یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۷:۰۰
۰ نفر

ترجمه ناهید پیشور: کاترین بیگلو، نخستین فیلمساز زنی که اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را دریافت کرد، با درام ضدجنگ «جعبه درد» بار دیگر نشان داد که در ترسیم روابط مردانه و تبلور خشونتی دهشتناک، تسلطی مثال‌زدنی دارد.

هیچ فیلمساز زنی در طول تاریخ سینما این‌چنین به جهانی یکسره مردانه نپرداخته و به توفیق نرسیده است؛   به طوری که یافتن حساسیت زنانه در جعبه درد عملا غیرممکن است.

بی‌شک این مردانه‌ترین فیلمی است که یک کارگردان زن کارگردانی‌اش کرده است؛ نه جلوه‌ای از احساسات لطیف، نه رایحه‌ای از عشق و نه بارقه‌ای از تلقی رومانتیک؛  هر چه هست جهنمی است که حاصل  درگیری 2 گروه متخاصم است؛ عراقی‌هایی که نمی‌توانند در برابر اشغال کشورشان توسط ارتش آمریکا بی‌تفاوت باشند و سربازانی که گویی هیچ آرمانی جز سرسپردن به فرامین نظامی ندارند.

  • جعبه درد  را مایل‌ها دورتر از مرز عراق فیلمبرداری کرده‌اید. آیا برای کار در اردن با دردسرهای قانونی هم مواجه شدید؟

بدیهی است که استقرار تیم فیلمسازی در فضای ناآرام بغداد اقدامی پرمخاطره و تقریبا غیرممکن بود. من و مارک (بوئل- سناریست) قصد داشتیم واقعیت امروز عراق را به تصویر بکشیم. امروز 7سال از اشغال این کشور می‌گذرد و به نظر می‌رسد که آرامش نسبی بر آن حاکم شده اما خطر بزرگی زیر پوست خاورمیانه نهفته است که هر لحظه می‌تواند دنیا را در معرض جنگ جهانی قرار دهد! آرامش لازم برای پس‌زمینه فیلم را در مناطق مرزی اردن که به لحاظ جغرافیایی، آب و هوایی و بافت شهری تا حد زیادی به بغداد شباهت دارد یافتیم. با این وجود عمده فیلمبرداری را در شرایط نسبتا نامساعد و دشواری انجام دادیم. تابستان بود و گرمای هوا برای هیچ یک از اعضای گروه به اندازه جرمی‌رنر (بازیگر نقش سرگروهبان جیمز) غیرقابل تحمل نبود. ارائه بازی قابل قبول آن هم با پوشیدن لباس سنگین ضدگلوله در آتشباران تابستانی کار هر بازیگری نبود. امکان آن هم وجود نداشت که نمونه‌ای مشابه آن لباس را با همان دیزاین، جنس، کیفیت و کارایی بدوزیم که برای تماشاگر باورپذیر باشد.

تنها کاری که از دستمان برمی‌آمد این بود که برای حمل آسان‌تر این لباس 100 پوندی،  باد آن را در طول راه خالی کنیم تا 20 پوند بیشتر به وزن وسایل‌مان اضافه نشود. اما در پاسخ به سؤال شما باید بگویم که با چالش قانونی خاصی مواجه نشدیم. فضای کار بسیار دوستانه و صمیمانه بود و اردن هم محلی زیبا و جالب که مردمی میهمان‌نواز و خونگرم داشت. حضور شمار زیادی از مهاجرین و پناهندگان عراقی در این منطقه یکی از بزرگ‌ترین خوش‌شانسی‌های ما بود. بین این افراد چند بازیگر واقعی و چندین چهره بااستعداد شناسایی کردیم که استفاده از آنها در نقش‌های فرعی و حتی سیاهی‌لشکر می‌توانست در باورپذیری فیلم و قرابت بیشتر با فضای بغداد تأثیر بسزایی داشته باشد؛ چیزی که پیش از سفر به اردن تصورش را هم نداشتم.

  • یکی از قابل توجه‌ترین نکات درباره فیلم حضور ملموس و گاه سنگین دوربین در همه صحنه‌هاست. برخی منتقدان حتی از آن با تعبیر فرد چهارم (علاوه بر 3 کاراکتر اصلی) یاد کرده‌اند. چطور به چنین تکنیکی دست یافتید؟ آیا پیش‌تر تدبیر یا تمهید خاصی برای آن اندیشیده بودید؟

سؤال نکته‌سنجانه‌ای را مطرح کردید. بله، این کار کاملا عمدی انجام شد. مارک تازه از عراق بازگشته بود و فیلمنامه‌ای را نزد من آورد که پس از یک‌بار خواندن، آن را مشاهدات تکان‌دهنده یک شاهد عینی از چند روز زندگی پرمخاطره یک خنثی‌کننده بمب یافتم. به همین خاطر زبان فیلم و لحن واقع‌بینانه روایت آن اهمیت خاصی پیدا می‌کرد. دغدغه اصلی من این بود که به هر شکل ممکن کیفیت گزارش‌گونه سناریو را حفظ کنم. قصد داشتم حسی را که خواننده هنگام خواندن فیلمنامه پیدا می‌کند حفظ کنم، به طوری که تماشاگر نیز همان حس همراهی با شخصیت‌ها را با همان میزان استرس، التهاب و هیجان داشته باشد. برای انتقال این حس هیچ فیلمبرداری را مناسب‌تر از بری‌آکروید نیافتم. او یکی از خوش‌قریحه‌ترین فیلمبردارانی است که امروزه در صنعت سینما کار می‌کند. به پیشنهاد او تمام کار را با سوپر16 گرفتیم تا هم هیجان و سراسیمگی سکانس‌ها را در تصویر متجلی کند و هم فرصت لازم را برای پوشش‌دادن همه ابعاد سناریو در اختیارمان قرار دهد.

به هر حال مارک سوژه بسیار خطرناکی را انتخاب کرده بود. اگر می‌خواستیم در لوکیشن‌های واقعی کار کنیم، حتی 300 متر دورتر از محوطه پاکسازی‌شده باید ریسک‌بازی با مرگ را می‌پذیرفتیم. پس ناگزیر صحنه‌ها را بازسازی کردیم به طوری که همه المان‌های حاضر در آنها چون زمین، آسمان و حتی تک‌تک آدم‌هایی که در آن حضور دارند با زبان خود به شما التماس می‌کنند که جنگ را تمام کنید! سرگروهبان با گام‌های نه‌چندان محکم و قاطع به بمب کارگذاشته شده نزدیک‌تر می‌شود اما دوربین شاهد است که همه چیز و همه کس فریاد می‌زنند که جلوتر نیا! و این همان حسی است که به تعبیر شما فرد چهارم (دوربین) با درک فضای جغرافیایی و اتمسفریک سکانس به تماشاگر منتقل می‌کند.

  • یکی از تک‌لحظه‌های تجلی نبوغ  شما  در فیلم برای من سکانسی است که در آن با چند هنرپیشه شناخته‌شده و معروف مواجه می‌شوم که در نقش‌های حاشیه‌ای حضور بسیار کوتاهی دارند و خیلی زود از فیلم خارج می‌شوند.

سربازانی که در عراق می‌جنگند عمدتا شهروندان جوان آمریکایی هستند که اغلب بی‌نام و نشان در دل خطر و حادثه زندگی می‌کنند و کشته می‌شوند. به عقیده من استفاده از بازیگران معروف نمی‌توانست حس همدردی و همراهی با این شخصیت‌های بلاتکلیف فیلم را به تماشاگر بدهد؛ کاراکترهایی که شبانه‌روز ترس در چشمانشان موج می‌زند و هر آن انتظار مرگ را می‌کشند! به عنوان مثال اگر تام‌کروز را در نقش جیمز داشتیم، ناخودآگاه میزان نقش تنش و تعلیق فیلم به میزان چشمگیری پایین می‌آمد، چون تماشاگر به واسطه اشراف به سوابق سینمایی او و حس قرابتی که در جریان آنها به این هنرپیشه خاص و مورد قبول خود پیدا کرده، کاراکتر جیمز را قهرمانی واجد عالی‌ترین ویژگی‌ها می‌یافت و میزان تأثیرگذاری این شخصیت و تلاش بازیگر برای باورپذیر ساختن نقش ، تحت‌الشعاع حضور این ستاره قرار می‌گرفت. از سوی دیگر این فرصت خوبی بود که با چند بازیگر بااستعداد نسل‌مان کار کنیم که تا به حال مجال نشان دادن قابلیت‌هایشان را نیافته‌اند.

  • پس از تماشای فیلم احساس کردم گرفتار اعتیاد به نوعی هیجان «نقطه گسستی» شده‌ام که شما با آن اکشن حرفه‌ای در من تماشاگر به وجود آوردید و با تزریق دوباره آن در جعبه درد مرا متوجه این انتظارم از کارهای خودتان کردید. اما در عین حال این سؤال نیز در ذهنم شکل می‌گیرد که انگیزه شما از نشان‌دادن وجهه دیگری از شخصیت‌ جیمز در چند سکانس آخر فیلم که زندگی خانوادگی او را نشان می‌دهد، چه بوده است؟

من قصد نداشتم که با یک هیجان اغراق‌شده  موفقیت «نقطه گسست» را تکرار کنم. اساسا تفاوت جنس دو فیلم به من این اجازه را نمی‌داد. آن یک اکشن جنایی بود اما جعبه درد در ژانر فیلم جنگی قرار می‌گیرد که در دل خود اکشن بالقوه دارد. من از همان ابتدا به آن به چشم فرصتی برای آزمون و خطا در آستانه ورود به این حوزه نگاه کردم. به عقیده من موفقیت یک فیلمساز به میزان موفقیت او در ترسیم واقع‌بینانه فضای سناریو و انتقال حس حاکم بر آن و شخصیت‌ها بستگی دارد.

  • درباره بازیگران و نحوه انتخاب آنها بگویید. شما در این فیلم 3 بازیگر اصلی دارید که هر سه معتقدند بدون همراهی یکدیگر قادر به اداره فیلم نبوده‌اند. چطور به این ترکیب رسیده‌اید؟

اولین بار در «دامر» بازی عالی جرمی رنر را از نزدیک دیدم. توانایی او برای ابراز همدردی با کاراکترهای مقابلش یعنی قربانی‌های آن فیلم و غرق‌شدن در شخصیت جفری دامر- قاتل زنجیره‌ای- برایم دور از حد تصور بود. تأثیر نقش‌آفرینی او در من آن‌قدر عمیق بود که هنگام انتخاب بازیگران جعبه درد ناخودآگاه به یاد او افتادم. آنتونی مکی هم در «نیمه نلسن» خیره‌کننده ظاهر شد. البته همه بازیگران و شخصیت‌های آن فیلم -  رایان فلک  - را دوست داشتم اما مکی با وجود حضور بسیار کوتاهش بر پرده، فرمانروایی می‌کرد. نقش فرعی برایان گراتی در «تفنگدار دریایی» هم قابل توجه بود. بدون شک از میان این سه نفر جرمی رنر مناسب‌ترین گزینه برای نقش جیمز بود.

  • سبک بصری شما در این فیلم خاص و متمایز است. آیا پیش از شروع پروژه سبک خاصی را برای جلوه‌های بصری در نظر داشتید؟ فضای سناریو را چطور ترسیم کردید؟

عمده فضاسازی فیلمنامه در ذهن مارک بوئل شکل گرفته بود. مارک 4سال به عنوان خبرنگار در عراق حضور داشته و به همین دلیل فیلمنامه هم در خلق موقعیت‌ها و هم در فضاسازی لوکیشن‌ها تا حد زیادی به واقعیت مناطق جنگی در عراق شباهت دارد. من قبل از این پروژه به اردن و کویت سفر کرده بودم اما حتی قبل از جنگ هم عراق را ندیده بودم، به همین خاطر تصوری هم از آن نداشتم. سعی کردم علاوه بر فیلم‌ها و تصاویری که دیدم، از لابه‌لای نوشته‌های مارک به فضای مدنظرش نزدیک شوم.

screencrave

کد خبر 108464

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز