منظر حوادث تاریخ دارای یک موج سینوسی است. این موج دارای نقاط عطفی است که تاریخ بعد از خود را متأثر میکند و اساسا بر سرنوشت تاریخ و سیر آن تأثیر میگذارد. این سیر تاریخی نه در معاصرت زمان پوشیده میماند و نه در حجاب فکری بازیگران سیاسی اسیر. این نقطههای عطف توانسته است مسیری را عوض کند و ملتی را از سمتی به سوی دیگری برگرداند.
مثلا در انقلاب مشروطه مسیر استبداد سلطنتی توسط قانون محدود شد و در نهضت ملی شدن نفت با همراهی نیروهای اسلامی و ملیون بساط سلطه استعمار انگلیس برچیدهشد و یا در 15 خرداد 1342 مسیر مبارزه علیه شاه و سلطنت پهلوی که توسط ایسم دوستها و گرایشهای تودهای و کمونیستی و ملیانجام میشد بهصورت برجسته از جانب نیروهای مذهبی دنبال شد و یا در بهمن 57 که مسیر عدالتطلبی و قانونخواهی ایرانیان، همراه بعد فراگیر و عمیق مذهبی آنان در تحقق نظام مردمسالار دینی بهثمر نشست و یا در دفاع مقدس که توانستیم با اتکا بر ایمان بر دشمنان پیروز شویم و آینده کشور را تأمین کنیم نیز این روند دنبال شد.
اینها همه نقاط عطف تاریخ معاصر هستند که توانستند اثرات پایداری بر مقاطع طولانی تاریخی، بعد از خود بگذارند. حوادث بعد از انتخابات و حضور تاریخی مردم در مواجهه با حجم وسیع تهاجمات و فتنهها نیز از همان دسته نقاط عطف است که بر مسیر آینده تاریخ حتما تأثیر خود را خواهد گذاشت.
از این منظر، حوادث اخیر بهخوبی گوهر و حقیقت افراد و اشخاص را روشن کرد و اگر نبود این بزنگاه تاریخی، این عیارسنجی انجام نمیگرفت. پدیدار شدن غبارهای فتنه و آتشافروزی از یک طرف و حمایت بیگانگان و دشمنان قسمخورده مردم از ناامنی و آشوب از طرف دیگر، میدان امتحان سخت و آزمون تاریخی را سر راه همگان قرار داد.
مردم در این مقطع نیز چون گذشته از امتحان پیروز درآمدند و دین خود را به امام و شهدا ادا کردند؛ و اما خواص و آنهایی که همه اعتبار خویش را از نظام اسلامی دارند و موقعیتهایی را که در دست دارند ثمره خون شهیدان انقلاب است و از رهگذر این انقلاب به درجه خواص رسیدند، چنان که باید نتوانستند از معرض امتحان به سلامت گذر کنند.
معمولاً ویژگی خواص، موقعیتسنجی است و موضعگیری آنها برپایه شرایط زمان و مکان است. با این وجود چرا برخی خواص نتوانستند رسالت تاریخی خود را به سرانجام برسانند؟ چرا در جایی که مردم با ندای رهبری به میدان آمدند و لبیکگویان، خواست رهبرشان را پاسخ گفتند، عدهای از خواص گرفتار تحلیلهایی شدند که چون مانعی سنگینوزن برپای آنان، اجازه نداد به دریای خروشان مردم بپیوندند و آنها را همراهی کنند.
مگر آن تحلیلها چه بود که موجب شد خواص از مردم عقب بمانند و آنها را از صراحت کلام و لهجه به دور کرد و گرفتار سکوت یا کلیگویی و مبهمبافی نمود؟ آیا دشمنی قدرتهای غربی و بیگانگان و دندانهای تیز و درنده گرگان گرسنه از دید برخی خواص پنهان مانده بود که نتوانستند رسالت خود را ایفا کنند؟ آیا اظهارات صریح و شفاف رهبر فرزانه انقلاب درمورد جنگ نرم و حوادث بعد از انتخابات معیاری روشن برای تأسی از ولیفقیه برای حضور در صحنههای سرنوشت و اعلام آمادگی برای نفی خودخواهیها نبود؟ چرا و چرا؟
پاسخ این چراها روشن است و آن «من»هاست که اجازه نمیدهد گوهر بصیرت و روشناندیشی، خود را عرضه کند. تاریخ بشری پر است از بیبصیرتی خواص که مثال روشن آن از سال 61 هجری هویداست؛ آنجا که خواص زمان امام حسین(ع) در اثر بیبصیرتی، امام خود را به مسلخ میبرند.
موقعی که بندهای مادی یکی پس از دیگری برپا افکنده میشود و دلها از جانب اصول و آرمانهای انقلاب به جانب تحلیلهای منفعتمحور سوق داده میشود و توجیهات گوناگون اقتصادی و سیاسی جای حقایق را میگیرد، آنجاست که پای خواص میلغزد و آنها دچار نقصان میشوند تا از رسالت تاریخیشان بازبمانند و یک بار دیگر ثابت شود که «حبالدنیا رأس کلالخطیئه».