود داشت.
سرانجام در دسامبر ۱۹۳۵ ویکتور لوستیگ به خاطر کلاهبرداریهای زنجیرهای به ۱۵ سال حبس محکوم شد اما هنگام انتقال به زندان موفق به فرار شد.
وی چند روز بعد دوباره دستگیر شده و در نهایت به زندان آلکاتراز فرستاده شد. گفته میشود که این کلاهبردار حرفه ای در مارس ۱۹۴۷ در سن ۵۷ سالگی به دلیل ذات الریه درگذشته است اما در بعضی منابع نوشته شده به خاطر سکته ی مغزی جان خود را از دست داده است. به هرحال از ویکتور لوستیگ به عنوان بزرگترین کلاهبردار تاریخ اروپا و تنها فردی که توانسته با دوز و کلک برج ایفل را بفروشد یاد شده است.
نظر شما