به گزارش همشهری آنلاین،، او جوانی ۲۷ ساله است که بدون داشتن پا، قلهای مرتفع را فتح کرد؛ قله کرکس با ۳۸۹۵ متر ارتفاع. روحالله به جای اینکه کنج عزلت بنشیند و معلولیت را بهانهای برای ناتوانی قرار بدهد، تلاش کرد تا به یک قهرمان تبدیل شودو خب شد!
روحالله اهل روستای زرمیتان استان چهارمحال و بختیاری، چهارمین پسر و ششمین فرزند خانواده است. او ۲ سال بیشتر نداشت که بیمار شد؛ بیماری سخت و تلخی که زندگی و سرنوشتش را دگرگون کرد. آن روز شوم، مادر روحالله وقتی دید پسرش مریضاحوال است و از شیطنتهای همیشگیاش خبری نیست، با نگرانی او را در آغوش گرفت. کودک تب داشت؛ تبی شدید مثل کوره آتش. مادر، روحالله را در یک ملحفه پیچید و دوان دوان به درمانگاهی رفت که پزشکی بنگلادشی در آنجا طبابت میکرد.
دکتر بعد از معاینه پسربچه واکسن فلج اطفال تجویز کرد. روحالله میگوید: «بعدها فهمیدم آن دکتر در حد یک بهیار بوده و اصلا به کارش در حرفه پزشکی وارد نبوده است».آن شب آمپول فلج اطفال به روحالله که هنوز تب شدیدی داشت، تزریق شد و مادر آسودهخاطر از اینکه کودکش بهبود مییابد، راهی خانهاش شد؛ غافل از اینکه زمان زیادی به معلولیت فرزند کوچکش نمانده است. یکی دوماهی بیشتر نگذشته بود که مادر متوجه شد روحالله نمیتواند بهراحتی روی زمین قدم بردارد و در راهرفتن تعادل ندارد و با هر قدم کوچکی زمین میافتد.
مادر دوباره روحالله را بغل گرفت و پیش دکتری دیگر رفت. چهره دکتر موقع معاینه لحظه به لحظه ناراحتتر میشد. عاقبت گفت: «پسرک به بیماری لاعلاجی دچار شده و هرگز درمان نمیشود». این از عوارض تزریق واکسن در تب شدید بود. در این بین، دکتر بنگلادشی بعد از آنکه ۵-۴ نفر دیگر را هم معلول کرد، پا به فرار گذاشت و از ایران رفت و در آن روزها دیگر دست خانواده علیزاده به او نرسید و شکایتکردن هم فایدهای نداشت.
زمان گذشت و روحالله دیگر به بیماریاش – فلج از ۲ پا – عادت کرد. او بزرگتر شده و با همسن و سالهایش بازی میکرد؛ بدوناینکه به این موضوع فکر کند که با آنها فرق دارد. روحالله دستانش را مشت و بازوانش را ستون بدنش میکرد و خیز برمیداشت و حرکت میکرد. از شوق بازیهای کودکانه و جستوخیزکردن توی چشمه و رودخانه، آنقدر چهاردست و پا راه رفتن را تمرین کرده بود که فرورفتن خارهای تیز و برنده را در دستانش احساس نمیکرد.
عشق ورزش
روحالله به سن نوجوانی رسید و با علاقهای که به ورزش داشت، به وزنهبرداری روی آورد و توانست در مسابقاتی که برای جوانان زیر ۲۱ سال در سال ۸۱ در این رشته برگزار شد، شرکت کند و مقام سومی کشور را بهدست بیاورد. بعد از آن، روحالله با روحیه بیشتری به این ورزش ادامه داد اما شانس بازهم با او یار نبود و بالاخره کتف دست راستش هنگام بلندکردن وزنهها آسیب دید. اما اینبار هم پزشکان آسیبدیدگی را جدی نگرفتند و خود روحالله هم نمیدانست که ممکن است آسیب دستش برایش مشکلساز شود. بالاخره مجبور شد بهخاطر این آسیبدیدگی برای همیشه از وزنهبرداری کنارهگیری کند. روحالله هنوز ناامید نشده بود.
او اینبار ورزش بسکتبال را با کمک و تشویق ۲ نفر از دوستانش شروع کرد. تمرینهای مداوم روحالله یک سال و ۸ ماه ادامه داشت تا زمانیکه قرار شد با تیم شهرکرد مسابقهای را برگزار کنند. او میگوید: «با تیم شهرکرد چند مسابقه برگزار کردیم. این تیم به لیگ برتر نیامد و ما در همان لیگهای پایین، اول یا دوم شدیم.
چون خانهمان در روستا بود، باید مسیر ۲ساعته روستا تا شهر را با مینیبوس طی میکردم؛ یعنی از زرمیتان از توابع شهرستان اردل به شهرکرد میرفتم، از ساعت ۴ تا ۶ تمرین میکردم و بعد دوباره به زرمیتان برمیگشتم. هفتهای ۳ روز این کار را انجام میدادم و تاثیر مثبتی در روحیهام داشت». البته روحالله در چند دوره به خاطر مشکلات مالی مجبور شد ورزش را رها کند. او هربار با اراده پولادینش مشکلات را کنار زد و دوباره به عرصه ورزش بازگشت.
تسخیر کوه
او همیشه به بلندی و عظمت کوهها فکر میکرد و اینکه آن بالا در دل کوهها چه میگذرد. او با اشتیاق درباره کوهنوردی صحبت میکند: «عظمت کوه باعث شد سعی کنم خودم و تواناییهایم را بشناسم. میخواستم بدانم با اینکه دچار معلولیت از ۲پا هستم، چقدر توانایی دارم تا از کوه بالا بروم. میخواستم بدانم معلولیتم چقدر میتواند سد راهم بشود. یکسالونیم پیش بود که با میلاد و محمدعلی پورجم، پدر و پسر کوهنوردی که از بهترینهای کوهنوردی هستند،آشنا شدم. به آنها پیشنهاد دادم مرا همراه خودشان به کوهنوردی ببرند چون بچه روستا بودم و حال و هوای کوه را داشتم، به آنها گفتم چرا شما باید بالای کوه بروید و من پایین آن منتظر شما بمانم؟»
روحالله میخواست کوهنوردی کند اما عضلاتش ضعیف بود و نیاز به تمرین و قویکردن عضلات، به خصوص عضلات دستانش داشت. تمرینات سبک او با هفتهای ۲بار از کوه صفه و سیدمحمد که بالای خمینیشهر هستند، شروع شد. تامین هزینهها و امکانات لازم را دوستانش برعهده گرفتند. ۴ماه پیش بود که هیأت کوهنوردی شاهینشهر تصمیم گرفت به قله کرکس صعود کند.
روحالله دوست داشت در این صعود شرکت کند و این موضوع را با محمدعلی پورجم – مربی تیم – در میان گذاشت. مربی که وضعیت جسمی روحالله را میدید در بردن او به همراه تیم شک داشت اما عاقبت با اصرارهای روحالله تصمیم خودش را گرفت و به او گفت حرفی ندارد به شرط اینکه او بیشتر تمرین کند. شوق و علاقهای که روحالله از خود نشان میداد، باعث شد تا پورجم تمرینات او را به طور جدی دنبال کند.او میگوید: «۴-۳ ماه همراه پورجم – مربیام – پای کوه میرفتیم، زانوبند و دستکشهایم رامیپوشیدم.
او به من میگفت: «روحالله، باید از اینجا که هستی، به اندازه ۳۰۰ متر کوه را سینهکش بروی و بعد از آن، یک دقیقه استراحت کنی. باید از راه بینیات نفس بگیری. بعد از حرکت، ۲ دقیقه استراحت میکنی و...» او همینطور دقیقهها را بالا میبرد و با دادن شیرینی، شکلات و انجیر خشک، نیروی بدنیام را بیشتر میکرد تا احساس ضعف و گرسنگی نکنم اما مهمتر از این تمرینات، شنا بود و پورجم خیلی روی آن تاکید میکرد؛ آن هم به این دلیل که بازوهایم قویتر میشدند و راحتتر میتوانستم بدنم را بالا بکشم و تمرینات بدنسازیام را هم به مدت ۴ هفته در سالن پوریای ولی شاهینشهر انجام دادم».
بعد از اینها بود که او توانست کوه صفه و کوه سیدمحمد را با ارتفاع یکهزار و ۴۰۰ متر فتح کند و آنجا بود که به عقیده خودش، انگیزهاش هزار برابر شد و تصمیمش برای صعود از قله کرکس بیشتر شد؛ «با اینکه مربیام ۵بار عمل قلب انجام داده بود و وضعیت جسمی مساعدی نداشت، هر دو از همدیگر انرژی مثبت میگرفتیم و از کوه بالا میرفتیم». روحالله ادامه میدهد: «افرادی مثل من، کسانی را الگو قرار میدهند که از آنها انرژی مثبت درونی میگیرند. الگوی معلول نداشتم، فقط یک کوهنورد معلول آفریقایی را میشناختم که با استفاده از پای مصنوعی صعود کرده بود» .
صعود به ارتفاع ۳هزار و ۸۰۰
ساعت ۵ صبح سهشنبه ۲۱ آبان بود که روحالله به همراه اعضای تیم از فلکه شهرداری شاهینشهر به سمت قله کرکس با ارتفاع ۳هزار و ۸۹۵ متر حرکت کرد؛ آنهادر شهرک صنعتی مورچهخورت بودند که بارش برف و باران شروع شد. با همان وضعیت آنها به راهشان ادامه دادند. ساعت ۳۰: ۶ دقیقه صبح اعضای تیم کوهنوردی به روستای کشه رسیدند و مسیر صعود به قله هموار شد اما نشستن برف ۱۳ سانتیمتری روی دامنه، باعث شد حرکت خودرو نیسان با مشکل مواجه شود.
اعضای گروه به ناچار خودرو را همانجا گذاشتند و به سمت محلی به نام درخت گردوهای کرکس به راه افتادند. روحالله توی ماشین زانوبند و دستکشهایش را پوشید، لوازم موردنیازش را داخل کولهپشتی میلاد پورجم گذاشت، از ماشین پیاده شد و همراه بقیه کوهنوردان راهی قله کرکس شد. ساعت ۸:۳۰ دقیقه صبح بود که تیم به محل درخت گردوها رسید و آنها ۳دقیقهای استراحت کردند و ساعت ۱۲:۳۵ بالاخره به پناهگاهشان رسیدند. روحیه همه کوهنوردان خوب بود و نشانی از خستگی و سختی راه در چهرهشان دیده نمیشد. بعد از خوردن صبحانه در پناهگاه و کمی استراحت، ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه به سمت قله کرکس حرکت کردند.
در مسیر برف سنگینی نشسته بود و این، کار را برای روحالله با آن وضعیت جسمیاش چند برابر سخت میکرد اما اراده او قویتر از آن بود که بخواهد تسلیم برف شود. «یک نفر جلوی تیم به عنوان سرقدم حرکت میکرد و برفها را کنار میزد و نفرات بعدی هم جاپای نفر جلویی میگذاشتند. با اینکه برف سنگین بود و کنار زدن آن برای من خیلی سخت بود اما با دستهایم راه را باز کرده و به جلو حرکت میکردم».
گروه بعد از ساعتی به یک دوراهی رسید که ۲ مسیر زمستانه و تابستانه را از هم جدا میکرد و احمدی – سرپرست تیم – مسیر زمستانه را پیشنهاد داد. ۵۰۰ متر که از این مسیر عبور کردند، به قله نزدیک شدند. ساعت ۱۵:۲۰ دقیقه بود که بالاخره روحالله و همتیمیهایش قله را دیدند و بعد از کمی استراحت و تجدید قوا به صعود ادامه دادند و درنهایت، ساعت ۱۷:۲۵ دقیقه قله را فتح کردند. این یک صعود افتخارآمیز برای روحالله بود.
اعضای گروه با تحسین به او نگاه میکردند و اراده آهنین او را میستودند؛ «به قله که رسیدیم، حس عجیبی داشتم. خیلی خوشحال بودم. عظمت کوه به آدم احساس تازهای میدهد. واقعا برایم غرورآفرین بود». ۷:۳۵ دقیقه بعدازظهر، همه تصمیم گرفتند از مسیر شن اسکی به پایین قله برسند.
روحالله با سینهاش و خزیدن روی برفها، خودش را به پایین قله رساند. احمدی سرپرست گروه متوجه خستگی و ضعف روحالله شد. لباسهای او را از تنش خارج کرد و لباسهای خودش را به او پوشاند و او را داخل کیسهخواب گذاشت تا پاهایش آرامآرام گرم شود. بعد از استراحت که همگی سرحال و شاداب شده بودند، ناهار و شام را همزمان خوردند و بعد به سمت پایین قله سرازیر شدند. این پایان رویای یک قهرمان شکستناپذیر بود.
علیزاده برنامههای بیشتری برای خودش دارد
درآرزوی هیمالیا
روحالله از وضعیت جسمیای که دارد، ناراضی نیست و از اینکه زنده است و میتواند نفس بکشد، خدا را شکر میکند. او هم مثل بقیه آدمها آرزوهایی دارد: «خداوند به من انرژی مضاعفی داده و کمکم کرده تا هرگز احساس نکنم فلج هستم و هیچوقت به این فکر نکنم که معلولم اما با این حال، همیشه تصور میکردم که اگر پاهای سالمی داشتم، فوتبالیست میشدم.
دروازهبانی را دوست دارم. حتی خیلی دوست داشتم سوپراستار سینما بشوم. همین الان هم خیلی دوست دارم به من یک نقش سینمایی بدهند». روحالله امیدهای زیادی به آینده دارد و به صعودهای مهمتری فکر می کند. او میخواهد کوهنوردی را در سطح حرفهایتری دنبال کند تا آنجا که بتواند به دماوند، سبلان و شیرکوه هم صعود کند. او به رشتهکوههای هیمالیا هم فکر میکند و میگوید: «اگر هیأت کوهنوردی موافقتش را اعلام کند، دوست دارم به هیمالیا صعود کنم».
نظر شما