هرچه هست اما هربار که «توحید» گرهای از کارتان گشود، زمانی را برایتان صرفهجویی کرد، بنزینی را در کارتتان نگه داشت و یا از ترافیکی وحشتانگیز و اعصابخردکن نجاتتان داد، مدیونید اگر به دستهای بچههایی فکر نکنید که همه این ماهها، آجر به آجر، خشت به خشت و وجب به وجب، عرق پیشانیشان را چاشنی محکمکاری ملات تونل کردند تا یکی از بزرگترین پروژههای مهندسی ایران، به سرانجام برسد.
اگر حوصلهتان از چند ثانیه تاریکی و سرپوشیدگی تونل سر رفت، به یاد کارگرهایی باشید که برای هفتههای طولانی، ساعتها این فضا را تحمل کردند تا یک روشنایی را به روشنایی دیگر وصل کنند.
پرسنل کارگری تونلتوحید آنقدر زیاد بود که نشود سراغ تکتک آدمهایش رفت.با این همه به نمایندگی از زحمتکشترین عوامل به ثمر نشستن تونل، سراغ جوانترین و پیرترین کارگران مجموعه رفتیم تا چکیدهای از رنج 2نسل برای ساختمان این پروژه را قلمی کنیم. با ما همراه باشید؛ لطفا!
از 1333 تا 1366!
برخی از مردمشناسان معتقدند که هر نسل فاصلهای حدود 30سال را شامل میشود. اگر این فرض را قبول کنیم، میتوانیم نتیجه بگیریم آقایان محترمی که در آخرین عصرهای پاییزی پیش از افتتاح تونلتوحید مقابل چشم ما نشستند و لب به سخن گشودند، نمایندگان 2نسل از کارگران این پروژه عظیم شهری بودند.
فاصله سنی بین سیدحامد موسوی ترکمانی جوان که متولد 30/6/66 است با عبدا...قدسمحمدی پابه سن گذاشته که سجلش را برای 23/4/33 گرفتهاند، چیزی حدود 33سال بود و ما در تمام طول مصاحبه به این فکر میکردیم که ساخت چنین تونلی، بدون بهرهبردن از شور جوانی و تجربه موسپیدی، هرگز امکان نداشت.
جوان اهل میانه بود و پیرمرد به تهران –پایتخت ایران– تعلق داشت. جوان تنهاییاش را با خودش قسمت میکرد و تنها واکنشی که به کلمه «ازدواج» نشان میداد، یک لبخند مرموز بود، اما پیرمرد 3فرزند و یک نوه داشت. جوان به فکر پروژههای بعدی بود، ولی پیرمرد از نحوه فعالیتهای پیشن خود از ارتش تا کارخانههای مسجدسلیمان حرف میزد.
با این همه اختلاف اما بزرگترین وجه مشترک دوستان جدید ما، انرژی مضاعفشان بود که باعث شد حتی برای یک لحظه هم خنده از لبانشان دور نشود. بخشی از سخنان هر دوشان، به شدت شبیه هم بود: «اینجا دوستان زیادی پیدا کردیم و روزهای خوبی را گذراندیم. همیشه خوشحال بودیم از اینکه داریم در یک پروژه بزرگ شرکت میکنیم. این روزها و شبها را هیچوقت فراموش نمیکنیم...»
ارزون «پیرمرد» نشدم!
مصاحبه را از آقای محمدی 55ساله شروع میکنیم و همان اول کار از او میخواهیم از دست ما که او را به عنوان مسنترین کارگر تونل دعوت به مصاحبه کردهایم، دلخور نباشد.
پاسخش اما جالب است: «چرا باید ناراحت باشم؟ من ارزان این تجربه را بهدست نیاوردهام. یک عمر هزینه دادهام تا به اینجایی که الان هستم برسم، آن وقت بیایم بابت این اشاره درست، دلخور شوم؟ ابدا»!
دلمان گرم میشود از جوابی که میشنویم و حالا راحتتر به ادامه صحبت با مصاحبه شونده بامراممان مشغول میشویم: «به هر حال تونلتوحید قرار است خیلی از گرههای شهر را باز کند. ترافیک کمتر میشود، در مصرف بنزین صرفهجویی میشود و سرعت کار بالا میرود. من هم خوشحالم که توانستم در این پروژه، نقش کوچکی داشته باشم».
اینها را آقای محمدی در مورد کاری که از 1/1/88 درگیرش بوده میگوید و البته به اصرار ما سراغ سختیهای کار هم میرود: «کار من طوری بود که وسط تابستان، بالای تونل زیر نور شدید آفتاب قرار داشتم. به همین خاطر رفتهرفته چشمم آب آورد، اما چون آن زمان فشار کار بالا بود، مرخصی نرفتم تا اوضاع رو به راهتر شود».
اینجا بود که پرسیدیم: «مرخصی نرفتی یا مرخصی ندادند»؟ او اما با اطمینان جواب میدهد که: «نه، نخواستم. ما یکجور تعلقخاطر به تونل داشتیم و کار را مال خودمان میدانستیم. به همین خاطر نمیخواستیم کار عقب بیفتد».
نماینده ترکمانچای در تونلتوحید!
جوانترین کارگر تونلتوحید هم برای خودش حرفهای زیادی دارد. او که لپهای گلانداختهاش نشان از شادی و طراوتش دارد، خودش را اهل بخش «ترکمانچای» شهر میانه معرفی میکند تا به طور طبیعی یاد آن قرارداد معروف بیفتیم: «نمیدانم چه ارتباطی بین آن قرارداد و زادگاه من وجود دارد، لابد آن عهدنامه را آنجا امضا کردهاند، شاید هم نه»!
سیدحامد موسوی، متولد آخرین روز از ماه شهریور سال66 است و با 22سال سن، به عنوان جوانترین کارگر تونلتوحید شناخته میشود. او که از 25دی87 کارش را در تونل شروع کرده، از مجموع شرایط ابراز رضایت میکند اما... «اول در داخل تونل کار فنی میکردم، اما بعدا رفتم بخش اداری. همه شرایط برای کار خوب بود، اما فقط کمی از لحاظ نظافتی مشکل داشتیم مثلا برای دوش گرفتن به طور مرتب در مضیقه بودیم.
به هر حال میدانی که ما آذریها کمی نسبت به تمیزی وسواس داریم...» اما آیا بقیه هم میدانند که این آقا در حرفه خودش جوانترین است؟ «شاید به طور دقیق ندانند، اما خب این اولین پروژه من است و همه میدانند که خیلی جوانم. به همین خاطر هم زیر پر و بالم را میگیرند و کمکم میکنند».
کارگر مسن، وسط حرفهایش میآید و معتقد است ترکها و کردها، دو قطب بزرگ را داخل تونل تشکیل دادهاند. جوان هم البته نظر پیشکسوت خودش را تایید میکند: «بله، دوست و رفیق و همشهری زیاد پیدا کردهایم، اما زبان رسمی تونل، همان فارسی است»!
خودمان آقای هاشمی را دیدیم
صحبتمان با رفقا تازه گل انداخته است و کمکم دارد یادمان میرود به خاطر چه کاری راهی تونل شده بودیم! روی برگه چرکنویس را که نگاه میکنم، چشمم به یک سوال یادداشت شده میافتد. از دوستان میپرسم معروفترین آدمی که طی این ماهها در تونل از نزدیک دیدهاند، چه کسی بوده است؟
اول آقای محمدی جواب میدهد: «خب در این مدت آدمهای معروف زیادی برای سرکشی و بازدید از تونل آمدند، اما خود من معروفترین شخصیتی که از نزدیک دیدم، آقای هاشمیرفسنجانی بود» و البته پاسخ کارگر جوانتر هم همین است: «فاصله زیاد بود، اما به هر حال خودم آقای هاشمی را دیدم.
برای بازدید از تونل آمده بودند و مشغول بررسی اوضاع بودند. خیلیهای دیگر هم آمدند. ». به هر حال کار کردن در یک پروژه خاص، این امتیاز را هم دارد که کارگرها هر لحظه میتوانند منتظر یک سورپرایز خاص باشند. اینطور نیست؟!
قالیباف 50بار سر زد!
اما بدون شک رکورد بازدید از شرایط تونلتوحید، متعلق به شهردار تهران است؛ مردی که حساسیت زیادی روی پروژه مزبور داشت و مو به مو همه تحولات را پیگیری میکرد.
سخنان کارگر پا به سن گذاشته در این مورد جالب است: «بدون اغراق میتوانم بگویم آقای قالیباف را خود من حدود 50 تا 100بار موقع بازدید از تونلتوحید دیدم.
یک مدت که ایشان یکشنبهها و چهارشنبهها سر میزدند، اما هرچه به انتهای کار نزدیکتر شدیم، حجم بازدیدها هم بیشتر شد و همینطور سر زده به تونل میآمدند و اوضاع را بررسی میکردند. حتی این رویه در ماه مبارک رمضان هم ترک نشد و ما شهردار تهران را بعد از افطار در تونل میدیدیم. حتی گاهی شده 4صبح هم آقای قالیباف وارد تونل شدند و کار را زیرنظر گرفته است».
هرچند که پیرمرد هم تصدیق میکند این همه ممارست و پیگیری، تاثیر مثبت روی پیشرفت کار داشته، اما یک گلایه هم از شهردار دارد که آن را با همشهریمسافر در میان میگذارد:«ما دوست داشتیم ایشان هر روز بین کارگران تونل توحید حاضر شده و باعث دلگرمیمان میشدند! ایشان، بیشتر روند کار را از طریق مهندسان و ناظران پیگیری میکردند» .
این «روزشمار» ما را هل میداد جلو!
صحبت به نصب تایمر یا روزشمار روی پروژههای در دست احداث میرسد و اینکه چنین ابتکاری مثلا در مورد تونلتوحید چه نتیجهای داشته است؟ کارگر باتجربه که بازنشسته ارتش هم هست و طبیعتا روی نظم و انضباط حساسیت دارد، به شدت از موضوع استقبال میکند: «هر روز که روزشمار را میدیدیم، میفهمیدیم که یک روز دیگر به موعد افتتاح تونل نزدیک شدهایم و باید فشار کار را بالاتر ببریم تا پیش مردم بدقول نشویم.
حقیقتا این روزشمار خیلی فکر خوبی بود. شاید اگر تایمر هم نمیگذاشتند، روند کار به هر حال طی میشد، اما واقعا اینطوری خیلی بهتر شد و ما احساس کردیم که باید کارمان را در یک سقف زمانی خاصی به پایان برسانیم».
اما آیا چشمکزدنهای این تایمر،این استرس را به کارگران وارد نمیکرد که خدایناکرده کار دیر به اتمام برسد؟«به هر حال این فشارها وجود داشت، اما ما توکلمان به خدا بود و حداکثر تلاش خودمان را میکردیم. خدا را شکر که روسفید شدیم».
آقاحامد جوان اما نگاه دیگری هم به روزشمار دارد: «نصب این تایمر باعث میشد ما بدانیم تا انتهای پروژه چند وقت دیگر باقی مانده. به عبارت دیگر چند روز دیگر کار تمام میشود و ما خلاص میشویم»! به هر حال این زاویه دید هم برای خودش جالبتوجه است!
سر خواستگاری میگویم تونلتوحید را من ساختم!
بحث ازدواج را که مطرح میکنیم، کارگر مهربان پا به سن گذاشته، یاد گذشته میکند و پل میزند به خاطراتش، اما ما اینجا یک جوان رعنا هم داریم که ازدواج هنوز برایش خاطره نشده! آقای موسوی با لبخند از این بحث استقبال میکند و مدعی است هنوز وقت زن گرفتنش نرسیده: «زود است بابا.
اوضاع مالی روبهراه نیست. زن گرفتن شاید ساده باشد، اما زن نگه داشتن سخت است و پول میخواهد».البته به قیافه حامد نمیآید که اصلا به چنین چیزی فکر کند، اما به هر حال حرف حساب او جواب ندارد، هرچند که بالاخره چند کلمهای راجع به آینده حرف میزند: «سر جلسه خواستگاری اگر بپرسند داماد چهکاره است یا چه کارها کرده، حتما توضیح میدهم که تونلتوحید را من ساختم»!
به اینجا که میرسد به اندازه عرض شانه لبخند میزند(!) تا ما فرصت را مناسب ببینیم و سراغ این سوال برویم که حامد چهقدر به این فکر کرده که روزی با بچههایش از داخل این تونل رد شود و به یاد گذشتهاش بیفتد؛«خیلی، اصلا نمیشود داخل تونل به این چیزها فکر نکرد. اتفاقا همین دیروز با بچهها داشتیم در این مورد بحث میکردیم».
البته جناب محمدی هم این نظر را تایید میکند: «بچهها میگفتند یعنی امکان دارد 20سال بعد به نوههایمان بگوییم. اینجا را ما ساختیم؟ گفتم به نظر من که کار نشد ندارد. به هر حال فعالیت در چنین پروژهای باعث افتخار است».
استقلال، «چیچی اصغری» بازی میکند!
اما 2کارگری که پیش روی ما نشستهاند، یک وجه مشترک دیگر هم دارند و هر دو تایشان شدیدا استقلالیاند! آقای محمدی در مورد بحران تیم محبوبش هم حرفهایی برای گفتن دارد: «این صمد از همان اول قدر بود.
الان هم همینطور است، اما به نظر من نه مرفاوی میتواند کاری بکند، نه قلعهنویی. با دانش محدود اینها، استقلال چیچی اصغری(منظورش همان علیاصغری معروف است!) بازی میکند. به نظر من باید یک مربی بزرگ خارجی برای تیم بیاورند. ضمن اینکه ناداوری هم هست.
همین دو بازی قبل(مسابقه با پیکان) همه دیدند توپ اوت شده، اما داور ندید و همان توپ رفت داخل دروازه استقلال»، اما آقای محمدی نازنین، اشکال اصلی کار را در مسایل مدیریتی میبیند: «سر برنامه نود هم به گزینه مدیریتی رای دادم. ما آنجا ضعف داریم». ولی مگر بچههای تونل، وقت بازی نگاه کردن هم دارند؟ «سر کار هم که باشیم، همیشه رادیو همراهمان است. گاهی بچهها وسط کار داد میزنند که معلوم میشود تیم مورد علاقهشان گل زده».
دایی عبدا... و امید به آینده
جوان میگوید به حضورش در پروژه تونلتوحید افتخار میکند. دایی عبدا... هم که بچههای تونل به خاطر حضور برادرزادهاش در کار، همگی به او «دایی» میگفتند، با تعلق خاطر عجیبی در مورد تونل حرف میزند: «بالاخره کار مال ما بوده و با آجر به آجرش خاطره داریم. به دل همه ما خیلی نشست و امیدوارم مردم هم از آن نهایت استفاده را ببرند».او اما، به آینده هم خوشبین است: «من در پروژه تونل رسالت هم بودم.
آن کار با اینکه 800متر بود، 11سال طول کشید، اما تونلتوحید با بیشتر از 2هزار متر طول، 2سالونیمه تمام شد. این یعنی آنکه علم و تجربه بچههای ایرانی دارد بالا میرود و من هم امیدوارم در آینده، در پروژههای بزرگتری حاضر باشم و همه با هم به رشد و شکوفایی کشورمان کمک کنیم».
همشهری مسافر