چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۶:۵۴
۰ نفر

هادی معیر‌ی‌نژاد: رستگاران آخرین سریال سیروس مقدم از جمله سریال‌هایی است که دارای سبک و سیاق مشابه با دیگر سریال‌های این روزهای سیما از لحاظ اثر‌گذاری بر ذهن و روان مخاطب تلویزیون است.

در این سبک و سیاق وجود هیجان کاذب، تعلیق کشنده، حضور پررنگ پلیس و بالاخره وجود فضاهای بیمارستانی و مرگ و مراسم سوگواری پای ثابت است و البته سیروس مقدم در ساخت اینگونه سریال‌ها به مقام استادی رسیده است.

با نگاهی به آثار سیروس مقدم درمی‌یابیم که او در مقام کارگردانی همواره توان آن را داشته است که خود را به‌عنوان سازنده آثار پرمخاطب بشناساند.

سریال‌هایی چون «روزهای زندگی»، «مسافر» و «نرگس» موید  این نظر هستند که او راه ارتباط با مخاطب را بلد است و می‌تواند حداقلی از استانداردهای تولیدی را حتی در آثاری که با سرعت تولید می‌شوند حفظ کند. اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود که مقدم در آثارش مخاطب را با چند سوءتفاهم بزرگ روبه‌رو می‌کند. سوءتفاهم اول بر سر تکنیک تعلیق است.

تعلیق که در حقیقت ایجاد انگیزه تماشا در مخاطب با ایجاد تاخیر در دادن اطلاعات اساسی به او است یکی از تکنیک‌های مؤثر در آثار سینمایی و تلویزیون است که بسته به ژانر اثر، کم و کیف خاص خود را می‌طلبد اما گاهی اوقات بنا به دلایلی همین تعلیق تبدیل به یک مناقشه اساسی برای یک اثر می‌شود؛ مثلا اگر داستانی از لحاظ ذاتی توانایی اغنای مخاطب را نداشته باشد هرچه به آن تعلیق تزریق کرده و روند اطلاع‌رسانی به مخاطب را با تاخیرمواجه کنیم نه‌تنها به جذب مخاطب کمک نمی‌کند بلکه باعث آزردگی روان مخاطب می‌شود که برخی آن‌ را به غلط عامل موفقیت سریال می‌دانند اما در یک نگاه آسیب‌شناسانه وضعیت فرق می‌کند.

در مورد سریال رستگاران این اتفاق افتاده است. در این سریال موتور اصلی داستان بسیار کم‌جاذبه است. زنی که به‌دنبال شوهر گمشده‌‌اش می‌گردد و از این در به آن در می‌زند آن‌قدر تکراری است که تعلیق چند قسمتی در باره کجا بودن احمد‌رضا را توجیه نمی‌کند. در حقیقت این بخش کم جاذبه که قرار است محور فیلمنامه باشد خیلی زود جایگاه محوری خود را از دست می‌دهد و زندگی «شایسته» و موضوعات مربوط به دختر و برادر‌زاده سر مخفی‌‌اش به موضوع اصلی تبدیل می‌شود. در این نقطه «خجسته» و داستان ادیسه‌وارش برای یافتن شوهر و حقیقت، تبدیل به یک الگوی هاچ زنبور عسلی می‌شود و انتخاب و کم‌شناس‌بودن بازیگران نقش خجسته و احمدرضا برای مخاطب تلویزیون نیز بر این مشکل داستان می‌افزاید.

از طرف دیگر ماجرای پونه و داستانک مربوط به او و خانواده‌‌اش نیز دارای ارتباط بسیار سستی با داستان است. پونه که با یک حسن تصادف خیلی عجیب و هندی وارد ماجرای خجسته می‌شود و با یک فقره دزدی از کسی که بعد از ظهر همان روز باید وارد زندگی‌‌اش شود پایش به داستان باز می‌شود، تا قسمت‌های میانی سریال حضورش هیچ ربطی به داستان ندارد تا اینکه مشخص شود در قسمت‌های بعدی فیلمنامه با چه تمهیدی قرار است ارتباط سست او با داستان را تقویت کند.

سوءتفاهم دوم بر سر شخصیت‌پردازی است. مقدم در سریال‌های اخیرش بسیار تلاش کرده که برخی از شخصیت‌ها را چندوجهی طراحی کند اما به دلایل مختلف برخی از این شخصیت‌های چند وجهی تبدیل به پدیده‌ای مثل حلول چند شخصیت متفاوت و متناقض درون یک نفر شده است. شخصیت کاوه با بازی پورسرخ نمونه این سوءتفاهم در شخصیت‌پردازی است.

در حقیقت چند وجهی بودن درون این شخصیت به دلایلی درونی نشده و کنش کاوه در سریال بیشتر از آنکه نمایانگر شخصیت چندوجهی‌‌اش باشد باعث گول زدن و سردرگمی عمدی مخاطب است. گویا سیروس مقدم پذیرفته است که الیاس‌نامی در هیأت شیطان گاهی می‌تواند در جلد شخصیت‌هایش رفته و بعد بیرون بیاید و بی‌دلالت‌های فیلمنامه‌ای باعث ایجاد کنش‌های متناقض شود.

به همین ترتیب شخصیت کاوه نه خوب است، نه بد و نه خاکستری بلکه ملغمه‌ای است از همه آنها که در نهایت سرنوشتش یا با خوبی یا با بدی رقم می‌خورد. البته شاید از منظر عوامل سازنده سریال این امر یک امتیاز تلقی شود اما به‌نظر می‌رسد این یک نقص در شخصیت‌پردازی است که گاهی به مدد بازی‌های دوربین و چسباندن عدسی به‌صورت بازیگر با گریم سنگین سایه‌دار سعی در پوشاندن آن با این تکنیک نخ‌نما دارند؛ نظیر آنچه در سینمای دهه‌های 60 و 50 در سینمای آمریکا و روسیه با نزدیک‌کردن ناگهانی دوربین به‌صورت بازیگری که چشم‌هایش را برگشاده بود و نفس‌نفس می‌زد اتفاق می‌افتاد. البته این اتفاق در مورد دیگر شخصیت‌ها نیز می‌افتد، اما در برخی اوقات مثل شخصیت شایسته، بازی روان و بسیار خوب آتیلا پسیانی این ضعف را می‌پوشاند.

از طرف دیگر مقدم از برخی تمهیدات کم بها برای متفاوت جلوه دادن برخی از شخصیت‌های فرعی استفاده می‌کند؛ مثل تکه‌کلام گیلکی صمصامی و آب خوردن مدام جناب سروان و...

اما سوءتفاهم سوم که خوشبختانه در این سریال کمتر به چشم می‌خورد، تقلیل ایده‌های مذهبی و مفاهیم دینی به نشانه‌های سطحی و گاه کودکانه است؛ نظیر تجسم شیطان و وجود گل و بلبل به‌عنوان بهشت و بیابان به‌عنوان برزخ که بیشتر در سریال‌های مناسبتی او به چشم می‌خورد که مجال بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد.

اما جدا از این مشکلات چنان که ذکر شد مقدم کارگردان کاربلدی است. او دارای این توان است که آثار پرمخاطبی را بسازد و مخاطب تلویزیون را راضی نگه دارد. این امتیاز برای یک کارگردان امتیاز کمی نیست اما آن چیزی که باعث شده است سریال‌های سال‌های اخیر سیما به جای ایجاد فضای سرگرم‌کنندگی بیشتر با اعصاب و روان مخاطب درگیر شود، همه‌گیر‌شدن جو ساخت سریال با چاشنی جنایت و مکافات است. این موضوع باعث شده است که اکثر سریال‌های سیما اعم از خوش‌ساخت و بدساخت در یک دایره خبیثه معنایی دست و پا بزنند و دچار پدیده همانندی شوند.

اینگونه سریال‌ها که رستگاران هم در زمره آنهاست از جمله آثاری هستند که به جرات می‌توان گفت برای تلویزیون مناسب نیستند و حجم بالای پخش آنها باعث ایجاد جو بی‌اطمینانی و فوبیای ترس از جامعه می‌شود؛ در صورتی که جامعه امروز ما بیش از هر چیز نیاز به آثاری دارد که ضمن ترویج بنیان خانواده و نهادهای اجتماعی دیگر مثل مدرسه و دیگر محیط‌های عمومی، سرگرم‌ساز و مفرح باشند و به جای آزار پنهان مخاطب با تعلیق‌های کاذب و تلقین ناامنی محیطی به آموزش و پالایش روانی وی بپردازند و این امر محقق نمی‌شود جز اینکه کارگردانان کاربلدی چون مقدم از این دایره بسته بیرون آمده و بیش از پیش به آثار خانوادگی و مفرح بپردازند؛ تجربه‌ای که سال‌های قبل در سریال‌های موفقی چون مسافر و روزهای زندگی توسط مقدم انجام شده است.

کد خبر 87093

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز