اما به موازات این جهش فیزیکی و عمرانی، ارتقای اجتماعی و پذیرش ملزومات این سنخ خاص از زندگی اجتماعی، امریست که به مسلخ فراموشی سپرده شده است.میتوان ادعا کرد خانواده ایرانی هنوز با این سنخ از زیست محصور و پرقیدوبند خو نگرفته است. چه، فریادهای ملالانگیز و کاربرد عبارت «چاردیواری، اختیاری» برای توصیف «آپارتمان» مصداقی بر این امر محسوب میشود. آن فرهنگ اجتماعی که در درون خانههای فراخ و پر از سبزه و گل به وجود آمد و در ذهنیت فردی شهرنشینان امروزی ریشه دواند، بدیهی است به استمرار خود ادامه بدهد زیرا آن فرهنگ، معلول شرایط اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی مشخصی بود که یکشبه به وجود نیامده بود که حال با نمود یافتن آپارتمانهای خلقالساعه، رخت بربندد.
اما مشکل آنجاست که آن شکل زندگی، عاری از قیدوبندهای دستوپا گیر امروزی، میخواهد خود را در محیطی بازتولید کند که نه از لحاظ فیزیکی و عمرانی ونه از لحاظ تحمل اجتماعی و فردی، قابلیت پذیرش آن وجود ندارد.
از لحاظ جامعهشناختی، اگر به این قضیه بنگریم با سه سنخ بنیادین زندگی آپارتمانی مواجهیم.
یک شکل انزواگرایانه که قشرهای اجتماعی کهنسال و حتی میانسال آن را برگزیدهاند تا از آنچه در جامعه نمیپسندند، دور باشند. این انزواطلبی که در آن «آپارتماننشینی» به صورت شرایط «مدرنشده» کنج عزلت گزیدن در باغهای سبز و خرم است، معلول «مدرنیته ناقص» در زیست شهری ایرانیان است چرا که روبنا مدرن شده اما زیربنای مدرنی برای آن وجود ندارد.
شکل دوم، نوعی «هرجومرجطلبی» است. فردی که نمیتواند قیدوبند این شکل از زندگی مدرن را بپذیرد، قواعد بازی را برهم میزند و علیه آن میشورد.
اما این شورش، غالبا نتیجه معکوس میدهد؛ تاجایی که فرد «مجبور» میشود به قیدوبندهایی که نمیپسندد، گردن نهد. البته این بیبنیادی در زیست شهری جدید که وجه اعلای آن آپارتماننشینی است، شکلهای دیگری هم دارد. گاهی اوقات افراد اصولا با پرنسیپهای زندگی در شهر «آشنا» نیستند و هنوز سر در سودای زیست روستایی دارند.
شکل سوم، «پذیرش» قواعد زندگی در آپارتمان است.
در کلانشهرهای ایران، عمدتا این حالت موقعی رخ عیان میکند که در نظر فرد، «آپارتمان» صرفا یک استراحتگاه است؛ یعنی پس از کار شبانهروزی و فعالیتهای سخت، شهرنشین ما شبهنگام به خانه باز میگردد و فقط میآرمد!
اینچنین، چون شهرنشین در طول روز، عملا حضور فیزیکی در مجتمع محل سکونت ندارد، قواعدی را هم زیر پا نمیگذارد.
این رویکرد نظری به پدیده آپارتماننشینی، شاید متهم به «بدبینی و سیاهنمایی» شود اما باید توجه داشت که زیست شهری در ایران را نه میتوان سنتی نامید و نه مدرن. شهرهای ایران تا حد زیادی از سنت منتهی شدهاند اما مدرن نیز نشدهاند. این وضعیت آنومیک و بیهنجاری که در کلانشهرهای ایران نمود یافته، در بدیهیترین شکل ممکن، در زیستگاه اصلی در یک زیست شهری که همان آپارتمان باشد، رخ عیان میکند.
آپارتماننشینی بالاخص در تهران، آمیزهای است از حس سرکوب اقتصادی، تشویش ذهنی و نبود امکانات زیستی. چرا چنین شده است؟ برای اینکه اصلا قرار نبود تهران بدل به یک کلانشهر که نه، «کشورشهر» شود. آمیزهای از انواع عقاید اجتماعی و فرهنگهای قومی ما به مدیریت شهری که «نمیتواند» کارآمد شود، پیوند زده شده است تا مدیریت شهری، ابزار و فرهنگی اجتماعی برای پشتیبانی از طرحهای عمرانی خویش نیابد.