سعید بی‌نیاز: واقعا چرا با وجود این که می‌دانیم اتفاق‌های توی فیلم کاملا مجازی است باز هم تحت‌تأثیر قرار می‌گیریم؟

لابد شما هم شنیده‌اید که می‌‌گویند بعضی‌ها در حال تماشای فیلم «میم مثل مادر» توی سینما از حال رفتند. فکر می‌کنید واقعا چرا با وجود این که می‌دانیم اتفاق‌های توی فیلم کاملا مجازی است، باز هم تحت‌تأثیر قرار می‌گیریم؟ بحث تأثیر فیلم‌ها روی آدم‌ها البته بحث مفصلی است اما بررسی آثار روان‌شناختی فیلم‌ها، بحث جمع‌ و جورتری است که این هفته قصد داریم نگاه گذرایی به آن بیندازیم.

فیلم در دنیای امروز، یک جزء جدایی‌ناپذیر از فرهنگ است. به احتمال قریب به یقین، هر انسانی در قرن بیست و یکم لااقل یک بار روبه‌روی پردة جادویی سینما یا نمایشگر رایانه و یا تلویزیون نشسته است و یک پدیدة روان‌شناختی را تجربه کرده است.

هنگام تماشای فیلم، بین تماشاگر و فیلم پیوندی برقرار می‌شود و هنگام ورود تصاویر به بخش خودآگاه ذهن تماشاگر، تمام دستگاه‌های پخش‌کنندة فیلم از نظر او پنهان می‌مانند.

به بیان دیگر، تماشاگران معمولا هنگام دیدن یک فیلم خوب، موقتا از زندگی روزمره‌شان فاصله می‌گیرند و دچار نوعی گسست می‌شوند. شاید هیچ کدام از هنرهای دیگر نتوانند با چنین قدرتی روی هوشیاری انسان تأثیر بگذارند.

از طرف دیگر، فیلم‌ها به‌قدری بر فرهنگ ملل مختلف سایه انداخته و در جای جای آن حضور پیدا کرده‌اند که کمتر کسی به تأثیرات عمیق آن توجه می‌کند. مثلا اگر کمی دقت کنید، می‌بینید برخی تفکرات کلیشه‌ای که ما در مورد شغل‌های مدرن و خرده‌فرهنگ‌های اقلیت‌ها داریم، اغلب حاصل دیدن فیلم‌هاست.

به عنوان نمونه، تصوری که ما از سرخ‌پوستان، بومیان آفریقا، فضانوردها، مأموران امنیتی و یا روان‌شناس‌ها داریم به‌شدت تحت‌تأثیر تماشای فیلم‌هاست. مخصوصا وقتی که آن‌ها را در زندگی واقعی خود زیاد ندیده باشیم. تصور ما از بیماری‌های نادر، از خدمات درمانی و از جنبه‌های خصوصی زندگی دیگران نیز تا حد زیادی از فیلم‌ها جهت می‌گیرد.

این که این تأثیرات منفی است یا مثبت، بستگی به محتوا و فرم فیلم‌ها دارد. بسیاری از فیلم‌های عامه‌پسند روی ارزش‌های انسانی تأکید می‌کنند و باعث تحریک حس درستکاری و شجاعت ما می‌شوند؛ در مقابل، فیلم‌های دیگری هم وجود دارد که حس هیجان‌جویی مفرط و خشونت را در ما زنده می‌کند.

اشک‌ها و لبخندها
چرا ما تا این اندازه تحت‌تأثیر فیلم‌هایی که می‌بینیم، قرار می‌گیریم؟ نظریه‌های روان‌شناختی مختلفی در این رابطه وجود دارد.

معمولا بیشترین مانوری که در بحث‌های روان‌شناسی فیلم انجام می‌شود بر روی دیدگاه‌‌های روانکاوانه است. این رویکرد معتقد است که مردم در طول تماشای فیلم، با شخصیت‌های کلیدی «همانندسازی» می‌کنند. همانندسازی تقریبا همان چیزی است که در بحث‌ها از آن به عنوان همذات‌پنداری یاد می‌شود.

همذات‌پنداری یعنی این که تماشاگر، خودش را به جای قهرمان یا قهرمان‌های فیلم قرار بدهد، ارزش‌های آنان را بپذیرد و با عواطف آن‌ها مشارکت کند. این تجربه‌ای است که اکثرمان داشته‌ایم: وقتی قهرمان فیلم شکست می‌خورد، گریه‌مان می‌گیرد و وقتی پیروز می‌شود، شاد می‌شویم.

علاوه بر این، روانکاوها معتقدند که فیلم‌ها یک تجربة‌ دردناک عاطفی مربوط به گذشته را در ما زنده می‌کنند. کارگردان‌ها نیز از این نظریه بی‌خبر نیستند. آن‌ها برای این که شما هر چه بیشتر با قهرمان فیلمشان همانندسازی کنید، چه در کلیت فیلم و چه در پرداخت جزئیات، سنگ تمام می‌گذارند. فیلم‌نامه‌نویس‌ها و کارگردانان معمولا سراغ تجربه‌های عاطفی عمومی بشری می‌روند: بیم‌ها و امیدها، احساسات وطن‌

 

دوستانه، تمایل به استقلال و ارزش‌های اخلاقی و متأسفانه خشونت.

از طرف دیگر، تکنیک‌های نورپردازی و فیلم‌برداری نیز این جریان «همانندسازی» را تسهیل می‌کنند. مثلا در فیلم «شب‌های روشن» در یکی از زیباترین سکانس‌ها، دوربین از دیدگاه زن و مردی که با هم قدم می‌زنند از یکی از پیاده‌روهای تهران تصویر می‌گیرد؛ تصویری که به طور متناوب اندکی بالا و پایین می‌رود.

حالا این که شما با کدامشان همانندسازی کنید البته به جنسیت‌تان برمی‌گردد. دیالوگ‌ها، صداهای بیرونی و صد البته موسیقی فیلم، همه و همه عواطف ما را دستکاری می‌کنند و برش‌های ناگهانی و فلاش‌بک‌ها حتی برداشت ما را از زمان، موقتا تغییر می‌دهند.

البته طبق این نظریه، به‌ندرت می‌شود دو نفر را پیدا کرد که در مورد یک فیلم نظر یکسانی داشته باشند چرا که هر بیننده‌ای تصاویر و صداهای پخش شده را متناسب با برداشت خودش، و بهتر بگوییم متناسب با تجارب عاطفی خودش، از داستان انتخاب می‌کند و مورد توجه قرار می‌دهد و یا بر عکس، آن‌ها را  حذف یا سانسور می‌کند.

اما روان‌شناسان تکاملی معتقدند که هیجان‌های چندگانه و ثابتی وجود دارد که در همة دنیا مشترک است؛ مثلا ترس، تعجب، غمگینی، شادمانی و مانند این‌ها. آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که نمود این هیجانات در چهرة مردم کل دنیا مشترک است. وقتی به چهرة شخصیت فیلم نگاه می‌کنیم، در مورد هیجانات، خلق و خو، اهداف و افکارش به فکر فرو می‌رویم.

گاهی کارگردان‌ها پیازداغ  قضیه را زیاد می‌کنند و از چهره‌هایی با هیجانات نامعمول و از زاویه‌های غیرمتعارف استفاده می‌کنند. برخی از ژست‌ها و حالات چهره، هیجاناتی را نشان می‌دهد که هیچ کلمه‌ای در دنیا نمی‌تواند آن را بیان کند.

حرفه‌ای‌ها می‌گویند فیلم خوب فیلمی است که عناصر بصری در آن محور اصلی باشد، چون ماهیت سینما ماهیتی بصری است. روان‌شناسان تکاملی با این گروه به‌شدت موافق‌اند و شاید به همین دلیل است که این دسته از محققان به فیلم‌های صامت علاقة بیشتری نشان می‌دهند.

آن‌ها ما را به فکر فرو می‌برند
آن‌چه روانکاوها و روان‌شناسان تکاملی می‌گویند، تمام ماجرا نیست. ما انسان‌ها توانایی عجیب و غریبی داریم که سکانس‌های مجزای یک فیلم را به صورت کلی درک کنیم. در واقع، ما می‌گوییم «یک فیلم» را دیده‌ایم و نه «چند سکانس» را. دقت کنید که منظور، درک عکس‌های پشت سر هم به صورت یک تصویر نیست.

این بحث بیشتر به عصب‌شناس‌ها مربوط می‌شود. تدوینگر با ترکیب ماده‌های خامی از صدا و تصویر که کارگردان در اختیارش گذاشته، بیننده را به یک «گشتالت» بصری و صوتی رهنمون می‌کند. «گشتالت» یک کلمة آلمانی است که بهترین ترجمه برایش این جمله است: «همیشه کُل، چیزی بیشتر از اجزای خود دارد.» ما از تماشای فیلم به یک حس و درک کلی نهایی می‌رسیم و مثلا می‌گوییم: فیلم خوبی بود یا فیلم مزخرفی بود.

آن‌ها که منصف‌تر هستند، احتمالا می‌گویند: باید بیشتر فکر کنم یا باید یک‌ بار دیگر فیلم را ببینم تا نظر بدهم.

فیلم‌های باهوش
وولز در سال 2003 با مقایسة انواع هوش‌ها و عناصر موجود در فیلم دریافته است که فیلم یکی از بهترین عواملی است که می‌تواند همة هوش‌ها را یکسان در آدم پرورش بدهد:


هوش منطقی(طرح کلی فیلم)، هوش زبان شناختی (دیالوگ)، هوش فضایی (تصویرها، رنگ‌ها، نمادها)، هوش موسیقایی (موسیقی و صداها)، میان فردی (روابط اجتماعی و شخصیت‌ها)، بدنی جنبشی (حرکات)، درون فردی (راهنمایی درونی و مونولوگ‌ها). فیلم با تمام این هوش‌ها درگیر است و آن‌ها را قابل دسترس می‌کند.

هوش‌ها و آدم‌ها

تئوری‌های جدید «یادگیری و هوش» می‌گوید که بیش از یک نوع هوش وجود دارد و اطلاق انحصاری کلمة باهوش به کسانی که دارای توانایی‌های خاص ریاضی، منطقی و کلامی هستند کار غیرمنصفانه‌ای است.

هوش، بنا به تعریف، توانایی سازگاری انسان در مواجهه با همة‌ رویدادهای روزمره است. اما آن‌چه در تست‌های معمول هوش پیش‌بینی می‌شود تنها موفقیت تحصیلی است. یکی از نظریه‌های مطرح در بحث هوش‌های چندگانه به «هوارد گاردنر» تعلق دارد.

گاردنر طی نیم قرن اخیر در کتاب‌ها و سخنرانی‌هایش ادعا کرده که همة آدم‌ها می‌توانند نابغه باشند. او در نظریة‌ اولیه‌اش به هفت نوع هوش جداگانه اشاره می‌کند؛ که البته در بازنگری‌اش نوع هشتم را نیز به آن افزوده است:

  نوع اول: اولین نوع هوش، هوش زبان‌شناختی( linguistic) است. این هوش مبتنی بر واژه‌های ماست. افرادی که هوش زبان‌شناختی بالایی دارند می‌توانند با واژه‌های گفتاری به بحث کردن، متقاعد ساختن، سرگرم کردن یا رهنمود دادن بپردازند. این دسته از افراد، عاشقِ بازی با کلمات‌اند. شغل‌های خبرنگاری، وکالت و هنرهای کلامی برای کسانی که این نوع از هوششان بیشتر است، شغل‌های مناسبی هستند. اگر کتاب خواندن و نوشتن، بزرگ‌ترین تفریح شماست و اگر می‌توانید کلمات را در هنگام خواندن یا نوشتن بشنوید و اگر کلمات را از رادیو بهتر درک می‌کنید و دست به قلم‌تان هم خوب است، یعنی شما از هوش زبان‌شناختی برخوردارید. می‌شود حدس زد که شکسپیر و حافظ نیز هوش زبان‌شناختی زیادی داشتند.

  نوع دوم: هوش منطقی ریاضی(logical-mathematic ) نوع دوم هوش است. افراد باهوش در این زمینه، دارای توانایی استدلال، استنتاج، اندیشیدن در مورد علت و معلول و خلق فرضیه‌ هستند. تست‌های سنتی هوش روی این بخش خیلی تأکید دارند. دانشمندان، حسابداران، برنامه‌نویسان رایانه و دانشجویان فلسفه، تصویری است که می‌توانید از افراد باهوش در این زمینه در ذهن خود بسازید. شیفتگان ریاضی و آن‌هایی که معتقدند هر چیزی لااقل یک توضیح عقلانی دارد از این هوش برخوردارند. در هر مدرسه‌ای و در هر کجای دنیا که باشید، اگر این هوش را داشته باشید در اغلب درس‌هایتان نمرة خوبی خواهید گرفت.

  نوع سوم: هوش فضایی (spatial )نوع سوم هوش است. این هوش یعنی این که شما بتوانید تفکر خود را به شکل تصویر مجسم کنید و آن چیزهایی را که دیده‌اید دوباره خلق کنید و یا تغییر شکل بدهید. نقاش‌ها، معمارها، عکاس‌ها، خلبان‌ها و مکانیک‌ها دارای چنین هوشی هستند. اگر شما می‌توانید ایده‌هایتان را به صورت تصاویر گرافیکی مجسم کنید، اگر به رنگ‌ها حساس هستید و آن‌ها را خوب تشخیص می‌دهید، اگر شب‌ها رؤیاهای واضح می‌بینید و در بین درس‌ها، هندسه برایتان راحت‌تر از جبر بوده؛ یعنی این که شما از این نوع هوش برخوردارید. در تست‌های متداول هوش، روی این بخش هم خیلی تأکید می‌شود.

  نوع چهارم: مهجورترین و یکی از جالب‌ترین هوش‌ها در تاریخ روان‌شناسی، هوش چهارم است: هوش موسیقایی (musical) . از ویژگی‌های مهم این هوش قابلیت درک، ارزیابی و ساخت ریتم‌ها و ملودی‌هاست. کسانی که شنوایی خوبی دارند، می‌توانند آواز بخوانند، بخشی از وقت خود را هر روز به موسیقی اختصاص می‌دهند، ساز می‌زنند، نت‌های اشتباه را تشخیص می‌دهند و می‌فهمند که خواننده دارد فالش می‌خواند و حس می‌کنند که زندگی بدون موسیقی بی ارزش است، قطعا هوش موسیقایی دارند.

  نوع پنجم: هوش ورزشکاران و جراحان، هوشی که با عنوان جسمی حرکتی( badily-kinesthetic  )معروف است. استعداد کنترل حرکات بدن و در دست گرفتن ماهرانة اشیا. افرادی که هوش جسمی حرکتی‌شان بالاست، می‌توانند در کارهایی مثل خیاطی، قالیبافی و انجام حرکات موزون ماهر شوند. هنرمندها برای عملی کردن هوش فضایی‌شان باید از این هوش هم برخوردار باشند. اگر شما از تفریحات فیزیکی مثل پیاده‌روی، دویدن، شنا یا قایق‌رانی لذت می‌برید و یا در عروسی‌ها دستی تکان می‌دهید، از این نظر آدم باهوشی هستید. اگر بهترین ایده‌ها در زمان دویدن یا قدم زدن به ذهنتان می‌رسد و اگر از زبان بدن خیلی استفاده می کنید، باز هم از این هوش برخوردارید.

  نوع ششم: هوش ششم، هوش میان‌فردی( interpersonal ) است. این هوش، توانایی درک سایر مردم و کار با آن‌هاست. مدیران مؤسسه‌های بزرگ و رهبران مردمی اجتماعی و سیاسی از این هوش برخوردارند. روان‌پزشکان و روان‌شناسان برای این که بتوانند دنیا را از چشم مراجعانشان ببینند، باید این هوش را در خودشان پرورش دهند. اگر مردم برای مشاوره به شما زیاد مراجعه می‌کنند، اگر ورزش‌های گروهی را ترجیح می‌دهید و در حل مشکلات‌تان از دیگران کمک می‌گیرید، صاحب این هوش هستید. اگر در جمع احساس راحتی دارید و تدریس را دوست دارید باز هم هوش میان فردی بالایی دارید. شما به نسبت اخلاقتان می‌توانید تبدیل شوید به ماهاتما گاندی یا هیتلر!

 نوع هفتم: هوش هفتم، هوش درون فردی( intrapersonal)  یا ضمیر درونی است. فردی که چنین هوشی دارد، می‌تواند به راحتی احساسات خود را درک کند و این خودشناسی را برای غنا بخشیدن و هدایت زندگی به کار گیرد. این افراد ممکن است خیلی درونگرا باشند اما از دیگر سو، بی‌نهایت مستقل، بسیار هدفمند و خویشتندار هستند. مشاوران، روان‌شناسان و بعضی دانشمندان از این هوش برخوردارند. البته کسانی هم که برای خودشناسی به روان‌شناسان مراجعه می‌کنند و عقاید ویژه‌ای برای خودشان دارند، از این هوش بهره‌مندند. آن‌ها معمولا دفترچة خاطرات دارند و ترجیح می‌دهند شغل آزاد داشته باشند تا مستقل زندگی کنند. اگر شما خیلی باهوش باشید (از نوع هفتم) می‌توانید بشوید فروید یا یونگ.

  نوع هشتم: در تجدید نظری که گاردنر در نظریه‌اش به عمل آورده است، هوش طبیعت را نیز به انواع هفتگانة هوش افزوده است. این هوش به کسانی اختصاص دارد که به طبیعت، بی‌نهایت علاقه دارند و آن را بیشتر از دیگران درک می‌کنند. کوهنوردها و نقاشان طبیعت‌گرا از این هوش برخوردارند، و البته کارگردانانی که صحنه‌های زیبایی از طبیعت را در فیلمشان می‌گنجانند، این هوش ما را تیز می‌کنند. البته توجه داشته باشید که اولا، هر کسی می‌تواند  این هوش‌ها را در خودش پرورش بدهد و ثانیا، هر کسی از هر کدام از انواع هوش تا اندازه‌ای بهره برده است. اگر فقط یکی را به شدت داشته باشید و از بقیه کاملا بی‌بهره باشید، می‌شوید داستین هافمن در فیلم «مرد بارانی» یعنی یک بیمار اوتیستیک. معدود افرادی هستند که از همة هوش‌ها به میزان بالایی برخوردارند. مثلا فارابی و بوعلی‌سینای خودمان. پایه‌های مغزی این هفت نوع هوش در بیماران آسیب مغزی که تنها یک هوششان را از دست داده‌اند ثابت شده است.

برچسب‌ها