ویتاکنون 15 عنوان کتاب در حوزه ترجمه و بیش از 2هزار و500 مقاله برای دایرهالمعارفها به خصوص دایرهالمعارف تشیع نوشته است. او از سال 1372 به دعوت دکتر سیداحمد مسجدجامعی، معاون وقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تدوین دانشنامه ادب فارسی را آغاز کرده که تاکنون 10جلد از آن منتشر شده است.به بهانه یک مدخل از این دانشنامه که به بررسی تاثیر شاهنامه در جهان عرب پرداخته، با ایشان گفتوگو کردهایم. از نکات جالب این گفتوگو، نقش کردها به عنوان عامل واسطه در انتقال شاهنامه به غیر فارسیزبانان و نیز کارکرد تهییجی و تشجیعی شاهنامه در جنگهای امپراتوریهای مسلمان منطقه اعم از ترک و عرب است.
- سؤال نخست این است که صرفنظر از نفوذ بعدی شاهنامه در اعراب، نسبت خود شاهنامه با عنصر قومی- نژادی عرب چیست؟
در شاهنامه، ایرانیان 2دشمن عمده دارند؛ یکی اعراب، دیگری ترکها. ایرانیان از دیرباز در معرض تهاجم بودهاند: تهاجم اعراب از جنوبغربی و تهاجم ترکها از آسیای میانه. البته عنصر ترک در شاهنامه که همان تورانیان باشند، از نظر نژادی ایرانی هستند و نسبشان به تور پسر فریدون میرسد ولی به هر حال ترک زبانند.
ترکهای آسیای میانه و عربها هر دو بیابانگرد بودند و معمولا وقتی در هر دوره تاریخی، جمعیتشان روبه ازدیاد میگذاشت، به شاخههای ضعیفترشان فشار وارد میآمد و آنها به خاطر نیازهای ضروری زندگیشان مثل مرتع و آب، روبه ایران میآوردند. ارتباط ایرانیان باستان با اعراب، کاملا روشن است. کورش در حمله به مصر، از راهنمایی قومی از اعراب برای عبوراز بیابان کمک گرفت. در دوره داریوش یکی از ولایات امپراتوری، به اسم «اربایه» بود. داریوش به یکی از سردارانش به اسم «اسکولارکس کاریایی» دستور داده بود که شبه جزیره عربستان را دور بزند و سرزمینهای حاشیه خلیجفارس و دریای مکران (همان دریای عمان) را جستوجو کند.
دردوره ساسانیان، عربها به نواحی آباد جنوب ایران هجوم آوردند و در زمان شاپور اول ساسانی، تا اعماق ولایت پارس پیش آمدند. شاپور آنها را به عقب راند و تا اعماق عربستان تعقیب کرد و نابودشان کرد و حتی از شانههای اسیرانشان طناب عبور داد که به خاطر همین، به او شاپور ذوالاکتاف میگویند.
ما همسایه دیگری به نام هند داشتهایم که هیچگاه به ایران حمله نکرد. ترکها گاهی اوقات دریای خزر را دور میزدند و از قفقاز به ایران حمله میکردند که برای جلوگیری از هجوم آنها، در دوره ساسانی، دیوار دربند احداث شد.
- اصولا ایران شاهنامه که لاجرم، با اعراب، ترکان و هندیان باید مرز پیدا کند، جایی مشخص است یا بیشتر یک اقلیم قومی- زبانی است؟
در شاهنامه، ایران سرزمینی است مابین 3 رود: فرات، سند و جیحون و هریک از اینها مرز ایران با یکی از 3 همسایهای است که در سؤال اشاره کردید، در حالی که در شعرهای سایر شاعران، ایران مفهومی نسبتا شناور دارد. مثلا وقتی رودکی قصیده معروف با مطلع
« مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود»
رامیسرایدممدوح خود را یکبار امیر سیستان، یکبار
شاه ایران و یک بار شاه جهان، معرفی میکند. در دیوان عنصری، سلطان محمود، شاه ایران است اما ایران با سلطان محمود و قلمروی او تعریف میشود. ایران جایی است که سلطان محمود بر آن فرمانروایی میکند.
- اگر بخواهیم دورترین مقطع تقابل عنصر ایرانی و عرب را در شاهنامه، رد بگیریم، در کدام قصه شاهنامه آن را مییابیم؟
ضحاک ماردوش . او در شاهنامه از «دشت سواران نیزهگذار» است که همان عربها باشند و علاوه بر این صراحتا او را «تازی» معرفی میکند. البته ریشه کلمه ضحاک اژیدهاک است که فارسی است و نام دیوی در اوستاست. این را هم بگویم که فردوسی خرج اعراب را از خرج دین اسلام کاملا جدا کرده است. او به رغم اینکه اعراب را نکوهش میکند، ارادت عجیبی به خاندان پیامبر دارد، تا آنجا که در یکی از بیتهای شاهنامه، ادعا میکند که اگر کسی دشمنی علی را در دل داشته باشد، در نطفهاش باید شک کرد.بنابراین، عربی که فردوسی به او میتازد، عرب مهاجم نژادپرست، عرب خود بزرگبینی است که دارد ایران و فرهنگ ایرانی را تحقیر میکند.
- پیش از اسلام، عربها، آشنایی با حماسه ایران داشتهاند؟
بله، مثلا در دوره پیغمبر، پسرخاله ایشان، نضر ابنحارث که متاسفانه از دشمنان ایشان بود، با قصههای حماسی ایران آشنا بود. آشنایی او از آنجا آب میخورد که او مدتی در حیره زندگی کرده بود. حیره در جنوب عربستان، یک حکومت دست نشانده از شاهان ساسانی داشت و نضرابن حارث، علاوه بر آشنایی با قصههای حماسی ایران، پزشکی هم در آنجا فرا گرفته بود. روایت شده است که او در مکه، هرگاه در مجلسی پیامبر را می دید که مردم را به اسلام فرامیخواند، پس از خروج آن حضرت، مردم را دور خود جمع میکرد به این عنوان که «من داستانهایی شیرینتر از این برای شما دارم» و داستانهایی مثل رستم و اسفندیار را برای مردم تعریف میکرد. میگویند، برخی از مقاطع قرآن که به «اساطیرالاولین» اشاره شده و نکوهش شده، مقصود، همین نضرابن حارث است. بنابراین، عرب، با حماسه ملی ایران، اجمالا آشنایی داشت.
- آیا خود اعراب هم، چیزی تحت عنوان «حماسه» به مفهوم ژانر ادبی آن داشتهاند؟
حماسه به مفهوم یک نوع ادبی خیر. عربها مثنوی ندارند. آنها قصیده میگویند که به 200 بیت هم نمیرسد؛ چرا که شاعر باید همه بیتها را همقافیه بیاورد. البته قصیده ویژگیهای حماسی دارد، چنانچه سلیمان بستانی، متوفی سال 1925 که ایلیاد هومر را به نظم عربی برگرداند، میگوید: قصیده در زبان عربی، آیینهای برای پهلوانی بدوی و زندگی قبیلهای است.
اما داستانهای حماسه عرب، از گونه داستانهای عامیانه یا رمانس است نه حماسه به معنی واقعی. این داستانها مثل «سیرت عنتر» یا «سیرت ابوزید هلال» شبیه داستانهای عامیانه فارسی مثل «امیر حمزه صاحبقران» و «مختارنامه»اند.
- آیا غیر از دلیلی که ذکر کردید و زمینه ادبی فقدان نوع ادبی حماسه را شرح دادید، ویژگیهای جامعهشناختی و تاریخی اعراب هم، ممکن است در اینکه حماسه ندارند، موثر بوده باشد؟
اگر از این زاویه بخواهیم نگاه کنیم، باید گفت که اعراب به قبایل و طوایف بسیار تقسیم میشدند که بسیار دور از هم، در سرزمین پهناور عربستان پراکنده بود. آنها تا پیش از استوار شدن پایههای دولت اسلامی در مدینه، نه دولتی یکپارچه داشتند، نه ملتی یگانه بودند، بنابراین دلیلی برای سرودن شعر حماسی نداشتند.
اصولا مهمترین عنصر در یک دوره حماسی، وجود پهلوانی سترگ و دلاور در میان مردمی است که با مردمی بیگانه در جنگ و ستیزند. مردمی که از یک قوم هستند اما در میان صدها قبیله و طایفه پراکندهاند، زمینهای برای آفریدن دوره پهلوانی ندارند.
- بعد از اسلام، در نهضت ترجمه که از اواخر اموی شروع شد و در دوره بنی عباس ادامه پیدا کرد، میتوان ورود خدای نامه به مکتوبات عرب را رصد کرد؟
عمده تاثیری که ترجمه «خدای نامه» در ادبیات عرب گذاشت، در اندرزها و حکمتهایی است که به شکل کلمات قصار به زبان عربی راه پیدا کرد؛ کلمات قصار از انوشیروان یا بزرگمهر و دیگران. این کلمات قصار، آنقدر در زبان عربی پذیرفته شدند که احیانا بعدها آن را به بزرگان دینی یا خلفا نسبت دادند.اصلا خود برمکیان یعنی یحیی و 2 پسرش فضل و جعفر، توقیعنویسان درجه یک زمانشان بودند، اینها عبارت توقیع را از اندرزنامهها یا خدای نامهها اخذ کرده بودند، چون خودشان ایرانی و بلخی الاصل بودهاند. این را هم بگویم که محتمل است که بعدها خود فردوسی هم در تدوین و جمعآوری قصههای شاهنامه، نظری به این میراث ایرانی که از طریق نهضت ترجمه، وارد سنت تاریخنگاری عرب شد، داشته است، یعنی علاوه بر کتابهایی مثل شاهنامه دقیقی یا شاهنامه منثورابومنصوری یا روایات شفاهی، از اینها هم استفاده کرده باشد.
- تاریخچه ترجمه شاهنامه به عربی، مربوط به چه زمانی میشود و کدام پادشاه؟
یکی از پادشاهان ایوبی به نام الملک المعظم عیسی که حکومت دمشق را داشته، در جریان جنگهای صلیبی، به یک ایرانیالاصل اصفهانی تبار به نام فتح بن علی بنداری، ماموریت میدهد که شاهنامه را به عربی ترجمه کند تا او بتواند کسانی را بگمارد که در میان سپاهیان عرب، شاهنامه بخوانند و آنها را برای جنگیدن، تشجیع کنند.
بنداری هم از آنجا که میدانست این ترجمه عربی چه کاربردی خواهد داشت، آن قسمتهایی از شاهنامه را ترجمه کرده که به درد جنگ میخورد، به خاطر همین، داستان بیژن و منیژه که یک داستان عاشقانه است، در ترجمهبنداری موجود نیست. در قرن بیستم، یک ادیب مصری به نام عبدالوهاب عزام، شاهنامه عربیبنداری را تصحیح کرد و مقدمهای مفصل بر آن نگاشت و علاوه بر همه اینها، بخشهای ترجمه نشده را خودش به شعر عربی درآورد و به کتاب، اضافه کرد. در قرن دهم، بر مصر، یک پادشاه چرکسی الاصل به نام «قانصوه غوری» حکومت میکرد. او آخرین پادشاه از سلسله ممالیک در مصر است که سرانجام به دست سلطان سلیم عثمانی منقرض شد.
عجیب این است که این بار هم ردپای یک «کرد» را در ترجمه شاهنامه میبینیم. در ترجمه عربی شاهنامه، دیدیم که یک پادشاه کرد از سلسله ایوبیان، سفارش کار و پشتیبانی آن را انجام داد و اینجا در ترجمه ترکی شاهنامه، مترجم، یک کرد است به نام «شریف آمدی». «آمد»، همان دیار بکر است که اکنون یکی از استانهای ترکیه به شمار میرود. «شریف آمدی» که از پادشاه«چرکسی الاصل» مصر سفارش گرفته بود، به ضرورت ترک زبان بودن او و سلسله پادشاهی، شاهنامه را به ترکی ترجمه کرد. این مترجم، از نزدیکان شاهزاده «جم»، پسر سلطان سلیم عثمانی هم بوده؛ شاهزادهای که دیوان شعر فارسی دارد و اخیرا انتشارات سازمان اکو آن را منتشر کرده است.
- پس یک روند معکوس اتفاق افتاده؛ یعنی شاهنامهای که در یک زمینه عرب ستیزی اتفاق افتاده، کاربرد تشجیعی برای سپاه اعراب در جنگ صلیبی پیدا کرد.
بله و جالبتر این است که بدانید در جنگ چالدران، سپاه عثمانی، شاهنامه خوان داشته، در حالی که شاهنامه بسی بیشتر از زمینه ستیز با عرب، ترک ستیز است.
- حالا چرا در سپاه صفوی شاهنامه خوان نبوده؟
برای پاسخ این سؤال شما به تحقیق یک ایرانشناس روسیالاصل که اکنون در اسرائیل به سر میبرد به نام «میخائیل زند» اشاره میکنم. او در کتابی به نام «نور و ظلمت در ادبیات فارسی» که ترجمه هم شده، این سؤال را طرح میکند که چرا در دوره اول ادبیات فارسی، حتی شعرهای غیر حماسی هم، رگههای حماسی دارند. مثلا:
مهتری گر به کام شیردر است / رو خطرکن زکام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه/یا چو مردانت مرگ رویاروی
این شعر از حنظله باد غیسی، از شاعران پیش از رودکی است؛ یا این بیت:
خون خود را گر بریزی بر زمین/ به که آب روی ریزی در کنار
او به این نتیجه میرسد که ایرانیان در آن دوره تاریخی، به چنین روحیهای نیاز داشتهاند و موقعیت تاریخیشان این را ایجاب میکرده؛ چرا که اسیر دست مهاجمان بودهایم و میخواستیم از آنها خلاص شویم. بعدها که آن موقعیت میگذرد، میبینیم که مثلا سعدی، بوستان را در بحر متقارب و هموزن با شاهنامه فردوسی میگوید اما اصلا حماسی نیست، چون دیگر آن موقعیت تاریخی وجود ندارد.
- آخر در زمان سعدی هم ایران زیر سلطه مغول بوده است؟
مغول فرقش با عرب این بود که زود در فرهنگ ایرانی حل شد. آنها به 2 نسل نرسیدند که حتی اسمهای شاهانشان هم ایرانی و اسلامی شده مثل محمد خدابنده اما عرب خود را بزرگتر از ایرانی میدید و فخر میفروخت و تحقیر میکرد. تفاوت اینجاست.