پخش سریال شهریار فارغ از حرف و حدیثها نیز با استقبال فراوان مخاطب روبهرو شد به نحوی که این استقبال به حوزه دیگر یعنی حوزه کتاب هم کشیده شد و فروش بالای دیوان شهریار در این ایام موید این نظر بود که این انرژی نهفته میتواند به صورت کاملا کارآمد و فرهنگساز در تلویزیون ما جاری شود و آن توجه به چهرههای ماندگار تاریخ ایران است.
سالهای سال مردم ایران شیخ بهایی را به مدد حمام معروفش میشناختند، میگفتند حمامی است که انرژیاش از یک شمع تامین میشود. برخی دیگر میگفتند که شیخ در آن روزگار به نیروی ذره و انرژی هستهای پی برده و حمام را به این طریق گرم میکرده تا اینکه این حمام به متروکهای تبدیل شد و قسمت اعظم آن فرو ریخت تا گرد وغبار فراموشی اسرار این حمام را برای همیشه بپوشاند اما شیخ بهایی و دیگر بزرگان تاریخ ایران به مدد آثار معنوی خود آنقدر جالب توجه هستند که با زدودنغبار فراموشی از چهره آنان بتوان به مخاطبان یک رسانه علاوه بر سرگرمی، اطلاعرسانی کرد.
این کار در مورد شیخبهایی چندین سال قبل توسط شهرام اسدی- کارگردان فیلم موفق روز واقعه- انجام شد و سریالی به نام آشیانه سیمرغ در سال 1382 کلید خورد. مقطع زمانی مورد نظر سریال مقطع بسیار حساسی است و این حساسیت شاید دلیل تاخیر چند ساله در پخش این سریال و حرف و حدیثهای فراوان درباره آن شد.
در این برهه از زمان سلسله صفوی به عنوان اولین حاکمیت یکپارچه ایرانی بعد از سلسله ساسانیان نیاز به یک ایدئولوژی همانند کننده و همگرایی دهنده داشت، محصولی معنوی و فرهنگی که بتواند ضمن احراز هویت برای ایرانیان آنان را در برابر عوامل تهدید کننده وحدت اجتماعی که در آن روزگار امپراتوری عثمانی و کشورهای اروپایی مثل انگلیس، پرتغال و اسپانیا بودند حفظ کند، این محصول معنوی، اسلام شیعی بود که شاهان صفوی در جهت تقویت مبانی آن از علمای شیعه منطقه جبلعامل لبنان که آن روز در تحت حکومت سلطنت عثمانی بود مدد گرفتند.
در سریال شیخ بهایی این موضوع تقریبا برای اولینبار مورد توجه قرار میگیرد و مخاطب تلویزیون برای اولینبار در سریالی تلویزیونی میتواند به یکی از تعیینکنندهترین برهههای تاریخی این مرز و بوم نگاهی بیندازد که همانا حرکت پدر شیخ به عنوان یکی از علمای تشیع به سمت ایران، چگونگی شکلگیری این تمایل و بالاخره شکلگیری بنیانهای معرفتی شیخ بهایی است. در حقیقت چنان که رسم دیگر سریالهای همانند است، دوران کودکی شیخ محملی میشود برای توضیح شرایط سیاسی- اجتماعی محل نشو و نمای تفکرات ابتدایی وی. در این دوران بنا به ناگزیر نقش شیخ بسیار کمرنگتر از نقش دیگران است. در آنجا ما با پدر شیخ بهایی طرف هستیم با بازی مرحوم خسروشکیبایی که در ارائه چنین نقشهایی متبحر بود و از طرف دیگر با لشکر عثمانی در موضوعاتی که شاید زیاد به خود شیخ مربوط نباشد.
اما چنان که خصلت تمامی سریالهای شخصیت محور تاریخی است برای درآمدن بار دراماتیک در دورانی که شاید هیچ فراز و فرود دراماتیکی در زندگی شیخ وجود نداشته است اسدی باید به تمهیداتی میاندیشید تا فاز اول سریال را جذاب سازد اما نکته مهم در روند روایت سریال شیخ، دوران جوانی و میانسالی وی است که اصلا بدان پرداخته نشده، در حقیقت جذابترین بخش زندگی شیخ که میتوانست دستاویز خوبی برای ساخت قسمتهای دیدنی سریال باشد به دلایل نامعلومی حذف شد و بیننده به ناگهان از دوران کودکی به کهنسالی پرتاب میشود بیآنکه دریابد دوران گذار شیخ به دوران پختگی چگونه دورانی بوده است، چه فراز و فرودی داشته است،چگونه شیخ موقعیت فکری و ایدئولوژیک خود را به عنوان فرزند یک شیخ مهاجر تثبیت میکند.
البته در گفتههای کارگردان این سریال همواره به این نکته اشاره میشود که این سریال بسیار طولانیتر دیده شده بود و قرار بود حداقل در 32 قسمت برای پخش آماده شود که اینگونه نشد اما در هر حال مخاطب تلویزیونی تنها با همین 17 قسمت رو به روست و زندگی فردی چون شیخبهایی به اندازه کافی دارای فاکتورهای مخاطب عامگریز هست که حال بخش اصلی پربینندهاش را اصلا در نظر نیاوریم. با این نقص کلی سریال شیخبهایی وارد فاز دوم تولید خود یعنی دوران میانسالی و کهنسالی شیخ میشود.
در این بخش از سریال باز هم بسیاری از وقایع مثل رودررویی ایدئولوژیک دراویش و سلسله صفویه در دوران شاهعباس بنا به دلایلی واکاوی نمیشود و ما با شخصیتی
به نام درویش خسرو آشنا میشویم که حلقه ارتباطش با داستان به وجود شیخی حسود که در صدد کسب مقام شیخالاسلامی است منوط است و این طرح و توطئه و اتفاقاتی از این دست پیش از آنکه بیانگر روایتی در جهت معرفی جنبههای عملی شخصیت شیخ باشد به محملی دراماتیک برای پیشبرد داستان تبدیل میشود و تا قسمتهای میانی داستان بیننده شاخصهای از خصوصیات شخصی شیخ را در این سریال نمییابد جز درایت و تاثیرگذاریاش بر شاهعباس که شاید در بین وزرا و صدراعظمهای سلسلههای تاریخی صفتی عمومی باشد نه خصوصی.
در همین رابطه اگر نگاهی به سریال روشنتر از خاموشی(ملاصدرا) ساخته حسن فتحی بیندازیم شاید به این نتیجه برسیم که فتحی اتفاقا در برههای همانند و با موضوعی تقریبا مشابه موفقتر عمل کرده و در ایجاد توازن بین جنبههای دراماتیک داستان و جنبههای عملی و واقعی شخصیت مورد بررسیاش وسواس بیشتری به خرج داده است به نحوی که ما سکانسهای درخشانی چون محاکمه ملاصدرا در نزد شاهعباس و برائتجویی وی از اتهام کفر را نه به لحاظ تعداد بازیگران و نقش و نه به لحاظ پردازش صحنه و نه به لحاظ موضوع و دیالوگ در شیخبهایی نمیبینیم.
اما نکته دیگر بازیگر نقش شیخ بهایی است؛ بهرغم سابقه و ارزشهای هنری علی نصیریان باید گفت انتخاب وی به عنوان نقش انتخاب خوبی نبوده است. علی نصیریان به دلیل بازی در نقشهای تاریخی همانند، در این نقش کمتر توانسته است شاخصه خاصی را به عنوان شیخبهایی بروز دهد. شاید هنرپیشهای کمتر شناخته شده یا به عبارت بهتر کمتر کلیشه شده در نقشهای تاریخی بهتر میتوانست بیننده را در آشنایی با شیخ بهایی یاری کند.
ما در این سریال بیشتر علی نصیریان را با قدرت بازیگریاش میبینیم تا شیخ را. از طرف دیگر خصوصیتهای دیگر شیخ چون توانایی تحلیل و مهندسی وی چندان که مردم از آن افسانهها شنیدهاند چنان که باید برجسته نشده است؛ فردی که مهندسی حمام معروف،قنات و کاریزهای متعدد و طراحی منارجنبان به او نسبت داده شده است میتوانست جذابتر ظاهر شود.
ضمن آنکه بحثهای عقیدتی و جنگ قدرت بین درویش خسرو و مریدان وی با شاه عباس که اکنون از کسوت درویشی به شاهی اسلامپناه درآمده بود جای کار بیشتری داشت که با عنایت به نقش افرادی چون شیخبهایی در این بین میتوانست بیشتر به غنای فیلمنامه کمک کند.
در هر حال شاید الان با این وضع پخش سریال آن هم بعد از 6 سال که از تاریخ کلید خوردن و شروع تولید آن میگذرد قضاوت در مورد ضعفها و کاستیها خیلی منصفانه نباشد چرا که ضعفی مثل نپرداختن به جوانی شیخ به احتمال قوی ریشه در پارهای از محدودیتها دارد و نه غفلت سازندگان.
اما باید این نکته را در نظر آورد که سریالی موفق و مثالزدنی است که هم مدیران سیما و هم سازندگان اثر از موضوعش نهراسند و باتوجه به فرهنگی بودن و ارزشمند بودن موضوعات مرتبط با مشاهیر فرهنگی با نگاه بازتر به آن بنگرند. بدون شک شیخبهایی سریالی است که با توجه به عوامل سازنده آن به جرات میتوان گفت بسیار میتوانست بهتر از چیزی باشد که مخاطب امروز میبیند.