چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۶:۲۲
۰ نفر

پگاه شفتی: بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی... امروز اما از همه این بوها انگار بوی عیدی‌بیشتر به مشام می‌خورد.

 به هر حال نوروز قدیمی‌ها حال و هوای دیگری داشته است. می‌‌گویید نه، پس نوروز 45 سال پیش را از زبان یک نوجوان قدیمی (06 سالة امروز ی) بخوانید؛نوجوانی که به یاد خاطرات خوش نوجوانی اش، دوست داشت عکس امروزی‌اش هم همان چهره قدیمی نوجوانانه باشد.
محمدعلی کیانی، دبیر بازنشسته ، نوروز نوجوانی‌هایش را این‌گونه توصیف می‌کند...

خاطره بامزه‌ای از مادربزرگم دارم: هر سال شب چهارشنبه‌سوری، مادربزرگم یک اره برمی‌داشت و به طرف درختی می‌رفت که در آن سال بارنداده بود و وانمود می‌کرد که می‌خواهد آن را ببرد. ما هم باید پای درخت می‌رفتیم و وانمود می‌کردیم که می‌خواهیم شفاعت درخت را بکنیم و می‌گفتیم :« نه تورو خدا او را نبر، قول می‌دهد که امسال میوه بدهد.»  به این ترتیب مادربزرگ را منصرف می‌کردیم. اتفاقاً آن درخت بهار آینده میوه می‌داد...

از همه نوجوان‌ها می‌خواهم خاطره هایشان را حفظ کنند 40 سال بعد شاید خاطرات شما برای یک نوجوان دیگر جالب باشد.

تقریبا در همه خانه‌ها حوض و باغچه بود. چند روز مانده به عید، آب حوضی می‌آمد و آب حوض را خالی می‌کرد و حسابی حوض را می‌شست. اما قبل از خالی کردن حوض ما ماهی‌ها را با سبد می‌گرفتیم و در یک سطل می‌ریختیم. شب عید چند ماهی زیبا و قرمز از حوض می‌گرفتیم و سر سفره هفت سین می‌گذاشتیم.

روی سفره هفت سین یک کاسه آب بود که دو یا سه تا نارنج در آن می‌انداختند و به ما می‌گفتند لحظه تحویل سال این نارنج‌ها در آب می‌چرخند، ولی ما هرچه‌قدر نگاه می‌کردیم، هیچ چرخشی نمی‌دیدیم. بعدها فهمیدیم که  به این دلیل این حرف‌ها را می‌گفتند تا حواس ما را پرت کنند و ما لحظه‌ای از شیطنت دست برداریم و سر سفره هفت سین آرام بگیریم.

در این عکس فقط دو سال داشتم، هنوز آن‌قدر به حسابم نمی‌آوردند که برایم لباس عید بخرند.

رسم بود که لباس عید می‌بایست از سر تا پا نو باشد، حتی جوراب‌هایمان هم باید نو می‌بود، چون بزرگ‌ترها عقیده داشتند لباسی که قبلاً پوشیده شده باشد، بدشگون است.
در این عکس 21سال دارم.  اسمال‌آقا، خیاط محله مان در خیابان «مخصوص»، نفری 50تومان می‌گرفت و برایمان یک دست کت و شلوار می‌دوخت؛ چه کت و شلوارهایی! هر کدام دو سایز بزرگ‌تر، چون می‌بایست این کت و شلوارها را حالا حالاها می‌پوشیدیم. ببینید آستین و پاچه چه‌قدر تا خورده اند تا اندازه‌مان شود. اسمال آقا؛ هرجا هستی دستت درد نکنه!

چند روز قبل از عید برای عیدی هایی که قرار بود بگیریم نقشه می‌کشیدیم. اسکناس‌های  دو تومانی نویی که از مادربزرگ و پدربزرگ می‌گرفتیم،  بیشترین عیدی‌مان بود. مادربزرگم درست لحظه تحویل سال، سر سفره هفت سین یک مشت برنج و یک سکه در دستش می‌گرفت و از این مشت به آن مشت می‌کرد و زیر لب دعای تحویل سال را می‌خواند. برنج و سکه نشانه  غذای کافی  و پول در سال آینده بود.

خوراکی‌های عجیب وبامزه‌ای  داشتیم . در این عکس 14 سال دارم. هر وقت این عکس را می‌بینم یاد «فوتینا» می‌افتم . فوتینا، خوراکی با مزه ای بود که به قول شمانوجوان‌های امروزی، «اند» (DNE) سرکاری بود: یک کاغذ پاکتی کوچک که آرد نخودچی و خاکه قند در آن می‌ریختند با یک لوله کاغذی که باید مثل نی آن را ‌هورت می‌کشیدیم تا این مخلوط عجیب در دهانمان بپرد. گاهی فقط به اندازه یک هورت داشت،گاهی هم بیشتر. اگر بیشتر بود، یعنی خوش‌شانس بودیم. فروشنده هم تا این خوراکی مسخره را به ما می‌فروخت در می‌رفت و ناپدید می‌شد.

کد خبر 76876

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز