همشهری آنلاین-معصومه اصغری: همه او را به خوشرویی و تواضع میشناسند. خودش میگوید این کمترین نشانههای آدمیت در یک انسان است و در هر حالی به این قاعده پایبند میماند. دکتر «جواد کاشانی» متخصص داخلی قلب است. سالها پیش وقتی که خیلیها دیپلم را آخر راه سوادآموزی میدانستند تصمیمش را گرفت و شال و کلاه کرد و راهی فرنگ شد. آن زمان آوازه دانشکدههای پزشکی هایدلبرگ آلمان همه جا پیچیده بود. سالهای دور از خانه سخت گذشت اما به گفته خودش این مرارتها او را تبدیل به فولاد آبدیده کرد و توان همدردی با انسانهای رنجور را به او بخشید. سالها از زمان بازنشستگی دکتر کاشانی میگذرد، اما او قصد دارد تا زمانی که توان رسیدگی به بیماران را داشته باشد، خانهنشین نشود. هنوز هم بخش قلب بیمارستانهای «بازرگانان» و «طرفه» در منطقه ما با نام این پزشک ۸۰ ساله اعتبار میگیرند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
از دکترها نمیترسیدم
میخواهم شما را به سالهایی ببرم که درمان بیماریها بیشتر خانگی انجام میشد. زمانی بود که بیشتر مردم طب سنتی را بیشتر قبول داشتند و انگار جوشاندههای گیاهی خانگی بیشتر از داروهایی که پزشکها تجویز میکردند جواب میداد. آن موقع ۷ سال بیشتر نداشتم. دکتر کاشانی میگوید: «بچههای همسن و سال من حاضر بودند لیوانهای پی در پی از این جوشاندههای تلخ بخورند اما لحظهای کنار پزشک نروند. آن موقع هم مثل حالا نبود که سر هر خیابان ساختمان پزشکانی دایر و مراکز درمانی اینقدر در دسترس همه باشد. سر جمع در شهر ۴ـ ۵ پزشک داخلی داشتیم که انصافاً در کارشان بسیار چیره و خبره بودند. یادم میآید که از همان کودکی دوست داشتم به مطب آنها بروم. ترسی از آنها نداشتم و دستوراتشان را مو به مو انجام میدادم. الان هم از اینکه میبینم گاهی والدین بچهها را از پزشکان میترسانند بسیار رنجیده خاطر میشوم. عاشق بچهها هستم. شکلاتهایی را که به من تعارف میکنند هرگز نمیخورم. جای آنها در جیب روپوش پزشکی من است. نگاهشان میدارم و به محض اینکه در بیمارستان به کودکی میرسم آنها را کف دستهای کوچکش میریزم. والدین باید تلاش کنند بین کودک و پزشک یک رابطه عاطفی ایجاد شود. یکی از آروزهای من این است که هیچ کودکی با دیدن روپوش سفید ما ترس به دلش نیفتد و اشک نریزد.»
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
کاشانی وقتی بسیار جوان بوده موفق به قبولی در دانشکده پزشکی هایدلبرگ آلمان میشود: «آن موقع همه چیز برای ما تازگی داشت. ما دانشجویان جوانی بودیم که با حمایت خانوادههایمان برای درس خواندن به کشوری رفته بودیم که چیزی از فرهنگ آن نمیدانستیم. با این حال سعی داشتیم که آموزههای عرفی و شرعی و اخلاقی فرهنگ خودمان را در آنجا حفظ کنیم. چیزی که در آن سالها بیش از همه نظرم را جلب کرد این بود که ما به دانستههایمان بهایی نمیدادیم. در واقع آنها را خیلی در زندگیمان کاربردی نمیکردیم. خاطرهای دارم از یک پروفسور آلمانی که در زمینه درمان بیماریهای قلبی بسیار حاذق و سرشناس بود. ایشان به شکل افتخاری به دانشگاه ما آمده بود تا جرعهای از علمش را به دانشجویان جوان بچشاند. خاطرم هست که حلقهای از استادان و دانشجویان دور او را گرفته بودند و او به بیماران سرکشی میکرد و گاه توضیحاتی میداد. همینطور که داشت به مسئله مهمی اشاره میکرد به ناگاه ساکت شد. کمی از جمع ما فاصله گرفت و چراغ اتاق روبهروی ما را که در آن بیماری خواب بود خاموش کرد. بعد به ما گفت که اسراف در نظرش تا چه اندازه زشت است و اینکه لزومی ندارد وقتی بیماری خواب است چراغی بیدلیل روشن باشد. اسراف در آموزههای دینی و عرفی و اخلاقی ما هم عمل ناپسندی است. اما متأسفانه در سبک زندگی برخی شهروندان امروزی به وفور دیده میشود. ما که اسراف در دینمان حرام است باید این آموزهها را به دیگران بیاموزیم نه آنها به ما.»
در احترام گذاشتن حریم قائل نشویم
این پزشک خوشخلق ادامه میدهد: «من از کودکی عاشق رشته پزشکی شدم. اما آن موقع بچهای بیش نبودم و نمیدانستم که پزشکان در جامعه احترام ویژهای دارند. بیشتر به این دلیل دوست داشتم پزشک شوم که به نظرم میآمد آنها چیزی را میبینند که دیگران نمیبینند. تصورم این بود که آنها از درون بدن آگاه هستند و به همین دلیل این حرفه جذابیت زیادی برایم داشت. بعدها متوجه شدم بعضی شغلها در جامعه ما احترام بیشتری را در افراد ایجاد میکنند. یعنی اصلاً مهم نیست که فلان پزشک چه منشی در زندگی داشته باشد. همین که پزشک است انگار احترام به او واجب میشود. اما واقعاً اینطور نباید باشد. ما مثلی در گفتار عامیانهمان داریم که میگوید «کار کردن عار نیست» معنی این مثل که در تهران قدیم خودمان بیشتر آن را از زبان این و آن میشنیدیم این بود که هر شغلی برای خودش اعتبار دارد. یادم میآید در دوره ما وقتی کسی میخواست ازدواج کند و برای خواستگاری میرفت خیلی پایبند این نبودند که طرف چه حرفهای دارد. همین که طرف حسابشان مهارتی داشت دارای احترام بود. من برای جامعه پزشکان و همکارانم احترام بسیار زیادی قائل هستم و میدانم آنها در حرفهشان متحمل چه مرارتها و سختیهایی هستند اما همه کسانی که در جامعه حرفه شریفی دارند قابل احترام هستند. استادان ما به ما آموختند که برای همه بیمارانمان به یک اندازه ارزش قائل شویم و به آنها که بضاعت مالی زیادی ندارند بیشتر ازباقی بیماران رسیدگی کنیم. حالا در دهه هشتم زندگیام حس میکنم تنها داراییام خدمت به ندارهاست.»
لبخند عین شفاست
بارها این را بهخصوص از قدیمیترها شنیدهایم که میگویند فلان پزشک دستش شفاست. یعنی وقتی بیمار به ملاقات آن دکتر میرود، به محض اینکه پزشک او را معاینه میکند حال بیمار رو به بهبودی میرود. کاشانی میگوید: «من به این جریان قائل نیستم، ولی به نظرم میآید که همدلی یک پزشک میتواند چنین تأثیری را در بیمار ایجاد کند. استادان قدیمی ما میگفتند بیمار به شما پناه میآورد، پس شما پناهگاه او باشید و از دردها و رنجها امانش بدهید. به حرفهایش با دقت گوش کنید، طوری که انگار درد او درد خود شماست. خوشبختانه هنوز بسیاری از پزشکان ما به این موارد پایبند هستند. من بعد از ۴۰ سال خدمت در زمینه پزشکی میگویم که به معجزه لبخند و روی خوش بیشتر از دستان شفابخش معتقد هستم. لبخند زدن عین شفاست و بار فشار و استرس روانی را در طرف مقابل کم میکند. اگر روزی بیمار شوم و قرار باشد بین دو طبیب که یکی حاذق و دیگری پزشک معمولی خوشرویی باشد یکی را انتخاب کنم، قطعاً انتخاب من پزشکی خواهد بود که بیشتر لبخند میزند. بیمار بیشتر از هر چیز دیگر به آرامش نیاز دارد و داروی آن هم تنها و تنها لبخند زدن و خوش رویی همدلی است.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۲ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۶/۰۱
نظر شما